اختصاصی «سایت عکاسی» – در جهان تعریف شده توسط ناآرامی‌های اجتماعی، جنگ، افت شرایط اقتصادی و… رومانی نیز از آن دسته کشورهایی است که از تمام این اتفاقات به دور نمانده و پس از تلاشی سخت سرانجام توانست استقلال خود را در سال ۱۹۵۹ به دست بیاورد.



   اما رومانی هم شاید مانند بسیاری از کشورها پس از جنگ دستخوش تغییرات نابه‌هنجاری شده است که چاره‌ای برایش اندیشیده نشده و به حال خود رها شده‌اند. در این میان عکاس مجارستانی، تاماس دزسو، تلاش می‌کند مناطق فراموش شده آن تلاش مرگبار را دوباره در خاطره‌ها زنده کند و دوباره به یاد بیاورد که چگونه پس از جنگ هنوز مردمی در گوشه کنار این مرز و بوم در انزوا و فقر زمان می‌گذرانند. 



  تاماس دزسو در سال ۱۹۸۷ در بوداپست مجارستان به دنیا آمد. او در ابتدا کار عکاسی را در یک روزنامه سیاسی شروع کرد و به تدریج به سمت مجلاتی چون تایم، نیویورک تایمز، نشنال جئوگرافیک و بسیاری دیگر نقل مکان کرد. در حال حاظر این عکاس مجارستانی تلاش می‌کند از طریق مستندنگاری که رنگی از هنر نیز با خود به همراه دارد پروژه‌ها و ایده‌هایش را، که اغلب طولانی‌مدت و متمرکز بر موضوعاتی حاشیه‌ای در جامعه رومانی و مجارستان و دیگر بخش‌های اروپای شرقی هستند، اجرا کند. 



   در عکس‌های دزسو چیزی که بیش از همه از اهمیت برخوردار است «مکان»‌هاست. اما نه مکان‌هایی معمولی. مکان‌هایی که به واسطه جنگ کاربرد خود را از دست داده‌اند و به عبارتی تعطیل شده‌اند. مکان‌هایی که به مرور قدیمی شده‌اند، تاریخ مصرفشان گذشته و در انتظار فراموش شدن سرگردانند. در این مکان‌ها می‌توان ردپای انسان‌هایی را یافت که زمانی داستانی برای روایت داشتند، سرنوشتی، تلخ یا شیرین. اما همان ردپا هم کم‌کم به طرز بی‌رحمانه و البته اجتناب‌ناپذیری به مرور زمان در حال ناپدید شدن هستند.

   در این میان مردم و زندگی فقیرانه آنها نیز از لنز بی‌قرار دزسو دور نمانده است. مردمی که پس از جنگ، همچون همان مناطق متروک، جور دیگری فراموش شده‌ا‌ند و آخرین تلاش هایشان را برای ماندن در خاکی می‌کنند که تناسبش را با زمان حال از دست داده و نقطه ناهمگونی است که در گوشه‌ای دور افتاده رها شده است. 



  عکاس تلاش می‌کند در همه عکس‌هایش از نور روز بهره ببرد. نور طبیعی تا همه چیز را دست‌نخورده به مخاطبش نشان دهد. وجود رنگ سفید با تم خاکستری در عکس‌های دزسو احساس سردی به تصاویر می‌بخشد. وجود مه در اغلب عکس‌هایش می‌تواند اشاره به جریان زندگی داشته باشد که به مرور زمان در حال ناپدید شدن است.



  عکاسی در زمستان حس سنگین بر جو حاکم را تشدید کرده است و سکونی نگران‌کننده را به مخاطب القا می‌کند. عکس‌ها با انتخاب خود عکاس رنگی‌ هستند؛ رنگی مرده و چرک. می‌توانست عکس‌ها به واسطه تلخی و اندوهی که دارند می‌توانستند سیاه و سفید باشد اما عکاس تلاش می‌کند با رنگی ارائه دادن عکس‌هایش همان ذره امیدی را، که شاید هنوز لابه لای ویرانه‌ها و خانه‌های مردمی که به سختی برای زنده ماندن تلاش می‌کنند، نشان دهد.



  در عکس‌های دزسو می‌تواند هر چیزی نماد واقعیتی پنهان باشد که عکاس تلاش دارد به یاد مخاطبانش بیاورد. کارخانه ویران می‌تواند نماد وضعیت روانی و جسمی کارگران سابق آن در حال حاظر باشد و یا لباس‌های سنتی بر تن ساکنان مناطق محروم می‌تواند نشانه‌ی شکست پی در پی دولت در گسترش سیاست‌های جدید اقتصادی و اجتماعی باشد. از طرفی دیگر نشان می‌دهد که این مردم هنوز بر حفظ سنت هایشان پابرجا هستند و احساساتی را به یاد می‌آورند که در حال فراموشی است. گله‌های بزرگ گوسفندان که به آرامی و در نهایت در مه ناپدید می‌شوند و گروهی از مردان چکمه‌پوش که یکسان لباس پوشیده‌اند و از تپه‌ای سخت و شیب‌دار به سمت بالا می‌روند. تپه‌ای که می‌تواند نشانه فردایی باشد که تلاش دارند برای خود بسازند هر چند ناشناخته.



   آن چیزی که عکس‌های تاماس دزسو را فراتر از یک مستند اجتماعی و فرهنگی ارزشمند جلوه می‌دهد «داستان بقا است» داستان درباره زمان و انتهای اجتناب‌ناپذیرش. درباره ترس از فراموش شدن که شاید جهانی‌ترین اتفاقی است که در زندگی و هنر در حال رخ دادن است. و همچنین ادای احترام به سرزمین و مردمانی است که با وجود خشونت رخ داده امید به زنده ماندن دارند هر چند کم‌رنگ. اگر چه انتظار می‌رود که زمان بی‌رحم این تلاش بی‌رمق را نادیده بگیرد و دیر یا زود نیرویی برتر آنها را وادار به تسلیم کند.