اختصاصی سایت عکاسی – شاید مردها هر هفت ثانیه یک‌بار به معاشقه فکر کنند؛ اما من، هر هفت ثانیه یک بار به عناوین پروژه‌هایم ‌فکر می‌کنم. برایم هیچ لذتی بالاتر از این نیست که روی مبل لم بدهم، چشمانم را ببندم و درباره‌ی یک عنوان خوب فکر کنم.

   این کار درست شبیه رؤیاپردازی نوجوانان برای انتخاب اسم گروه راک خودشان است. البته شاید گاهی به این فکر کنم که توجه زیاد به ‌عنوان احمقانه است، بااین‌حال، به نظرم، واقعاً ارزش دارد وقت کافی صرفش کنیم. عنوان‌ها مهم هستند. هنگامی‌که کار هنرجویان را می‌بینم، یکی از اولین سؤال‌هایی که از آن‌ها می‌پرسم این است که عنوان کارتان چیست؟ که البته بیشتر وقت‌ها بی‌جواب می‌مانم. جالب است. برای من شروع یک پروژه زمانی که نوعی اسم و عنوان، هرچند موقت، نداشته باشد بسیار سخت است.

   خلاصه کردن یک ایده در تعداد کلمات کم و فکر شده، به پروژه‌های خلاقانه محدود نمی‌شود. مثلاً، در حال حاضر، من با یک سازمان غیرانتفاعی کار می‌کنم که برگزارکننده‌ی رویدادهای بزرگ برای کمک به مبتلایان به بیماری‌های صعب‌العلاج، از طریق انتقال تجربه‌های شخصی آنان، است. این رویداد، به‌واسطه‌ی دعوت از رقاصان و داستان‌سرایان مشهور، برنامه‌ای بسیار تماشایی خواهد بود؛ اما برای انتخاب عنوانش چالش‌های بسیاری داشتیم. برای مدتی از عنوان «رقص با مرگ» استفاده کردیم. اما این اسم کم‌کم حس بدی پیدا کرد. برای بعضی کلیشه‌ای به نظر می‌رسید، برای بعضی دیگر خیلی سیاه؛ خودمان هم نمی‌دانستیم آیا عنوان خوبی برای بازاریابی رویدادمان هست یا خیر. تهیه‌کننده‌ی نمایش «مرگ فروشنده» یک‌بار در سخنانش گفت: اگر کلمه‌ی مرگ در عنوان وجود نداشت، این نمایش مدت‌زمان خیلی بیشتری روی صحنه می‌ماند.

   عنوان‌ها مهم‌اند. آن‌ها بر شکلی که یک اثر را می‌خوانیم تأثیر می‌گذارند. عنوان «ترانه‌ی وابستگی جنسی» اثر نن گلدین [۱] را در نظر بگیرید؛ بسیار غیرقابل‌انتظار است. تصور کنید عنوان این کتاب «مرکز شهر» بود؛ شک ندارم، در این حالت، نگاهمان به این کتاب گونه‌ای دیگر بود.

   به نظرم وقتی یک کتاب خوب با عنوان بدی همراه می‌شود مایه‌ی سرافکندگی است. کتاب «داستان‌های منظره» اثر جم سوتم [۲] یکی از بهترین کتاب‌هایی است که در این چندساله دیده‌ام اما متأسفانه عنوان کتاب، دقیقاً خلاف عکس‌هایش که حسی و پیچیده‌اند، کلیشه‌ای و بی‌روح است (خوشبختانه عنوان کتاب آخرش، «برکه‌ی نقاش» [۳] را دوست دارم).

   گاهی اوقات هم عکاسان به دام احساسات­گرایی می‌افتند؛ اثر دیوید هیث، «گفتگو با تنهایی» [۴] یکی از آن‌هاست. اما حتی چنین عنوان‌هایی را به آن‌هایی که کسل‌کننده‌اند ترجیح می‌دهم. من دیوانه‌ی عنوان اثر دی کاراوا، «کاغذ مگس‌کشِ خوشایندِ زندگی» [۵] هستم.

