( گزارش نمایشگاه عکسهاى عکاس سوییسى آنه مارى شوار تسنباخ در خانه هنرمندان )
سپیده اسماعیلى

عصر شنبه ششم خرداد ماه در تالار میرمیران خانه هنرمندان نمایشگاه سى و یک عکس از عکسهاى آنه مارى شوار تسنباخ با حضور گروه زیادى از علاقمندان افتتاح شد. در این مراسم عکاسان، نویسندگان، ایران شناسان، سردبیران نشریات ادبى، هنرى و فرهنگى سفراى کشورهاى اروپایى و وابستگان فرهنگى کشورهاى مختلف در ایران حضور داشتند.

مراسم با خیر مقدم فیلیپ ولتى سفیر سویس در ایران آغاز شد. وى ضمن خوشامدگویى به میهمانان چنین گفت:

من صمیمانه به شما خیر مقدم مى گویم و براى علاقمندى تان به عکس هاى آنه مارى شوارتسنباخ از صمیم قلب سپاسگزارم.

آنه مارى شوارتسنباخ در نیمه نخست قرن بیست زندگى مى کرد و شصت و چهار سال پیش از دنیا رفت. او در خانواده اى بسیار مرفه و با همه امتیازهاى اجتماعى آن متولد شد. افزون بر این، استعداد سرشار در ادبیات به همراه روحى لطیف، آثار او را به تبلورى خاص از غناى دورنى اش بدل ساخت.

آنه مارى شوارتسنباخ نویسنده اى مستعد بود که این روزها بار دیگر آثارش را کشف کرده اند. این آثار بسیار با سفرهایش مرتبط بود همانطور که سفرها نیز با غلیان هاى درونى خود او گره خورده بود. آنه مارى شوارتسنباخ در ۱۹۴۲ و در سن ۳۴ سالگى درگذشت چرا که این غلیان درونى برایش تحمل ناپذیر شده بود. او با روح و روان و جسمى در هم شکسته از جهان رفت. آنچه ماندگار شد، آثار حرفه اى و ادبى اش بود.

سفرهاى فراوان آنه مارى شوارتسنباخ او را به طور مداوم به خاورمیانه و به ایران رهنمود ساخت. از این رو ایران به کانون هیجانات و آثار هنرى اش بدل شد.

ما در پى ترجمه برخى از آثار او هستیم، از جمله «مرگ در ایران» که کتابى شگفت انگیز است. به زودى در این خصوص مطالب بیشترى از ما مى شنوید. کار حرفه اى آنه مارى شوارتسنباخ روزنامه نگارى بود که همواره با کار هنرى اش رابطه اى تنگاتنگ داشت.

او در زمره زنان شجاع اروپایى و آمریکایى در ده سى قرن بیستم بود که با شیدایى در پى کشف کشورها و سرزمین هاى اسطوره اى کهنى برمى آمدند که براى اروپاییان از جذابیتى عرفانى برخوردار بودند، یعنى شرق و به ویژه ایران.

آنه مارى شوارتسنباخ روزنامه نگارى حرفه اى و در عین حال گزارشگر و عکاس روزنامه نیز بود که از سفرهایش به ایران و یا از طریق ایران مجموعه اى غنى براى ما به جاى گذاشته است. امروز، داستان عکاسى او منبعى ارزشمند براى تاریخ فرهنگى و اجتماعى این سرزمین است. ما قصد داریم با نمایش تعدادى از این عکس ها براى جامعه ایران امروز و به طبع براى تمام ایران دوستانى که شاید اینجا باشند، بخشى از واقعیت هاى اجتماعى ایران در دهه سى قرن بیستم را به تصویر کشیم.

در عین حال از شما پنهان نمى کنم که مى خواهم کنجکاوى شما را به سوى زنى جوان و اروپایى از اهالى سوئیس جلب کنم که ایران را، به عنوان سرچشمه اصلى الهام خود در ستیز عاطفى با خویشتن و براى کارهایى که از دل این ستیز سر برآورد، برگزید.

اینک، على دهباشى سردبیر مجله بسیار نامى بخارا به معرفى آنه مارى شوارتسنباخ به عنوان نویسنده مى پردازد و پس از آن فرزانه ارسطو بخش هایى از «مرگ در ایران» را براى شما بازخوانى مى کند.

