اختصاصی «سایت عکاسی»- به تازگی نمایشگاه عکس و چیدمان چند رسانه‌ای با عنوان «رشت بازآرایی» در گالری هپتا برگزار شد. در این نمایشگاه مجموعه عکس‌های سعیده افروخته از شهر رشت به نمایش درآمد. افروخته با نگاهی فرا واقع‌گرایانه از شهر زادگاهش، به عکاسی شهری پرداخته و از واقعیت، رویا ساخته و گویی از شهری که پر از انتظار و ابهام است عکاسی کرده است. افروخته از قابی به شهر نگریسته که سرشار از احساس است. او در تمام قاب‌ها فرا‌تر از واقعیت گام نهاده و از پس آنچه در واقعیت وجود دارد دنیایی تازه را کشف و ما را در این دنیا با خودش شریک می‌کند.



   افروخته متولد ۱۳۶۷ در شهر رشت، دانش آموخته رشتۀ حقوق دانشگاه گیلان است. پیش از این نمایشگاه‌های انفرادی دیگری با عنوان «عکس‌های خیابانی رشت» گالری خانه فرهنگ و هنر در سال ۱۳۹۲، «خرمشهر عابران مه» گالری خط سوم جزیره کیش ۱۳۹۴ و «نماهای بی‌نام» در گالری دوک رشت در سال ۱۳۹۵ از او به نمایش درآمده است که نشان از دغدغهٔ او نسبت به موضوع شهر دارد. افروخته در نمایشگاه «رشت بازآرایی» آثاری را به نمایش گذاشته که به گفتۀ خودش حاصل سه سال پرسه زدن عکاسانه در خیابان‌های رشت است:



   «سال‌هایی که در خرمشهر و کیش زندگی می‌کردم و در آمد و رفت‌های فصلی شهر را گویی از پشت شیشه‌ای اشک‌ریز می‌دیدم. باران ریز. در تضاد قحطی باران جنوب و افق یک دست سپید آفتاب جنوب با ابرهای کبود و رنگ خاکستری شهر حائلی به میان می‌آمد تا همه چیز از آنچه هست رویا گون‌تر و هذیانی‌تر باشد.»



   روی دیوار ورودی نمایشگاه نقشه‌ای خطی از شهر رشت را می‌بینیم که در بالای آن پنجرۀ مربع شکل شکسته‌ای جلب نظر می‌کند. خطوط شکستگی بی‌شباهت به نقشۀ خطی رشت نیست. از داخل شیشه می‌توان ویدیو آرتی از فضای شهر رشت همراه با آمبیانس شهر و موسیقی‌ای که در آمبیانس حل شده را دید و شنید. افروخته سعی کرده از تمام تکنیک‌ها برای بیان احساسش به مخاطب استفاده کند. فضای بارانی و اندوهناک شهر همراه با زمزمۀ مردی بومی می‌تواند گویای حس و حال عکس‌های نمایشگاه باشد.



 

   شاید او می‌خواهد ما را با رویا‌هایش تنها بگذارد و یا شریک کند. شاید می‌خواهد با آثار انتزاعی خود واقعیتی از شهرش و احساسش نسبت به آن را به ما نشان دهد و شاید در واقع این عکس‌ها از منظر افروخته خود واقعیت باشند. او برای به تصویر در آوردن شهر با ما خیال‌پردازی می‌کند و قصه‌ای تعریف می‌کند از دل شهر که با صدا و ملودی‌ای که بر پیش خوان شهر جاری است همراه می‌شود. اندود آب و باران روی این رویای خیس بر طراوت و اندوه آن پا می‌گذارد و ماهیت شهر افروخته را به ما نشان می‌دهد.



   مرز باریک میان واقعیت و خیال و تصویر کردن آنچه دیده نمی‌شود. این موضوع برای لحظه‌ای در چشم عکاس شکار می‌شود و قابل احترام است. لحظه‌ای که بی‌گمان دیگر تکرار نخواهد شد. آنچه می‌بینیم عکاسی، نقاشی، خواب، رویا و یا ترکیبی از آنهاست، گویی عکاس از همۀ آن‌ها بهره برده تا خواب‌های هذیان‌آلودش را جلوی چشم‌ها بیاورد و فریاد مونش‌واری را از پس ترس و حشت و تنهایی پشت لنز دوربین ثبت کند.



   تصاویر درون قاب، معوج و گیج کننده به نظر می‌رسند. رویایی همگون و ناهمگون که گویی مانند شعله‌ای از زمین برخاسته‌اند و رقص کنان ثانیه‌ای دیگر در میان هست و نیست ناپدید می‌شوند. در قابی گویی خراش‌هایی از جنس طبیعت روی پیشانی تصویر نشسته و فریادی موزون سر می‌دهند؛ فریادی که دودی خاکستری را به آسمان می‌فرستد و چیزی جز هیچ برای ما باقی نمی‌گذارد.

 



 

   در تصویری دیگر پیانویی در دل درختی عظیم محو شده و آنچه به تصویر ابهت داده، درخت با شکوهی است که پیانو را به درون خود دعوت و در حصار خویش قرار داده است. لکه ابری در بالا و در آسمانی آبی تکمیل کننده این کادر و یا شاید این مهمانی است.

 



 

   یا در قابی دیگر، از ساختمان بیمارستان بلدیۀ رشت تنها چند شکل هندسی راز آلود را می‌بینیم. اشکالی انتزاعی و نقاشی‌گون که بر روی هم قرار گرفته‌اند و تداعی کنندۀ آثار نقاشانی چون پیت موندریان هستند. انگار دیدن و شکار این اشکال جز در عالم رویا امکان پذیر نیست.

 



 

   و پرنده‌ای که مات و مبهوت در حصار تنهایی خود مجسمه وار تکرار شده و گویی او نیز توان پرواز ندارد و تنها نشستن و نگریستن است که می‌تواند او را تعریف کند.

 



 

   و خانه‌هایی که از همه قاب‌ها به واقعیت نزدیک‌تر هستند، اما مملو از سکوت؛ بی‌صدا میان این جهان و جهان دیگر خفته‌اند و ساکنانش را نیز در سکوت خود حل کرده‌اند.

 



 

   و در ‌‌نهایت سه قاب عمودی متوالی که انتزاعی است از شهری خیالی که بر پهنای واقعیت نقش بسته‌اند. در این قاب‌ها می‌توان فریاد بارانی بی‌صدا را شنید.

 



 

   نگاه افروخته به شهر از بینشی درونی شکل گرفته است. آنچه ایجاب می‌کرد برای دیدن را برگزیده و بر آن شده تا در چیدمان چندرسانه‌ای همراه با ویدئوآرت و بازسازی موسیقی و صدا و نورهای شهری احساسش را به بهترین نحو انتقال دهد. او از موضوعات ساده معمایی هزار تو می‌سازد تا ما را برای دیدن دوباره و خیال‌پردازی و کشفی تازه مجاب کند. این رویا بی‌پایان است و هر کس به تماشا برخیزد زنجیر وار به این رویا پیوسته است. پیدا کردن خیال از دل واقعیت و شکافتن پوستۀ حقیقت شاید سخت باشد، اما دیدی می‌خواهد که تا ندیدن واقعیت پیش برود و در عین حال واقعیت را جزوی از خود پندارد. خیالی که ناب و دست نخورده از دل واقعیت بر می‌آید. کسی چه می‌داند شاید این وهم، خود واقعیت باشد.