لی فریدلندر. «پراوینس‌تاون، مساچوستس»، ۱۹۶۸

لی فریدلندر (Lee Friedlander) از شناخته‌شده‌ترین عکاسان معاصر جهان است که غالباً او را با شکل عکاسی سردستی‌اش می‌شناسند. در عکاسی مستند، او را می‌توان ادامه‌دهنده‌ی راه کسانی چون واکر اونز و رابرت فرانک در نظر گرفت. فریدلندر در کنار عکاسانی چون گری وینوگرند و دایان آربس از مهمترین تصویرگران «منظره اجتماعی» نیمه‌ی دوم قرن بیستم است. او به‌عنوان یکی از پرکارترین عکاسان معاصر، در حوزه‌های مختلف عکاسی از جمله سلف‌پرتره، پرتره، عکاسی خیابانی، منظره و مستند اجتماعی فعالیت داشته و حاصل بیش از شش دهه فعالیت او انتشار ده‌ها کتاب عکاسی و نمایش آثارش در مهمترین مراکز عکاسی جهان، از جمله موزه جرج ایستمن و موزه هنر مدرن نیویورک است. متنی که در ادامه می‌خوانید گفت‌وگوی جان پل کاپونیگرو، عکاس منظره و فرزند پل کاپونیگرو عکاس مشهور، با لی فریدلندر است. فریدلندر در این مصاحبه از نگاه و رویکردش به عکاسی می‌گوید.

لی فریدلندر. «آیداهو»، 1972
لی فریدلندر. «آیداهو»، ۱۹۷۲

جان پل کاپونیگرو: عکاسی چه چیزی داشت که باعث شد عمری را صرف آن کنید؟

لی فریدلندر: همه چیز.

کاپونیگرو: سندیت؟ بی‌واسطگی؟

فریدلندر: بی‌واسطگی. این حقیقت که هر چیزی که نور روی خود دارد را می‌توان عکاسی و تبدیل به اطلاعات کرد. برخلاف سایر مدیوم‌ها، با عکاسی شما فوراً به یک درخت یا جنگل دست می‌یابید. این واقعاً فوق‌العاده است.

کاپونیگرو: بله واقعاً! عکاسی را دوست دارم چون مثل بلیطی است که با آن می‌توانید بیرون و به‌میان جهان بروید و نگاهش کنید، نگاهی که کمی دقیق‌تر از نگاه معمولی است، در هر لحظه.

فریدلندر: نمی‌توان بدون بودن در نیویورک یا لس‌آنجلس از آنجا عکس گرفت. باید آنجا باشید.

کاپونیگرو: این می‌تواند ایده‌ی بسیار جالبی باشد. به نظرم واقعیتی که به سند عکس نسبت می‌دهیم بیشتر ریشه در شاهد بودن دارد تا خود مدیوم. اکنون، با فناوری‌های جدید، می‌توانیم عکس‌هایی بسازیم که با شاهد بودن انسان سروکار نداشته باشند—عکس‌هایی که ربات‌ها، ماهواره‌ها یا پرتابه‌ها به‌صورت خودکار می‌گیرند.

فریدلندر: بله، اما در اینجا هم هنوز خود دوربین شاهد است.

کاپونیگرو: آیا دوربین می‌تواند شاهد باشد؟

فریدلندر: چرا که نه؟

لی فریدلندر. «نیویورک‌سیتی»، 1962
لی فریدلندر. «نیویورک‌سیتی»، ۱۹۶۲

کاپونیگرو: خب، برایم سؤال است که آیا دوربین می‌تواند چیزی بیش از اطلاعات خام و پردازش‌نشده به ما بدهد. بدون وجود شاهد هیچ معنایی از یک موقعیت، به‌صورت آگاهانه، شکل نمی‌گیرد. آن وقت ما به‌جای استفاده از دوربین برای تصدیق تجربه‌مان، ممکن است مجبور باشیم تجربه‌ی دوربین را تصدیق کنیم. در سیستم حقوقی‌مان علاوه بر مدرک، تکیه‌ی بسیار زیادی روی شاهد شده است. سند یک فتوژورنالیست یا عکاسی که به‌صورت بی‌واسطه عکاسی می‌کند بیانیه‌هایی ضمنی در خود دارد: من این را دیده‌ام؛ یا حداقل، آنجا بوده‌ام.