در پایان از شما دعوت مى کنیم تا از نمایشگاه عکس هاى آنه مارى شوارتسنباخ دیدن کنید. بار دیگر از شما سپاسگزارم که امروز ما را در مراسم افتتاحیه همراهى کردید.

و سپاس از شما به سبب توجه به «رداى پر رمز و راز فضا»

پس از بیانات سفیر سویس على دهباشى تلاش کرد تا در پانزده دقیقه سخنرانى خود تصویرى از زندگى و آثار آنه مارى شوارتسنباخ ارائه دهد. وى در بخشى از صحبت هاى خود چنین گفت:

آنه مارى شوارتسنباخ بیست و سوم ماه مه ۱۹۰۸ در زوریخ به دنیا آمد. پدرش آلفرد بزرگ ترین تولید کننده ى ابریشم در آن زمان بود. مادرش رنه دختر اولریش ویله، ژنرال سوئیسى در جنگ جهانى اول بود. از این رو سال هاى کودکى آنه مارى در محیطى نظامى و فرهنگى سپرى شد. ابتدا او را به مدرسه نفرستادند، بلکه در خانه معلم سر خانه به او درس مى داد و در این بین آموزش پیانو و سوارکارى نیز امرى بدیهى و مورد علاقه فرزند سوم خانواده بود.

شوارتسنباخ در نه سالگى براى نخستین بار لذت داستان نویسى را تجربه کرد. او در یکى از نوشته ها مى نویسد: «در کودکى هر آنچه را که مى دیدم، انجام مى دادم، تجربه و حس مى کردم، بى درنگ مى نگاشتم. نه ساله بودم که در دفترى خط کشى شده نخستین داستانم را نوشتم. مى دانستم بزرگ ترها به کودکان نه ساله چندان توجه نمى کنند، به همین دلیل هم قهرمان داستانم یازده ساله بود.»

آنه مارى از ۱۹۲۷ به تحصیل تاریخ، فلسفه، روان شناسى و ادبیات آلمان در دانشگاه زوریخ پرداخت. اولین سفر او به آمریکا در سال ۱۹۲۸ بود و پس از آن نیز یک سال در پاریس تحصیل کرد. همزمان، با نگارش مقاله براى نشریات مختلف نام او نیز مطرح مى گردید. با فرزندان توماس مان، نویسنده ى مشهور آلمانى، یعنى اریکا و کلاوس مان، در سال ۱۹۳۰ آشنایى شد و این دوستى سال ها ادامه یافت. بهار ۱۹۳۱ تحصیل تاریخ را با درجه ى دکترى در دانشگاه زوریخ به پایان رساند. در همان زمان اولین داستان خود را با عنوان «دوستان برنهارد» منتشر ساخت.

از پاییز ۱۹۳۱ تا بهار ۱۹۳۳ شوارتسنباخ در برلین از راه نویسندگى گذران زندگى مى کرد. اما با دستیابى هیتلر به قدرت در سال ۱۹۳۳ او نیز همچون دوستانش اریکا و کلاوس مان مجبور به ترک آلمان شد. در همین زمان کتاب «فرار به بالا» را منتشر کرد.

اما او در تمامى این سال ها پیوسته در اندیشه ى سفر به شرق بود. در سال ۱۹۳۲ تصمیم داشت با ماشین و همراه اریکا و کلاوس مان به ایران سفر کند، اما خودکشى دوست صمیمى آنان ریکى هالگارتن که مى خواست در این سفر همراه آنان باشد، باعث شد تا این سفر انجام نشود. این سرخوردگى و ناامیدى سبب اعتیاد شوارتسنباخ به مواد مخدر شد و از آن زمان به بعد این اعتیاد پیوسته بر تمامى زندگى و آثار او سایه ى شوم خود را افکند.

در بهار ۱۹۳۳ تصمیم گرفت با کلاوس مان و کلود بورده در زوریخ نشریه اى براى تبعید شدگان از آلمان منتشر کند، اما به دلایل سیاسى این نشریه با نام «زامونگ» در آمستردام چاپ شد و مقاله هاى شوارتسنباخ علیه حکومت هیتلر در آن منتشر گردید. پس از سفرى به اسپانیا در پاییز ۱۹۳۳ شوارتسنباخ به خاور نزدیک و ایران سفر کرد و در سال بعد نیز همین سفر تکرار شد. هر دو این سفرها سرآغاز همکارى شوارتسنباخ با نشریه هاى مهم آلمانى زبان سوئیس بود. به این ترتیب آنه مارى نخستین روزنامه نگار و عکاس سوئیسى بود که به ایران و افغانستان سفر کرد.

