مرگ در پایان دموکراسی

می گویند کاوه گلستان خبرنگار BBC بوده است ، همان شبکه انگلیسی که همگام با سربازان هموطنش در صف مقدم حوادث اخیر عراق ، اخبار و تبلیغات جنگ را پوشش می دهد . صدا و سیما مرگ یکی از خبرنگاران ایرانی را در شب حادثه تکذیب می کند اما کمی بعد کشته شدن یک عکاس و خبرنگار را متذکر می شود . دیگر رسانه ها نیز ناگریز از اقتدار یک هنرمند تمام عیار او را به ستایش می نشینند و مرگ هنرمندانه اش را با حسرت سوگواری می کنند . اما همچنان حضور وی را در کسوت خبرنگار یک شبکه بیگانه درز می گیرند . گویی دست و دل ها را تردیدی مبهم می لرزاند .

کاوه گلستان را به حقیقت نه در لحظه های آخر که در سال های دوری می بایست محک زد و شایسته تر آن است تا شناسنامه وی را در بیش از سه دهه پر حادثه ورق زد . در آن دوره هایی که دمل چرکین فساد در زیر پوست شهرها و در رخوت جامعه ای مرده و فقیر رشد می کرد و کمتر کسی همچون کاوه گلستان دغدغه ترمیم این ابتذال را یا نگاهی جامعه نگارانه داشت .

آن روزهایی که مردم ایران به امید آزادی و استقلال در خیابان های شهر در مقابل ارتش رژیم پهلوی مشت های خود را گره می‌کردند ، این گلستان بود که همچون دیگران امیدوارانه به ثبت حوادث می‌پرداخت و همین امید به آینده بهتر و برتر بود که او را در بهمن ماه ۵۷ در لحظه ورود رهبر انقلاب به پای پلکان هواپیما کشانید .

جنگ ظالمانه عراق را چگونه می شد فراموش کرد در حالی که دشمن « ایران » را به تهدید نشسته بود . کاوه گلستان در این روزها چه در صف اول و چه در حاشیه این جنگ نابرابر و تحمیل شده ، همواره با نگاهی انسانی حوادث را پی می گرفت .

هنگامی که مردم ایران در یکی از اوج های خود به انتظار اصلاحات در نظام سیاسی و اجتماعی خود را به پای صندوق های رأی رفتند ، باز این تصاویر گلستان بود که شرح این انتظار را به زیبایی باز نمود می کرد .

در ۱۸ تیر سال ۷۸ که حرکت های دانشجویی از حد حرف و حدیث خارج و البته با سیاستی که از پیش رقم خورده بود به واکنش های خیابانی کشیده شد ، شرح این سرکوب را اندوه گنانه در عکس های این راوی دلسوخته می توانیم جستجو کنیم .

دفتر کاوه گلستان را هر چه ورق می زنیم جز روایت امیدواری های مردم ایران نمی بینیم . گویی در تمام لحظات زندگی غریب او ولع سیری ناپذیری نسبت به ظهور حقیقی واژه هایی نظیر آزادی ، برابری و یک کلام دموکراسی وجود داشت . دغدغه‌هایی برای احیای یک آرمانشهر انسانی . و گمان می کنم هنگامی که وی خسته از پیگیری این شعارهای واهی مرگ انسان ها را به بهانه برقراری دموکراسی که البته مجری آن بیگانگان غیر وطنی هستند – به به نظاره نشست ، خود را در پایان یک زندگی آرمانی دید و خداوند نیز در این لحظه او را در مسلخ قربانیان عزیز خود پذیرا شد .

مجله تندیس – شماره چهار – ۲۶ فروردین ۱۳۸۲