فریدلندر: عکس شیوه‌ی دیدن دوربین را هم نشان می‌دهد. فقط من یا شما یا فرد دیگر نیستیم. دوربین کاری متفاوت با خواسته‌ی ما می‌کند. شما را نمی‌دانم، اما هر وقت دوربین جدیدی می‌گیرم، ممکن است سال‌ها طول بکشد تا واقعاً با هم هماهنگ شویم.

کاپونیگرو: این نکته‌ی خیلی مهمی است؛ شاید یکی از دلایل گرایش عکاسان به خلاصه کردن تجهیزات‌شان به یک لنز و یک دوربین. آنها نحوه‌ی دیدن آن دوربین را یاد می‌گیرند و از آن برای بهتر به تصویر کشیدنِ نگاه خود استفاده می‌کنند.

لی فریدلندر: اگر به دوربین عادت کنم و صحنه را بشناسم، می‌دانم کجا باید بایستم و از کجا نگاه کنم، چرا که به چیزی که نشان می‌دهد عادت کرده‌ام.

کاپونیگرو: و اگر دوربین دیگری در دست‌تان داشته باشید، آیا آنجا را جای متفاوتی می‌یابید؟

فریدلندر: بله. هیچ وقت دلیل حمل چهار لنز و جابه‌جا کردن دائمی آنها را نفهمیدم. این می‌تواند من را دیوانه کند.

کاپونیگرو: من از لنزهای زوم خوشم می‌آید، چندکاره هستند و امکانات بیشتر از یک لنز را در یک لنز دارند.

فریدلندر: این حتی می‌تواند بدتر باشد!

کاپونیگرو: واقعاً؟

فریدلندر: به نظر من که این طور است.

کاپونیگرو: امکاناتش را دوست دارم. اگر لبه‌ی صخره‌ای ایستاده باشم یا پشتم دیوار باشد، دیگر مجبور نیستم برای کادربندی حرکت کنم. ولی ساده نگه داشتن تجهیزات در حال حاضر برای شما بهتر است؟

فریدلندر: بله.

کاپونیگرو: همیشه همین‌طور است؟

فریدلندر: بله.

لی فریدلندر. «نشویل، تنسی»، 1963‌
لی فریدلندر. «نشویل، تنسی»، ۱۹۶۳‌

کاپونیگرو: زمانی نوشته بودید: «دوربین صرفاً یک برکه‌ی بازتابنده نیست و عکس‌ها هم دقیقاً آینه نیستند، آینه‌ای روی دیوار که با زبان الکن حرف می‌زند.»

فریدلندر: به نظر که درست گفته‌ام، این طور نیست؟

کاپونیگرو: بله. آیا به نظرتان آنچه به آن دست می‌یابیم بازتابی از پدیده‌های بیرونی، یا پدیده‌های درونی، یا هر دوست؟

فریدلندر: سعی می‌کنم این را فراموش کنم. به نظرم پشت سر گذاشتن موانع بخشی از یادگیری است. متوجه شده‌ام که زیاد به عکاسی فکر نمی‌کنم.

کاپونیگرو: پیش، حین یا پس از عکاسی؟

فریدلندر: هنگام تهیه‌ی عکس. فقط یک واکنش فیزیکی است.

کاپونیگرو: به نظرم این رویکرد می‌تواند به کنار گذاشتن طرز فکرهای مرسوم و دغدغه‌های آگاهانه کمک کند.

فریدلندر: ریچارد بنسن می‌گفت حتی اگر ایده‌ای به من اردنگی هم بزند نمی‌توانم بفهمم که چیست.

کاپونیگرو: تا بعدش؟

فریدلندر: نه حتی.

کاپونیگرو: اما شما طی دوران کاری طولانی‌تان ایده‌های بسیاری داشته‌اید.

فریدلندر: هر چیزی که شبیه یک ایده به نظر می‌رسد شاید صرفاً چیزی باشد که به‌تدریج جمع شده، مثل غبار. شاید این طور به نظر برسد که من ایده‌هایی داشته‌ام چرا که کتاب‌هایی دارم که هر یک حول یک موضوع می‌گردند. این صرفاً به این خاطر است که عکس‌هایی با آن موضوع به‌تدریج زیاد شده‌اند. در نهایت، متوجه می‌شوم که واقعاً به آن موضوع علاقه‌مندم. عکس‌ها باعث می‌شوند بفهمم که به چه چیزی علاقه دارم.