تابستان ۱۹۳۶ به سوئیس بازگشت و خانه اى در «انگادین» اجاره کرد. این خانه سرپناهى امن براى او و دوستانش بود. اندکى بعد با کلاوس مان راهى سفرى براى شرکت در کنگره ى نویسندگان شوروى در مسکو شد و پس از پایان این کنگره به ایران آمد و در کاوش هاى باستان شناسى رى همکارى کرد.

حین اقامت در ایران با کلود کلار، دیپلمات فرانسوى ازدواج کرد و به این ترتیب گذرنامه اى سیاسى و فرانسوى هم به دست آورد که سفرهاى بعدى او را آسان تر ساخت. طى اقامت در تهران و «دره ى لار» بخشى از «یادداشت هاى غیرشخصى» را نگاشت که اساس همین کتاب مرگ در ایران است. اما ازدواج ناموفق، بیمارى و اعتیاد شوارتسنباخ را مجبور کرد به سوئیس باز گردد و دوره اى درمانى را بگذراند.

آنه مارى اواخر ۱۸۳۶ با باربارا هامیلتن رایت آشنا شد و به آمریکا سفر کرد. در این سفر مقاله هاى سیاسى و گزارش هاى خبرى درباره ى وضعیت ایالت هاى جنوبى آمریکا نگاشت.

در فوریه ۱۹۳۸ شوارتسنباخ دوباره به سوئیس بازگشت و اواخر تابستان با «الا مایار» در زوریخ آشنا شد و تصمیم گرفت تا همراه او به افغانستان سفر کند. پدرش براى او ماشین فوردى خریده بود و همین ماشین بهترین وسیله ى سفر بود. سرانجام در ششم ژوئیه ۱۹۳۹ با مایار حرکت کرد. هدف از این سفر براى شوارتسنباخ باز هم گریز از شرایط اجتماعى، پوچى و آزمونى دوباره براى سنجش قدرت او بود، قدرت ترک اعتیاد و پایبندى به آن. اما این قدرت چندان نبود که آنه مارى سى و یک ساله را از این وسوسه برهاند. در همان اولین روزهاى سفر دوباره به مصرف مواد مخدر روى آورد.

با گذر از استانبول و آنکارا، تبریز، تهران، مازندران و مشهد سرانجام مسافران به هرات رسیدند و در ماه اوت به مزار شریف و کابل سفر کردند. در کابل خبر آغاز جنگ جهانى دوم را شنیدند، شوک ناشى از این خبر چنان بود که شوارتسنباخ مدتى بیمار و به همین دلیل از مایار جدا شد. مدتى هم با هیات باستان شناسى فرانسه در افغانستان همکارى و در نهایت همراه ژاک مونیه به پیشاور، لاهور و دهلى نو سفر کرد. هفتم ژانویه شوارتسنباخ در بمبئى سوار بر کشتى شد و دوباره به سوئیس بازگشت.

بعدها چندین برنامه براى سفر به آلاسکا و فنلاند در نظر مى گیرد، اما به آمریکا سفر مى کند و مقاله اى در باب رابطه ى پنهان سوئیس با کشورهاى فاشیست اروپا مى نگارد. در همین زمان در کلینیک روان پزشکى بسترى مى شود و در نهایت او را مجبور مى کنند تا آمریکا را ترک گوید.

در سال ۱۹۴۰ شوارتسنباخ به کنگو براى تهیه ى گزارش مى رود، اما به اتهام جاسوسى او را از کنگو اخراج مى کنند و او به مراکش سفر مى کند و براى آخرین بار با همسرش ملاقات مى کند.

در نهایت به سوئیس باز مى گردد و در پانزدهم نوامبر ۱۹۴۲ بر اثر تصادفى شدید با دوچرخه مى میرد.

