توضیح «سایت عکاسی» – این مطلب یادداشتی است به قلم بهنام صدیقی که بر عکس‌های نمایشگاه «هست شب» با آثاری از محمد غزالی نوشته شده است. 
 

  پرده‌ای ضخیم و سیاه رنگ را کنار می‌زنم تا پس از آن درب‌های گالری را باز کنم. لحظهٔ ورود به فضای گالری، لحظهٔ برخورد با تاریکی است. موقعیتی که بیننده را محتاط و کنجکاو می‌کند. هیچ چراغی در سقف گالری روشن نیست، تنها کورسو عکس‌های کوچکی است که تابشی کم‌توان از پشت، سعی در روشناییش دارد. به کندی خودم را به عکس‌ها می‌رسانم، نگرانم که کسی در اطراف است یا نه تا لااقل به جایی یا کسی برخورد نکنم. عکس‌ها همه در شب گرفته شده‌اند و فضای داخلی مغازه‌هایی را در ساعت تعطیلیشان نشان می‌دهند. گویی تنها واسطهٔ بین دوربین و فضای کم و بیش تیرهٔ مغازه‌ها، شیشهٔ همان مغازه‌ها است که البته ‌این حائل در عکس هویدا نیست.



  هر چند نمی‌توان در مکانِ عکس‌ها شک داشت اما فاصلهٔ کم دوربین با اشیا، در اغلب عکس‌ها، فضای کلی عکس‌ها را در مرز بین فضای عمومی ‌و خصوصی باقی می‌گذارد. انگار ‌این اشیاء می‌توانند در خانه‌های ما نیز در گوشه‌ای به تاریکی نشسته باشند. از‌ این زاویه شاید بتوان عمل عکاس را نوعی دستبرد به خلوت اشیا-آدم‌ها تلقی کرد؛ عملی که می‌توان آن را در روشنی روز و در روابط روزانه نیز سراغ گرفت. 



   چشم‌هایم که به کمی ‌نور خو می‌گیرد، متوجه حجمی ‌تیره در کنار قاب عکس می‌شوم. با نور چراغ موبایلم قاب دیگری را از همان عکس و در همان اندازه کوچک ولی بی نور و تاریک می‌بینم. مانند عکس کناریش با پاسپورتوی مشکی و گسترده قاب شده است. همهٔ عکس‌ها با چنین ارائه‌ای، فضای مستطیل شکل گالری را پر کرده‌اند، یعنی ۹ قاب دو لته‌ای که یک لتهٔ روشن به طریقهٔ لایت‌باکس دارد و یک لتهٔ تاریک. 
 
  چنین مواجهه‌ای با فضای نمایشگاه، مخاطب را با حسی از ناآشنایی و تشویش، گمگشتگی و جستجوگری، ظلمت و نور همراه می‌کند. انگار همواره آنجا که نور تابانده شده، یک سیاهی هم ارز، رازی را بر دوشمان می‌گذارد. ‌این سیاهی سنگین بر روی واقعیتِ محاصره شده در تیرگی، اجازهٔ اتکا به نور را از کفمان می‌رباید و به جای آن سایه‌ای از شک و تردید و پرسش می‌نشاند. پرسش دربارهٔ چه؟ که؟ جواب هر چه باشد، باید در نظر داشت که نفسِ «پرسش» زمینه‌ای مفهمومی ‌را نیز برای عکس‌ها می‌سازد. اکنون همه چیز با «پرسش» در ذهن مخاطب به حرکت درمی‌آید. 



   محمد غزالی با چنین ارائه‌ای، مخاطبش را به نگاه کردن به عکس‌هایش که ‌اینجا یادآورِ دو چشم باز و بسته هستند، دعوت می‌کند تا او به آن چه پیش رویش گذاشته شده، دوباره بنگرد و گونه‌ای چشمِ دیگر را – که‌ اینجا بر بسته بودنش تاکید شده- بیاید. چشم بسته‌ای که می‌تواند مستتر در درونِ خودِ بیننده نیز باشد. شاید او به چشم دیگری نیاز دارد و شاید دیدنِ ظلمت را در تنها در تاریکی می‌توان تلنگر زد. 