کاپونیگرو: دوست دارم اجازه دهم کار به من بگوید که درباره‌ی چیست و نیابتاً من درباره‌ی چه هستم. مهم است که اول کار را به‌شکلی بلامقدمه و خودآیند انجام دهیم، موافق‌اید؟

فریدلندر: همان طور که گفتم، به‌سختی حتی درباره‌ی انجام کار فکر می‌کنم. چیزی که به آن فکر می‌کنم این است که به جایی بروم که ممکن است به آن علاقه داشته باشم.

لی فریدلندر. «فیلادلفیا، پنسیلوِینیا»، 1965
لی فریدلندر. «فیلادلفیا، پنسیلوِینیا»، ۱۹۶۵

کاپونیگرو: دوست دارم درباره‌ی سلف‌پرتره صحبت کنیم. در این حوزه کارهای خیلی جالبی انجام داده‌اید. عکاسی علاوه بر این که می‌تواند نحوه‌ی دیدن ما را بازنمایی کند، قابلیت این را دارد که به ما نشان دهد چگونه به نظر می‌رسیم. عکس می‌تواند آینه باشد. چطور شد که مشخصاً به سلف‌پرتره و عکاسی از خودتان علاقه‌مند شدید؟

فریدلندر: کنجکاو بودم بدانم در برخی موقعیت‌ها چگونه به نظر می‌رسم. همچنین کنجکاو بودم که عکس‌ها چگونه از آب درمی‌آیند، چرا که این بار دیگر پشت منظره‌یاب دوربین قرار ندارید. یکی از چیزهای کنجکاوی‌برانگیز این است که آیا توانایی انجامش را دارید؟ آیا دقیقاً به هدف می‌زنید؟ خیلی عجیب است که این کار می‌کند. یک بار درباره‌ی یک تیرانداز مکتب ذن خواندم که به یک خرگوش در حال دویدن نگاه می‌کرد، پشتش را به خرگوش می‌کرد و تیری می‌انداخت و تیر به خرگوش می‌خورد. به نظرم این کمی شبیه عکاسی است.

کاپونیگرو: موافقم. این دقیقاً به همان فکر نکردن به کار هنگامی که مشغولش هستید برمی‌گردد. پس از تمام آن تمرین‌ها، به شیوه‌ی خودتان دست می‌یابید. ممکن است که فکر کردن‌های بسیاری قبل و بعدش وجود داشته باشد، اما فکر کردن در هنگام انجام کار ممکن است مشکلاتی ایجاد کند.

فریدلندر: من متفکر بزرگی نیستم. این باعث می‌شود که از دردسر دور باشم. یا شاید، این تنها دردسری است که دارم.

کاپونیگرو: سلف‌پرتره خیلی درباره‌ی عکاس و نیز خودِ عکاسی می‌گوید. به دو نفر تجهیزات و نقطه‌ی دید یکسان بدهید، احتمالاً آنها با دو عکس متفاوت برمی‌گردند.

فریدلندر: مسلماً.

کاپونیگرو: با گرفتن دوربین به سمت خودمان، ما سرشت ذهنی عکاسی را برجسته می‌کنیم. می‌توانیم همزمان لنز را رو به درون و رو به بیرون بگیریم. آیا به نظرتان درست می‌گویم؟

فریدلندر: احتمالاً می‌توانی کاری کنی که باورش کنم.

کاپونیگرو: در بسیاری از سلف‌پرتره‌ها، شما دوربین را نه فقط به سمت بدن‌تان بلکه همچنین به سمت بقایا و تتمه‌های بدن‌تان در محیط اطراف گرفته‌اید—تمامی انواع نشانه‌ها و بقایا، مشخصاً سایه‌ها و بازتاب‌ها.

فریدلندر: این بخشی از بازی است.
‌‌

لی فریدلندر. «نیواُرلینز، لوئیزیانا»، 1968
لی فریدلندر. «نیواُرلینز، لوئیزیانا»، ۱۹۶۸

کاپونیگرو: عکس خودش نوعی تتمه است. ادوارد وستون گفته بود: «از هر چیزی که به‌دلیلی مرا به هیجان بی‌آورد عکاسی می‌کنم. دنبال هیچ گونه موضوع غیرعادی نمی‌گردم، بلکه چیزهای عادی را غیرعادی می‌کنم.»

فریدلندر: یا برعکس. نیازی نیست که عکس غیرعادی باشد. اجازه دهیم که چیز عادی، عادی باشد. این هم کار می‌کند.

