دومین نمایشگاه انفرادی مسیح موسوی با عنوان «خواب‌ واژه» چندی پیش در گالری شماره شش در تهران برگزار شد. 

   موسوی بر خلاف نمایشگاه پیشینش که به سراغِ کارگرانِ افغانی رفته بود؛ در این نمایشگاه که دربرگیرندهٔ هجده عکس رنگی ۳۰x۴۰ سانتیمتری بود؛ این بار دوربینِ خود را به سوی موضوعی بی‌جان چرخانده است؛ کتاب‌های بیشتر کهنه و رنگ و رو رفته که به نظر می‌رسد در گوشه و کنارِ انبارها و اتاقها، رها شده‌اند. این رهاشدگی هم به واسطهٔ حذف عامل انسانی از عکس‌ها (به عنوان مخاطب کتاب) به چشم می‌آید و هم از روی اهمیت دادن به سایرِ اشیاء، مانند میزها و قفسه‌های فلزی که بارِ گذر زمان را از رنگ پریدگیشان می‌توان دریافت و یا غبار روی شیشه که رد خیسی باران را در خود دارد؛ و هم از بندهایی که کتاب‌ها را در کنجی محصور، در خود فروبسته‌اند.



  به جز چند عکسِ کم شمار که کتاب‌ها را در مکانِ عرضه به نمایش گذاشته‌اند (که آنها نیز یا کتاب‌های دسته دوم هستند و یا کتاب‌هایی که در بازارچه‌های بی سر و شکلِ نهاد‌های دولتی به نمایش در می‌آیند)، باقیِ عکس‌ها کتاب را در فضای محبوس و در انتظار نشان می‌دهند. انگار قرار است دستی به سراغشان بیاید و آنها را به مکانِ عرضه، خرید یا خوانده شدن ببرد. 



   اینکه در این مجموعه، اثری از ویترین‌های چشم‌نوازِ کتاب فروشی‌ها نیست، خود دلیلی بر نشانه رفتنِ چشمِ عکاس به سمت مفهمومی‌ ذات‌گرایانه از عنصری آگاهی‌بخش است که گردِ فراموشی روی آن را پوشانده است. اینجا قرار نیست به آمار و ارقامِ سرانهٔ مطالعه و یا سهم کتاب در سبدِ خریدِ ایرانیان اشاره شود، بلکه صحنهٔ به انتها رسیدنِ چیزی که روزی در بینِ ما می‌زیسته، در معرض دیده شدن قرار گرفته است. مواجه شدن با مرگ، آن هم نه از روی حادثه و ناگهانی بلکه به دستِ زمانه، ذره ذره و به واسطهٔ عکاسی مستند. 



   به عکس‌ها باز می‌گردم؛ زاویهٔ قرارگیری دوربین به جز سه یا چهار عکس، خوانده شدنِ عنوانِ کتاب‌ها را ناممکن کرده؛ آنها که خوانده می‌شوند کتاب‌های درسی‌اند که روی هم تلنبار و بسته شده‌اند و یا کتاب‌های مذهبی که از پشت شیشه، نو و تازه بودنشان تردیدناپذیر است. اینجاست که از خود می‌پرسم انتخابِ این عکس‌ها برای نمایشگاه، چگونه هم در خلقِ ارتباط با مفهمومِ کلی عکس‌ها فاصله انداخته و هم شاید اشاره به نقشِ سایه‌اندازِ عناوین بر این خاک گرفتگیِ دیگر کتاب‌های بی‌نام و نشان باشد. 



   نکته دیگر حضور اشیای پوشاننده، به عنوانِ کاور در دو عکس است (یکی پارچه‌ای و ضخیم و دیگری پلاستیکی و نیمه‌شفاف) که با خود معنا‌هایی را در ذهن می‌نشاند. اینکه عکاس چه اندازه آگاهانه به نقش نشانه‌ای اشیاء در این دو عکس اندیشیده را می‌توان به عنوان پرسشی با مخاطب نیز در میان گذاشت. اصولا عکاس تا چه میزان مسئولِ نحوهٔ انتخابِ عکس‌هایش است؟ آیا امکانِ نمایش دادنِ عکس‌ها در یک گالری تخصصی می‌بایست عکاس را بیش از پیش نسبت به مفاهیمِ ضمنی عکس‌ها در شکل جزءنگرانه اش، حساس کند؟ یا اینکه او می‌تواند با تکیه بر حس و ناخودآگاهش، تنها رویکردی کلی نسبت به موضوع داشته باشد؟ 



   از این زاویه می‌توان به سایرِ جزئیات در پس‌زمینه و پیش‌زمینهٔ عکس‌ها نیز اشاره کرد: پنجره‌هایی در پس‌زمینه که در دو عکس به خاطرِ شکلشان، حصارگونه گشته‌اند، اما در دو عکسِ دیگر کارکردی فاصله‌گذارانه دارند؛ جای قرارگیری دوربین که تنها در دو عکس در فضای خارجی است، اما در بقیهٔ عکس‌ها در زیرِ سقف و کنارِ کتاب‌ها؛ حتی در معرضِ فروش بودن کتاب‌ها در دو عکس در برابرِ به انبار رفتن در باقیِ عکس‌ها.



  آیا توجه به همهٔ این انتخاب‌ها نیست که یک مجموعه عکس را از گزارشِ صرف (نه اینکه این مجموعه را گزارشی بپندارم) جدا کرده و در جهتِ معرفی نگاه عکاس، تاثیرگذار و موفق می‌کند؟ با وام‌گیری از عنوان نمایشگاه، شاید این عکس‌ها را در حکم واژه‌هایی بدانیم که اگرچه میل به بیداری (در راستای شکل‌گیری یک مجوعه عکس منسجم) دارند، اما می‌توان صدای خمیازه‌هایشان را نیز شنید.