یک توده. توده‌ای یخ‌زده از محتویات معده‌هامان در از هم‌گسیختگی زمان و مکان در برابر چشم‌هامان. اگلستون توانسته زمان را به عقب برگرداند. آنچه که در معده‌مان هضم نمی‌شود را با آینه‌ا‌ی در برابرمان نشانده تا با نگریستن، یخ‌زدگی‌اش را نشخوار کنیم. یک کشوی پیش‌پاافتاده، که برای اگلستون اهمیت عکس شدن داشته، با بازنمایی‌ای اینچنین معمولی: نور تخت فلاش، بدون تصحیح پرسپکتیو و بدون حتی کوچک‌ترین تلاشی برای ایجاد قرینگی در دو انتهای تصویر. او حتی زحمت پاک کردن کریستال‌های یخی فشرده شده برهم داخل کشو و حتی مرتب کردن این تودهٔ شلخته‌وار مواد خوراکی را هم به خودش نداده. انگار یک آن در کشو را باز کرده و شا‌تر دوربینش را فشرده و تمام: سر میز جراحی و دستانی خون‌آلود که معده و رودهٔ بیمار را هر چه سریع‌تر می‌کاود تا از مرگی زودرس پیشگیری کند. ولی آیا این عکس به همین سادگی بدل شده به یکی از مشهور‌ترین عکس‌های یک عکاس مشهور؟

  اگلستون هیچ کاری نکرده مگر فشردن شا‌تر، کاری مستقیم، سر راست و پیش پا افتاده‌ به روزمرگیِ خوردن و پس ندادن. این باز نمایش یبوست شکم ماست، پیش از خوردن، آماده و بسته‌بندی شده که با یخ‌زدگی مرگ به زندگی ما می‌نگرد. این‌‌ همان روزمرگی زندگی است که با هر بار دیده شدن دوباره منجمد می‌شود: انجمادی پیش از مردن، آماده برای خورده شدن و پس داده شدن؛ و تصویری است از انجماد درون ما و انجمادی است از تصویر درون ما. همین است که بین صد‌ها عکسی که از روزمرگی امریکایی‌ها گرفته، به این عکس ارزش نگاه دوباره را می‌دهد: تصویری از خود ما از درون به بیرون/ از بیرون به درون. برای چند ثانیه هم که شده وقت تماشایش، این امر بدیهی و به شدت روزمره، برای بیننده معنایی نو می‌گیرد و از حیطهٔ تکرار مدام خارج می‌شود. آنوقت شاید هنگام نگریستن این تودهٔ منجمد تازه یادمان بیاید آن پیکره‌های غول‌آسا به نام فریزرکه گوشه‌ای از خانه‌هامان را اشغال کرده خودماییم پیش از خریدن، پیش از بلعیدن، پیش از انبار کردن. که این فریزر‌ها خود ماییم در انجمادی مضاعف پیش از مصرف شدن.

از پرونده‌ی مصرف‌گرایی در بخش "عکس نگاشت" ماهنامه‌ی "فرهنگ امروز"