در دهه ۱۹۳۰، ژان پل سارتر عقیده داشت که وقتی خودآگاه فعال می‌گردد، انسان قویاً به آینده غیرقابل پیش‌بینی خود توجه می‌کند و این باعث تشویش و اضطراب می‌گردد چرا که آینده، اساساً چیزی مبهم و نامعلوم است. بعلاوه، این توجه به آینده باعث نگرانی راجع به زنده‌بودن نیز می‌گردد. این خودآگاهی، باعث نگرانی است چون نمی‌توان آینده را کنترل کرد.

سلفی شاید تنها عمقی در حد یک عکس دیجیتال ساده داشته باشد اما برای ما می‌تواند راهی باشد که حس «بودن» خود را حفظ کنیم. سلفی‌ها به گونه‌ای آینه‌های خودشان هستند: آن‌ها تصویر ما را به‌ گونه‌ای به دنیا نشان می‌دهند که دوست داریم دیده شویم. آن‌ها به نوعی مانعی هستند برای یک ترس مهم ما: ترس برای از دست دادن کنترل ذهن و زندگی. سلفی‌ها از غریزه طبیعی ما برای کاهش اضطراب نشات می‌گیرند.

علیرغم تیترهای خبری منفی راجع به سلفی، از لحاظ روان‌شناسی، نکاتی در مورد سلفی وجود دارد که اساساً ربطی به نارسیسیم ندارد:

سلفی‌ها شاید بتوانند به شناخت خود و هویت فردی کمک کنند چرا که یکی از موثرترین روش‌های شناخت خود، دیدن خود از زاویه دید دیگران است.
سلفی‌ها می‌توانند هویت اجتماعی ما را تعیین کنند. سلفی‌ها گاه بیشتر برای نمایش کانتسکت (زمینه) اند و نه واقعاً «خود»: گاهی نشانگر نوعی بیانگری هنری و گاه تاکید بر جنبه‌های فشن.
سلفی‌ها گاه نوعی سؤال از دیگران است: آیا این «من» خوب به نظر می‌رسد؟: در جستجوی نوعی تأیید از دیگران، چیزی که همه انسان‎ها به دنبال آن هستند.
به عنوان بیننده سلفی، می‌دانیم که سلفی‌ها توسط خود فرد تولید شده‌اند و از این منظر، آنچه را که او تصمیم گرفته نمایش دهد برای ما مهم می‌شود: چرا این جنبه فردیت خود را نمایش داده است؟

نکته جالب دیگر در مورد سلفی‌ها این است که آنها را واقعی‌تر از عکس‌های پرتره معمول می‌دانیم، هر چند توسط خود فرد تولید شده‌اند: شاید این جنبه روانشناختی برای بیننده سلفی از آنجا نشات بگیرد که سلفی‌ها اساساً عکس‌های فوری و شخصی افراد هستند و رابطه نزدیک‌تری با مخاطب برقرار می‌کنند.

از لحاظ تصوری که از آدم‌های بی‎نقص وجود دارد، سلفی‌ها نقش مهمی در نرمالایز کردن جامعه دارند: طی سال‎هایی که عکاسی رواج داشته است، نوعی تصویر از مردان و زنان بی‌نقص و زیبا در جامعه بوجود آمده است که در بسیاری ازموارد ربطی به واقعیت ندارد. سلفی‌ها، در مقابل این تصویر سازی هستند چرا که هر چند خود فرد انتخاب می‌کند که چه زمانی و در چه وضعیتی سلفی بگیرد اما این تصویر خیلی با تصویر‌سازی مجله‌ها و سایر رسانه‌ها متفاوت است و اغلب آدم‌ها را نزدیک‌تر به واقعیت نشان می‌دهد.

دیدگاه‌های فلسفی در مورد سلفی اما چنین خوش‌بینانه نیست. اصلاً در وجود مفهوم «خود» در سلفی شک وجود دارد و بیشتر احتمال دارد که ما در سلفی بیشتر انکار می‌کنیم تا اینکه بخواهیم نشان دهیم. این موضوع با دیدگاه آدورنو هم مطابقت دارد که: در بسیاری از افراد حتی گفتن کلمه «من» جسارت لازم دارد. واقعیت این است که جنبه‌های عمیق‌تر و صحیح‌تری از مفهوم «خود» وجود دارد که براحتی از عکس سلفی می‌گریزد. از سوی دیگر، سلفی بیشتر یک «عمل» است تا یک «هستار» احتمال وجود یک «خود» واقعی در سلفی کم است چرا که آن «خود» که عمل سلفی گرفتن را انجام می‌دهد یا با سلفی به بیانگری دست می‌زند، بیشتر وابسته به یک «موقعیت» است و بیشتر ماهیتی «بدون عمق» و «موقتی» دارد. به همان نسبت نیز محصول این عمل، فراتر از یک تصدیق موقت نخواهد رفت و مقامی نخواهد داشت جز شایسته‌ فراموشی.

هوسرل «بیانگری وابسته به موقعیت» را نه بیانگری گاه و بی‎گاه که نوعی بیانگری می‌داند که معنای واقعی‌اش مانند مفصلی به همان موقعیت استفاده‌اش، یا گوینده‌اش و یا شرایط سخن گفتنش وابسته است. از این دیدگاه، «خود» موجود در سلفی و شناسایی‌اش کاملاً وابسته به موقعیت خواهد بود. بنابراین«خود» موجود در سلفی مطلقاً قابل فراموش کردن است. چرا که وابسته به موقعیت است و با گذر از آن موقعیت، چیزی باقی نخواهد ماند.

جنبه دیگر قابل توجه در سلفی، ارتباط بین «بودن» و «زنده بودن» است. و از این جهت سلفی می‌تواند تهدیدی برای انسانیت محسوب گردد. سلفی بدنبال گرفتن تأیید از دیگران است. نوعی حسن تعبیر دائم برای زندگی در جوامع سرمایه‌داری نئولیبرال. در این جوامع فرد خود را تحت فشار فزاینده نیازهای مفرط می‌بیند که بتدریج او را تقلیل می‌دهد و به نقطه‌ای می‌رساند که فاقد فردیت خواهد بود. ارتباط بین «بودن» و «زنده بودن» قطع می‌شود. «بودن» غیرقابل فهم خواهد شد چرا که بدون تصویر است.

فرق بین سلفی یک هنرمند و یک فرد معمولی، در تفاوت بین «تصور» و «شبیه سازی» نهفته است. سلفی یک هنرمند، یک سلفی از تصور اوست و نیازی به شبیه سازی ارتباط بین بودن و زنده‌بودن ندارد.