   ویلیام اگلستون نابغه‌ی عنوان‌گذاری است. سه‌گانه‌ی «راهنمای اگلستون»، «جنگل دموکراتیک» و «لاس آلاموس» [۶] کم‌نظیر هستند. هرکدام از آن‌ها را به‌نوعی دوست دارم. «راهنمای اگلستون» اشاره‌ی بامزه و بازیگوشانه‌ای است به‌عنوان‌های شنیده شده (برای مثال «دیان آربس» اثر دیان آربس). «جنگل دموکراتیک» نمونه‌ی خوبی است برای عنوانی که به پروسه‌ی عکاسی اشاره دارد (خیلی بهتر از «شیوه‌های دیدن» هلن لویت [۷] و یا «لحظه‌ی قطعی» کارتیه برسون [۸]) و درنهایت «لاس آلاموس» کنایی و زیرکانه است، چراکه عکس‌ها در همه‌ی امریکا گرفته‌شده‌اند، نه فقط در لاس آلاموس، اما اگلستون به‌جای استفاده از صفت نخ‌نمای امریکایی از اسم مکانی استفاده می‌کند که بمب اتم در آنجا ساخته‌شده است!

   کتاب‌های «عکس‌های امریکایی» اثر واکر اوانز [۹] و «امریکایی‌ها» اثر رابرت فرانک [۱۰] آن‌قدر نمادین هستند که چشم‌پوشی از استفاده‌ی واژه‌ی امریکایی را برای عکاسان معاصر سخت کرده است. هرچقدر که هم این کتاب‌ها ارزشمند باشند سنتی را که ساخته‌اند دوست ندارم. به نظرم به‌استثنای عنوان درخشان «چشم‌اندازهای امریکایی» اثر جوئل استرنفلد [۱۱]، بیشتر این عنوان‌ها خسته‌کننده‌اند:

  • سطوح امریکایی، استیفن شر (American Surfaces, Stephen Shore)
  • در غرب امریکایی، ریچارد اودون (In the American West, Richard Avedon)
  • یادمان امریکایی، لین دیویس (American Monument, Lynn Davis)
  • یادبودهای امریکایی، لی فریدلندر (The American Monument, Lee Friedlander)
  • موسیقیدانان امریکایی، لی فریدلندر (American Musicians, Lee Friedlander)
  • موسیقی امریکایی، انی لبوویتز (American Music, Annie Leibovitz)
  • امریکای مدل، کتی گرانان (Model American, Katy Grannan)
  • سوسک امریکایی، کاترین چالمِرس (American Cockroach, Catherine Chalmers)
  • پیتبول امریکایی، مارک جوزف (American Pitbull, Mark Joseph)
  • رنگ امریکایی، کنستانتین مانوس (American Color, Constantine Manos)
  • پسر امریکایی، مایکل رابابی (American Bachelor, Michael Rababy)



   قرار نیست واژه‌ی «امریکایی» را در کل کنار بگذاریم، اما عکاسان را تشویق می‌کنم مبتکرانه‌تر عمل کنند. یکی از آثاری که این اواخر دوست داشتم کتاب «زندگی من در سیاست» اثر تیم دیویس [۱۲] است، چه عنوان زیبایی و چه خوب که اسمش را «سیاست امریکایی» نگذاشت.

   عنوان‌هایی چون «رِی یه احمقه» از ریچارد بیلینگهام [۱۳]، «ساندویچ دیروز» از بوریس میخالوف [۱۴] «چرا سرکار، چرا» از گریت ون کسترن [۱۵] را هم دوست دارم، چراکه اصالت و هیجان درون عکس‌ها را منتقل می‌کنند. آیا چنین عناوینی در فروش بیشتر تأثیر دارند؟ فکر نمی‌کنم در کوتاه‌مدت تأثیرگذار باشد اما احتمالاً مثل «مرگ فروشنده» تا سال‌ها در ذهن می‌مانند. آیا کسی عنوان «ما امریکایی‌ها» اثر یوجین ریچاردز [۱۶] یادش مانده است؟ اصلاً درباره‌ی چه چیزی بود؟ اگر عنوانش «بدون عنوان» بود تفاوتی می‌کرد؟ (که اسم یک کتاب از آربس است). اما عنوان جدید ریچاردز، «بچه‌ی چاق» [۱۷]، را در نظر بگیرید. اگر مثل من باشید همه‌چیز از وزن کتاب گرفته تا تصاویر، داستان و حس کتاب را در نظر مجسم می‌کنید.