آنه مارى شوارتسنباخ، نویسنده و تاریخ پژوه، عکاس و روزنامه نگار سوئیسى در سفرهایش لحظه اى از تلاش براى آن چه خود حقیقت مى پنداشت، دست بر نداشت. گاه در لباس مسافرى عادى، گاه در کسوت خبرنگار و عکاس، گاه همکار کاوش هاى باستان شناسى و بیشتر چون جوینده ى خستگى ناپذیر نیک بختى به دورترین سرزمین ها سفر مى کرد و توشه ى راهش تنها کاغذ و قلم و دوربین عکاسى بود. این چنین در عمرى بس کوتاه آثارى پدید آورد که هنوز پس از شصت سال بس خواندنى و دلکش است.

در مجموع این آثار را به چند گروه مى توان تقسیم کرد:

گروه اول سفرنامه هایى است که نویسنده بى پروا و با نگرشى واقعگرایانه دیده ها و شنیده هایش را در آن ها شرح مى دهد و در این راه هیچ هراسى از بیان واقعیت ها و تضادها ندارد. از این گروه آثار بهترین نمونه «زمستان در خاور نزدیک» است. انتقادهایى که شوارتسنباخ از اصلاحات ترکیه مطرح مى سازد، نشان از نگرش خاص و روشن نگرانه ى تاریخ پژوهى دنیا دیده دارد. همین پیش بینى ها را در نامه هاى او به کلاوس و اریکامان در دوره ى حکومت ناسیونال سوسیالیست ها در آلمان نیز مى توان مشاهده کرد. شوارتسنباخ در این اثر به روشنى شرایط حکومت استبدادى هیتلر و وقوع اجتناب ناپذیر جنگ جهانى دوم را از پیش شرح مى دهد.

گروه دوم آثارى است که آمیخته اى از همان سفرنامه ها در قالبى ادبى است. «مرگ در ایران» را مى توان بهترین نمونه ى این گروه از آثار دانست. شوارتسنباخ در مرز بین سفرنامه ى خود نگاشت و داستان گام بر مى دارد و من راوى داستان او چون دیگر نوشته هایش در این حوزه، ماجراها را به شیوه اى شرح مى دهد که خواننده هر لحظه وجود نویسنده و واقعیت درونى او را درک مى کند. این چنین نوشته هایى پدید مى آید که دیگر جنبه ى شخصى صرف ندارد و در آن ها مى توان گوشه هایى از تجربه هاى درونى نویسنده را دریافت.

در کنار این آثار نباید مقاله هاى شوارتسنباخ را در نشریه هاى گوناگون و از آن جمله در نشریه ى «زامونگ»، ارگان تبعیدى هاى آلمان در زمان حکومت ناسیونال سوسیالیسم، از یاد برد. این مقاله ها چنان کوبنده و محکم است که به دلیل انتشار آن ها شوارتسنباخ دیگر اجازه ى سفر به آلمان را نمى یابد. در این میان باید از عکس ها و تصویرهایى نیز یاد کنیم که این نویسنده و روزنامه نگار در سفرهایش به ایران، افغانستان، ترکیه، کنگو و آمریکا گرفته است. واقعگرایى صرف و مشاهده ى بدون پیش داورى از ویژگى هاى بارز این عکس هاست.

اما سفرهاى شوارتسنباخ به ایران ماجرایى خاص خود دارد. چهار بار سفر به این سرزمین دوردست با جاده هاى بس طولانى و ویرانه هایى کهن و مردمى ساده دل و قانع خاطره اى نیست که بتوان به سادگى آن را از یاد برد. این چنین شوارتسنباخ در بخشى از کتاب «مرگ در ایران» و هنگام خروج از بندر انزلى براى بازگشت به سوئیس از راه مسکو مى گوید که دیگر باز نخواهد گشت، اما پاسخى که مهندس دانمارکى به او مى دهد، حقیقتى است که پیوسته تکرار مى شود: «خیلى ها همین را مى گویند، ولى چندان نمى گذرد که باز مى گردند.» آنه مارى شوارتسنباخ نیز چهار ماه بعد براى سومین بار به ایران سفر مى کند و این بار هم هدفى جز سفر و یافتن نیک بختى، هر چند در دور افتاده ترین سرزمین ها ندارد.

اکنون به رغم گذشت بیش از شصت سال از مرگ آنه مارى شوارتسنباخ، بزرگ ترین جهانگرد سوئیسى در زمان خود، کتاب هایش در سوئیس و دیگر کشورهاى جهان منتشر و نمایشگاه عکس هایش بارها در سرزمین هاى مختلف برگزار مى شود. به این سان تردیدى نیست که این اندیشمند به جاودانگى و بى مرگى، یعنى همان هدف دور و دراز این سفرها دست یافته است.