کاپونیگرو: در بعضی از عکس‌ها، به نظرم نوعی کیفیت سرد (ددپَن) وجود دارد. آنها خیلی بی‌واسطه هستند. مثل شوخی طعنه‌آمیز یک یانکی یا کابوی، کیفیت مینیمال و چکیده‌ای را می‌بینیم که بدون هیچ آذینی و به‌شکلی خام عرضه می‌شود.

فریدلندر: گاهی صرفاً حقیقتِ موضوع آن را جذاب می‌کند. جیمی و جسی مک‌رینالدز را می‌شناسی؟ خواننده‌ی سبک بلوگراس هستند. یک آهنگ دارند که می‌گوید: «عاشق دختری هستم که چیزی جز یک حوله نمی‌پوشد و عاشق لبخند روی بیلبورد کنار بزرگراهی قدیمی.» این کاملاً ددپن است، شیوه‌ی گفتنش و چیزی که درباره‌اش گفته شده یک عکس کامل است. به‌گمانم چنین چیزی درباره‌ی عکاسی نیز صدق می‌کند. از یک چنین متریالی است که استفاده می‌کنیم.

کاپونیگرو: جزئیات می‌توانند همه‌ی داستان را بگویند.

لی فریدلندر. «کلیوْلند، اُهایو»، 1980
لی فریدلندر. «کلیوْلند، اُهایو»، ۱۹۸۰

فریدلندر: مثلاً عکس‌های واکر اونز را ببین که چقدر زیبا هستند. اگر بخواهی، می‌توانیم آنها را ددپن بنامیم. اما من آنها را ددپن نمی‌دانم چرا که آنها خیلی زیبا هستند.

کاپونیگرو: درست است. این من را به سؤال بعدی می‌برد. معمولاً محرکی برای تهیه‌ی عکس‌های دلپذیر وجود دارد. به نظرم احتمالاً زیبایی و دلپذیری با هم فرق دارند. فرقی هست میان عکس‌هایی که در آنها خودِ تصویر به دلایل زیباشناختی (نور و فرم) زیبا است و عکس‌هایی که به دلایل دیگری زیبا هستند (ویژگی‌های زودگذری که دارند).

فریدلندر: چیزهایی که می‌گویی خارج از چارچوب ذهنی من است. من هیچ‌وقت این گونه به چیزها فکر نمی‌کنم.

کاپونیگرو: در این باره چه نظری دارید؟

فریدلندر: چیز زیادی ندارم.

کاپونیگرو: سعی می‌کنید به آن فکر نکنید؟

فریدلندر: مسأله سر سعی کردن نیست. این موضوعی درونی است.

کاپونیگرو: شما و هری کالاهان اشتراک‌های زیادی با هم دارید!

لی فریدلندر. «توکیو، ژاپن»، 1979
لی فریدلندر. «توکیو، ژاپن»، ۱۹۷۹

فریدلندر: من بیشتر به سوژه می‌پردازم تا ایده‌هایم درباره‌ی آن سوژه. به هیچ یک از ایده‌هایی که داشته‌ام علاقه‌ای ندارم، خود سوژه بسیار پرمسأله و مهم است.

کاپونیگرو: بنابراین، اجازه می‌دهید که سوژه داستانِ خودش را بگوید؟

فریدلندر: نمی‌دانم چه کار می‌کنم. می‌دانم که بیشتر به سوژه علاقه دارم تا ایده‌ام درباره‌ی آن.

کاپونیگرو: واقعیت عکاسی هم همین است؟

فریدلندر: زمان زیادی صرف فکر کردن درباره‌ی این چیزها نمی‌کنم. صرفاً در تمام اوقات انجامش می‌دهم. به نظرم وقتی چیزی را برای مدتی طولانی انجام بدهید خودش نشان‌تان می‌دهد. آیا هیچ گاه یک نجار باتجربه را دیده‌اید که از او خواسته شده باشد کاری را انجام دهد و وقتی با او شروع به حرف زدن می‌کنید در حالی که میخ‌ها را می‌کوبد به شما نگاه کند و دیگر به چوب نکوبد؟ به نظر من، هر نوع صنعتگری به محض این که تشخیص داد کاری را چگونه انجام دهد، آن کار را به‌شکلی بسیار جادویی انجام می‌دهد.

کاپونیگرو: باریشنیکف [رقاص و بازیگر] به ما یادآوری کرده که مخاطب برای تماشای عرق ریختن هنرمند نمی‌آید. هنرمندان بزرگ کاری می‌کنند که کارشان ساده به نظر برسد—به‌شکل غلط‌اندازی ساده. یک فرد با انباشت ساعت‌ها و ساعت‌ها تلاش می‌تواند کاری کند که کارش بی‌زحمت به نظر برسد. و شاید، در لحظه هم همین طور باشد.

