ویویان مایر، ۱۹۵۹

آدم‌های کم‌حرف و تودار را بیشتر از باقی آدم‌ها دوست ‌دارم. آن‌ها که مایه‌ی دلخوشی ذهن‌های خیال‌پرداز و بازیگوش‌اند. آن‌ها که در سکوت و ملاحظه می‌ایستند همان کنج تاریک روزگار بی‌که منتظر باشند کسی صدایشان کند تا هست و نیست‌شان را روی دایره بریزند.

ویوین مایر [۱] به چشم من از همان‌هاست، همان‌ها که اهل نگفتن‌اند. می‌توانم او را خیال کنم که با کتی بلند، دوربین بزرگ آویخته‌ای به گردن و جعبه‌‌ی بزرگ نگاتیوهایش در شمایل مری پاپینز زنگ خانه گنزبرگ‌ها [۲] را می‌زند تا در ازای شغلی آبرومند، عشقش را همزمان نثار کودکان و عکاسی کند. مایر را به خیال من، هم جمع گریزی‌اش به عکاسی متمایل می‌سازد و هم کشش درونی‌اش برای نزدیک شدن به اشیا و آدم‌ها، و شاید از همین روست که خودش را نیز سوژه‌ی عکاسی خیابانی می‌کند. خودی در فیگورهای مختلف.

ویوین مایر واقعی را در تاریکنای همین گوشه‌های دنج سلف‌پرتره‌ها شاید بتوان کشف کرد. مایری مهربان اما گریزان از شمایل جمعی، دوست‌دار جهان اما جدا از پیکره‌ی جذام زده‌ی آن. مایری که بی هیچ جاه‌طلبی نگاتیوهایش را در جعبه‌های یک اندازه‌ی خاکستری همچون پاره‌ای از تن خود به این سو و آن سوی جهان می‌برد، بی هوای دیگران و در هوای خودش جهان را قدم می‌زند و تا زمانی که زنده است حواس کسی را پرت خودش و عکس‌هایش نمی‌کند. من این ویوین مایر را دوست دارم، وقتی که تنها غذا می‌خورد و زیر لب آواز دلتنگی می‌خواند، وقتی تنها عکس می‌گیرد و تنها می‌میرد. من این مایر را غمگنانه دوست دارم…

[۱] Vivian Maier (۱۹۲۶-۲۰۰۹)
[۲] خانواده‌ای که مایر بخش عمده‌ای از عمرش را صرف پرستاری از کودکانشان کرد