   من اصلاً پیشنهاد نمی‌کنم که عنوان بلند یا شاعرانه باشد. یکی از بهترین عنوان‌ها در جهانِ عکاسی «زن‌ها زیبایند» اثر وینوگراند [۱۸] است. این عنوان آنقدر بی‌ریاست که هوشمندانه به نظر می‌رسد و توجه را جلب می­کند. عنوانش کتاب مالکوم گِلَدوِل، «نقطه اوج: چگونه چیزهای کوچک تغییرات بزرگ می‌آفرینند» [۱۹] را به یاد می‌آورد. این کتاب برای ما که درباره‌ی عنوان‌های خوب رؤیاپردازی می‌کنیم پیشنهادهای خوبی ارائه می‌کند:

   اصل مهم ارتباطات این است که چگونه پیامی بدهیم که از این گوش وارد و از آن یکی به در نشود. جوری باشد که تأثیر خود را به بیشترین شکل ممکن بگذارد و ماندگار باشد. وقتی این‌گونه باشد، یعنی کار خود را کرده است. وقتی سیگار وینستون فیلتردار در سال ۱۹۵۴ معرفی شد، شعارش Winston tastes good like a cigarette should بود. [۲۰] در آن زمان استفاده‌ی گرامری اشتباه و محرک Like به‌جای As اندکی حساسیت ایجاد کرده بود. آنقدر گیرا بود که همه مردم درباره‌اش صحبت می‌کردند، درست مثل عبارت تبلیغاتی معروف فست فود وِندی «گوشتش کجاست؟» در سال ۱۹۸۴ که تا همین حالا نیز در فرهنگ عمومی رایج است. تا به امروز، اگر به یک امریکایی بگویید Winston tastes good آن‌ها این عبارت را با like a cigarette should تمام می‌کنند. این یک شعارِ کلاسیکِ گیراست و گیرایی مؤلفه‌ای حیاتی برای یک حسن ختام خوب است. اگر من چیزی بگویم که در ذهن شما نماند، چگونه ممکن است باعث تغییر شوم، محصولم خریداری و یا فیلمم دیده شود؟



پانوشت‌ها
——————————-

۱. Nan Goldin’s The Ballad of Sexual Dependency

۲.
Jem Southam’s Landscape Stories

۳. The Painter’s Pool

۴. David Heath’s Dialogue with Solitude

۵.
DeCarava’s Sweet Flypaper of Life

۶. Eggleston’s Guide, The Democratic Forest and Los Alamos
واژه‌ی دموکراتیک، در عنوان کتاب «
جنگل دموکراتیک»، اشاره به تساوی نگاه عکاس به موضوعات مختلف دارد. اگلستون، در بیش از هزارعکس، با یک میزان پیچیدگی و اهمیت به موضوعات بسیار معمولی وهمینطور موضوعات متعالی می‌پردازد. م.

۷. Helen Levitt’s Ways of Seeing

۸. Cartier-Bresson’s Decisive Moment

۹. American Photographs by Walker Evans

۱۰. The Americans by Robert Frank

۱۱. Sternfeld’s American Prospects
واژه‌ی prospect در عین حال که به معنای «چشم انداز» است به معنای «محتمل بودن وقوع یک اتفاق در آینده» نیز هست. م.

۱۲. My Life in Politics

۱۳. Ray’s A Laugh by Richard Billingham

۱۴. Why Mister, Why by Geert van Kesteren

۱۵. Yesterday’s Sandwich by Boris Mikhailov

۱۶. Eugene Richard’s Americans We

۱۷. Fat Baby

۱۸. Winogrand’s Women Are Beautiful

۱۹. Malcolm Gladwell’s The Tipping Point: How Little Things Can Make a Big Difference

۲۰. در یک ترجمه‌ی تحت‌اللفظی می‌توان این جمله را این‌گونه ترجمه کرد: طعم وینستون معرکه است، همونیه که یه سیگار باید باشه. م.