بى شک با شرح زندگى آنه مارى شوارتسنباخ اندکى از شرایط خاص فکرى و روحى او توصیف مى گردد، اما به راستى چرا مردمانى چون او از اروپا و غرب به این شرق اسرارآمیز مى آمدند و شاید هنوز هم مى آیند؟

پاسخ این پرسش را رودلف گلپکه، ایران شناس بزرگ سوئیسى و مترجم بسیارى از آثار ادبى معاصر ایران در مقاله اى مى دهد. او مى نویسد: «این رنج سفر اروپاییانى چون شوارتسنباخ، آرتو رمبو و لاورنس تنها عشق و علاقه به مقصد سفر نیست، بلکه نفس سفر و در راه بودن چون تلاش براى یافتن وطنى دیگر و میهنى جاودانه براى آنان جذاب است.»

اما چرا ایران؟ چرا این سرزمین دور دست را براى سفر بر مى گزینند؟ بى شک دلیل این امر بکر بودن این سرزمین و فاصله ى آن با دنیاى غرب در گذشته است. افزون بر منظره هاى شگرف طبیعى، زندگى مردم با باورهاى دینى به وجود خداوند احد و واحد در حالى که براى مردم خسته و گریزان از پوچى اروپا پررمز و راز و ابهام آمیز بوده است. داستان مرگ در ایران از این دیدگاه شاید واگویه ى تنهایى انسان مدرن اروپایى در دوره ى اوج نهیلیسم باشد.

o o o

پس از سخنرانى على دهباشى فرزانه ارسطو دانش آموخته رشته تئاتر سه قطعه از کتاب «مرگ در ایران» تحت عناوین: «آغاز سکوت»، «آشنایى با ژاله» و «مبارزه با هراس» را با ترجمه دکتر سعید فیروزآبادى اجرا کرد.

فرزانه ارسطو درباره انتخابش براى داستان خوانى به روزنامه شرق گفت: «من با آنتونیا برجینگر آشنایى داشتم و او به من پیشنهاد داد که این کار را انجام دهم و من هم چون احساس کردم نگاه هاى آنه مارى به من نزدیک است پذیرفتم.»

آنتونیا برجینگر که چندین ماه براى برپایى نمایشگاه شوارتسنباخ تلاش کرده است و به زبان فارسى صحبت مى کند مى گوید: «من کتابهاى شوارتسنباخ را خوانده بودم و به آثار او علاقه داشتم و شنیده بودم که او عکس هایى از ایران دارد. در بخش عکاسى آرشیوهاى ادبى سوئیس به دنبال عکسها گشتم تا سرانجام آنها را یافتم و فکر کردم نگاه یک زن که در شصت سال پیش به تنهایى به ایران سفر کرده و سعى داشته تا این سرزمین را به تصویر بکشد، براى مردم ایران هم جالب خواهد بود.»

در حاشیه:

l حضور شخصیتهاى فرهنگى از زمنیه هاى گوناگون در مراسم افتتاحیه جالب توجه بود. از دکتر هرمیداس باوند تا نقاشان و عکاسان و جامعه شناسان.

l نمایشگاه کوچکى از کتابهاى آنه مارى شوارتسنباخ به زبان هاى آلمانى و فرانسوى مورد توجه بازدیدکنندگان قرار گرفت.

l کاتالوگ پُر مطلب و زیبایى به همراه پوستر و کارت در نمایشگاه عرضه شد که مینا قلعه ایى طراحى و اجرا کرده بود.

l در مراسم افتتاحیه توسط خانم آنتونیا برجینگر اعلام شد که کتاب «مرگ در ایران» و همچنین سفرنامه هاى دو جهانگرد سوئیسى دیگر، الامایار و نیکولا بوویه که به ایران سفر یا از آن عبور کرده اند توسط دکتر سعید فیروزآبادى، ناهید
طباطبایى و فرزانه قوجلو به فارسى ترجمه خواهد شد و انتشارات شهاب این کتابها را منتشر خواهد کرد.

مجله بخارا > شماره ۵۳ > عکاسی > صفحات ۴۱۲ تا ۴۲۶