  اما نمایشگاه نیمهٔ دیگری نیز دارد. چرا که نور تابانده شده از پشت به عکس‌ها، به تدریج جایش را به تاریکی می‌دهد، (انگار عمل نوردهی توسط عکاس به اتمام رسیده و نور پشت عکس، در سطحی دیگر استعاره‌ای از جهان هنرمند بوده) و در نیمهٔ دوم نمایشگاه، شاهد روشن شدن لتهٔ تاریک به وسیلهٔ نور باریک و موضعی گالری هستیم (انگار عکاس عکسش را از روی نگاتیو چاپ کرده و پس از‌این جای خود را به آنچه که در ذهن مخاطب گنجانده، داده است). اکنون از طریق نور، پرده از روی آنچه که در دل شب راز آمیز جلوه می‌کرده، فرو افتاده و ما دوباره به دنیای نه چندان روشن روز پرتاب شده‌ایم و در یک جایجایی، به گونه‌ای دیگر، چشممان باز و دوباره بسته شده است. آنچه که در‌این میان حاصل شده، همه در تاریکی به ذهن هجوم آورده تا در نیمهٔ دوم، در فرایند روزمره زندگی حل شود. 
 
  «هست شب»، عنوانِ نمایشگاه، بر گرفته از شعری از نیما یوشیج به همین نام است که در سال ۱۳۳۴ شمسی، در فضای ملتهب سیاسی و اجتماعی سال‌های سیاه پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ سروده شده است. انتخاب چنین عنوانی از سوی غزالی ناخودآگاه و خودآگاه، ما را با خوانش‌های سیاسی- اجتماعی از نمایشگاه همسو می‌سازد. 
 
  به نظر می‌رسد نکاتی که محمد غزالی از شعرِ نیما وام گرفته را بتوان هم در عنوانِ نمایشگاه – و به واسطه آن تاکیدش بر موقعیتِ لحظهٔ اکنون- و هم در نقش مفهمومی ‌خطی از شعر – هم از این روست نمی‌بیند اگر گمشده‌ای راهش را*- در فرایند ارائهٔ نمایشگاه و گسترش معنا در اندیشهٔ مخاطب موثر یافت. 

  اما اگر از سمبلیم شاعرانهٔ نیما دور شده تا دوباره به درون آنچه عکاس در قاب‌هایش به تصویر درآورده، نزدیکتر شویم، در پشت شیشه‌های نامرئی مغازه‌ها، اشیایی را می‌بینیم که همه مصنوع و چیزی غیر از مایحتاج روزانه هستند. از مجسمه‌های تزئینی و تابلوی‌های نقاشی تا مبلی تک افتاده و مدل هواپیمای مسافربری. حتی آنجا که پرتره‌های خندان یک کودک را در چند قابِ یک آتلیهٔ عکاسی می‌بینیم باز انگار به جهان مصنوع و کالاشدگی وارد شده‌ایم. چیزی از حالت طبیعی خارج شده و با نور مصنوعی احاطه شده‌اش، یک بار دیگر منجمد شده است؛ ‌ ‌اینجا مغازه‌ها خود به استودیوی عکاسی بدل شده‌اند و عکاس با نور لامپ‌های موجود و چسباندن دوربینش به شیشهٔ مغازه، عکسی مستند از خلوتِ خفتهٔ کالاها، در تاریکی شهر برداشته؛ از آنجا که اشیای رها شده در تنگنای تیرهٔ شب، جایگزین آدم‌های خیره به آنها در روز شده اند. 
 
  اگر چه غزالی تعدادی از عکس‌های‌ ‌این نمایشگاه را پاییز ۱۳۹۲ در نمایشگاه کانتمپراری استانبول به گونه‌ای دیگر (با عناوین انتخابی برای هر عکس و عنوان «درهای بسته» برای مجموعه و…) به نمایش گذارده بود، اما می‌توان آن را در راستای کارهای اخیرش ارزیابی کرد. چرا که در سه مجموعه اخیرش –علاوه بر توجه به بازنمایی پسرفت‌های پنهانِ اجتماع- کوشیده تا در کم‌رنگ کردنِ حضورِ عکاس به مثابهٔ تنها نگرندهٔ حاضر، از پشت دوربین، موثر عمل کند. چه آنجا که در مجموعهٔ «تهران کمی‌مایل به راست» از فیلم‌های تاریخ گذشتهٔ پولاروید برای بازنمایی اتفاقی و رو به محو شدنِ خیابان‌های تهران کمک گرفته، چه آنجا که در مجموعهٔ «جای سرِ خوبان» دوربین را به شکل تصادفی در محل نقطهٔ دید مجسمه‌های مشاهیر‌ایران قرار داده تا اشاره‌ای بر فراموشی و تضاد داشته باشد و چه در‌این نمایشگاه که لنزِ دوربین را مماس بر شیشهٔ مغازه‌ها کرده تا با ارائه‌ای در راستای بیانِ هنریش، مخاطب را بیش از پیش در ساخت معنایی عکس‌ها شریک کند.
 


عکسی ار فضای نمایشگاه در نیمه اول



عکسی از فضای نمایشگاه در نیمه دوم


* بخشی از شعر «هست شب» سروده نیما یوشیج