والتر بنیامین

دیدگاه‌های والتر بنیامین تاثیرات عمیقی بر مطالعات رسانه‌ای، هنر، جامعه‌شناسی و زمینه‌های دیگر داشته است. شاید یکی از مشهورترین نوشته‌های او، «هنر در عصر تکثرپذیری مکانیکی» باشد که در سال ۱۹۳۶ نگاشته شده است. یکی از مهمترین مفاهیمی که در این نوشته مورد بحث قرار گرفته، مفهوم هاله است.

نظریات تئوریک هنری بنیامین به سه دوره متفاوت تقسیم می‌شود. اولین دوره بین سالهای ۱۹۱۵ تا ۱۹۲۵ است که بنیامین در آن به بسط نظریه «زیبایی شناسی والامرتبه که با رهایی معنوی از ظاهر زیبا حاصل می‌شد» پرداخت. در این دوره، اعتبار زیبایی‌شناسی او، قابل افتراق از الهام مفاهیم به هنرمند نبود. در دوره دوم، از سالهای ۱۹۲۵ تا ۱۹۳۵، کارهای بنیامین به سمتی دیگر سوق پیدا کرد: زیبایی شناسی سیاسیِ مداخله‌های انقلابی در جامعه. کارهای این دوره او بیشتر متمرکز بود بر بازسازی نیروهای انسانی به سوی حضور کامل ذهن حتی به قیمت قربانی کردن حقیقت یا مفاهیم سنتی هنر. در این دوره اعتبار زیبایی شناسی به حقیقت سیاسی تقلیل پیدا می‌کرد. در دوره سوم از ۱۹۳۵ تا ۱۹۴۰، بر از دست رفتن غیرقابل جبران عنصر حقیقی هنر که مرتبط با زبان است و نیز اهمیت حیاتی حافظه در زمینه مدرنیته گمشده، تاکید دارد. در این دوره، اعتبار زیبایی شناسی بر اساس هنر مدرن ارزیابی می‌شود که در آن هنر مانند بطری به دریا انداخته شده‌ای است که روی آن نه آدرس خدا نوشته شده است و نه آدرس مخاطبین انسانی.

پرتره اثر اکتاویوس هیل

بنیامین اولین بار به مفهوم «هاله» در نوشته «یک تاریخ‌چه کوتاه در مورد عکاسی» اشاره کرد. هنگامی که در مورد کیفیت استثنایی عکس‌های پرتره قبل از دوره صنعتی شدن عکاسی بحث می‌کرد. بخصوص وقتی به عکس‌های دیوید اکتاویوس هیل می‌پرداخت و نشان می‌داد که سطح بالای دستاوردهای عکاسی هیل ومعاصرانش به دلیل این واقعیت است که تجربه زندگی معاصرشان در جای جای کارشان نمود داشت و نباید آنها را فقط به خاطر تکنیک‌های هنری که به عنوان یک پیشه آموخته بودند، مورد قضاوت قرار دهیم. بنیامین علاوه بر عکاسان آن دوره، سوژه‌های انسانی عکس‌های پرتره را نیز مورد توجه قرار می‌داد:«هاله‌ای دور آنها بود. اتمسفری که در جهت نگاه سوژه، نوعی امنیت، غنا و عمق می‌بخشید.» و البته معادل فنی آن نیز واضح بود: تداوم مطلق سطوح روشنایی از روشن‌ترین تا تاریک‌ترین سایه‌ها. با این حال بنیامین تاکید می‌کرد که این «هاله» تنها وابسته به فناوری‌های ابتدایی عکاسی نبود که در آن زمان عکاسان استفاده می‌کردند. بلکه تاکید می‌کرد که در این دوره اولیه عکاسی، سوژه و تکنیک عکاسی، کاملاً متجانس بودند و در دوره افول بعدی عکاسی، نامتجانس.

قبل از دوره افول، وقتی سوژه‌های عکس پرتره مجبور بودند به مدت نسبتاً طولانی در برابر دوربین بی‌حرکت بمانند تا نوردهی مناسبی برای ثبت عکس صورت پذیرد، «سوژه در عکس تعالی پیدا می‌کرد». فرآیند عکاسی سوژه را مجبور می‌کرد که بر زندگی‌اش در یک لحظه تمرکز کند، بجای آنکه از آن لحظه رد شود. و این باعث آن کیفیت جادویی عکس‌های پرتره آن دوره می‌گشته است.

بنیامین عقیده داشت که از سال ۱۸۸۰ و پیدایش لنزهای سریعتر (با قابلیت نوردهی بیشتر)، آن کیفیت تاریک عکس‌های قدیمی‌تر حذف شد و به موازات آن «هاله» نیز کمرنگ و بی‌اثر شد و بجایش عکاسان کوشیدند تا «هاله» را شبیه‌سازی کنند. در واقع با انواع رتوش که جزئی از عکاسی شد، سعی در بازتولید آن اثر جادویی «هاله» برآمدند. بنیامین عقیده داشت که آنچه که باعث شد پیشرفت فنی عکاسی همزمان باعث این افول هنری شود، این حقیقت بود که عکاسان با سیری قهقرایی به این پیشرفت پاسخ دادند: آن‌ها در جستجوی «وجوه اتمسفریک» از دست رفته عکس‌های پرتره، به شبیه‌سازی‌ها و رتوش‌های نقاشی‌گونه روی آوردند. به عقیده بنیامین، آنچه که برای عکاسی مهم است روش برخورد عکاس با تکنیک عکاسی است.

عکس اوژن آتژه از پاریس

علیرغم این افول، بنیامین عقیده دارد که در این دوره آتژه اولین کسی است که این اتمسفر ناخوشایند را از عکس‌ها می‌زداید. آتژه اولین عکاسی بود که عکاسی را به روشی انجام می‌داد که نیازی به شبیه‌سازی‌های نقاشی‌گونه نداشت. آتژه با عکاسی ازمناظر شهری بدون آدم به دنبال چیزی فراموش‌شده یا چیزی که توجه را جلب نمی‌کند، بود. او توانسته بود عکس‌ها را از نیازمندی به هاله، آزاد کند.

از دید بنیامین، دو عامل معرف «هاله» عکاسی است: یکی منحصربفرد بودن لحظه‌ای است که به صورت موقت ظهور پیدا کرده است و دوم، دسترسی ناپذیری آن و دوری آن علیرغم نزدیکی ظاهری آن است و همانگونه که می‌توان حدس زد، جوامع مدرن، نیازهایی را بوجود آوردند که با این اصول، ناسازگار است. که یکی از این نیازها، تکثیرپذیری عکس‌ها و کارهای هنری است.

در اواخر قرن نوزدهم که بیشتر بحث‌ها بر زیبایی‌شناسی عکاسی به عنوان یک هنر متمرکز بود، بینامین عقیده داشت که مساله مهم‌تری از این جنبه وجود دارد و آنهم تأثیر تکثیرپذیری آثار عکاسی بر جنبه هنری عکاسی است. او معتقد بود که تکثیرپذیری عکاسی، تکنیکی است «کاهنده» که به مردم کمک می‌کند تا بر کارهای هنری کنترل داشته باشند. در واقع عکاسی باعث شده که همگان به هنر دسترسی داشته باشند و در عین حال شیوه درک هنر سنتی را نیز تغییر داده است. هر چند این نیاز باعث کاهش آن «هاله» شده است اما نوعی ضرورت است برای توده‌های مردم در عصر جدید برای تغییر دادن امتیازات و طبقه‌بندی فرهنگی گذشته.