فریدلندر: این ایده‌آل است—پنهان بودن. شاهزاده‌ی رسانه نبودن.

لی فریدلندر. «وادی، کنتاکی»، 1969
لی فریدلندر. «وادی، کنتاکی»، ۱۹۶۹

کاپونیگرو: گمان می‌کنم که این [پنهان بودن] بیشتر در عکاسی خواهان دارد.

فریدلندر: نمی‌دانم. اگر نقاش یا نویسنده باشید، می‌توانید برگردید و کاری را دوباره انجام دهید. در عکاسی، می‌توانید دوباره برگردید اما احتمالاً به نتیجه‌ی متفاوتی می‌رسید چرا که تنها یک بار به آن عکس و آن یک‌صدم ثانیه دست می‌یابید.

کاپونیگرو: لحظات تعیین‌کننده‌ی بسیاری وجود دارند.

فریدلندر: منظورم حتی لحظات قدرتمند و تعیین‌کننده نیست. احتمالش هست که برگردید دقیقاً به همان صحنه. کسری از ثانیه ثبت می‌شود. شاید یک ثانیه بعد، اما آن عکس چیز متفاوتی است.

کاپونیگرو: فکر می‌کنید پنهان بودن چه مزیت بزرگی دارد؟

فریدلندر: این بهترین راه برای عکاس بودن است—پنهان بودن. صحنه‌های بسیار زیادی وجود دارند که می‌بینیدشان و دل‌تان می‌خواهد نامرئی باشید و عکس‌شان را بگیرید.

کاپونیگرو: برای درک بهتر آن، حداقل میزان تأثیرگذاری. این به‌نوبه‌ی خود امری علمی است. با این حال، بنا به گفته‌ی سیسکیند: «ما به جهان نگاه می‌کنیم و چیزی را آنجا می‌بینیم که یاد گرفته‌ایم باور کنیم.»

فریدلندر: به نظرم خوب است. گری وینوگرند هم چیزهای خوب زیادی مثل این گفته.

لی فریدلندر. «توسل به روح بزرگ، موزه هنرهای زیبا، باستن، مساچوستس»، 1975
لی فریدلندر. «توسل به روح بزرگ، موزه هنرهای زیبا، باستن، مساچوستس»، ۱۹۷۵

کاپونیگرو: عکاسی همبسته‌ی حافظه است.

فریدلندر: جز این که این حافظه‌ی شما نیست. حافظه‌ی دوربین است.

کاپونیگرو: چقدر فرق می‌کنند؟

فریدلندر: به‌نظرم زیاد.

کاپونیگرو: آیا به نظرتان «حافظه» دوربین می‌تواند در نهایت جانشین حافظه‌ی ما بشود؟ فکر کنم کمابیش همه‌ی ما برای تأیید چیزی که پیش‌تر تجربه کرده‌ایم به عکس رو می‌آوریم. معمولاً درک‌مان از یک لحظه را بر مبنای چیزی که آنجا یافته‌ایم تنظیم می‌کنیم. اطلاعات زیادی در یک عکس وجود دارد، بیشتر از آن مقدار که بتوانیم در ۱/۱۲۵ ثانیه در مغزمان پردازشش کنیم.

فریدلندر: این به این دلیل است که عکس‌ها مملوء از اطلاعات هستند. آنها فوق‌العاده‌اند. همان‌طور که گفتم، هم به درخت می‌رسید و هم به جنگل. گمان نمی‌کنم که عکاسی با حافظه سروکار داشته باشد. فکر نمی‌کنم به حافظه‌ی شخصی ارتباطی داشته باشد. صرفاً چیزی است که هست. زمان را متوقف می‌کند.

کاپونیگرو: اما عکاسی با تاریخ یا خاطره‌ی فرهنگ‌ها بسیار سروکار داشته، به نظرتان این طور نیست؟

فریدلندر: بله فکر کنم.

کاپونیگرو: با این حال، تاریخ، حتی تاریخ شخصی، دائماً درحال بازبینی‌شدن و تغییر است. ما گذشته را از دریچه‌ی حال می‌بینیم. دیدگاه ما دائماً بر اساس زاویه‌ی دیدمان، که پیوسته در حال تغییر است، تغییر می‌کند.

فریدلندر: بله.

لی فریدلندر. «تگزاس»، 2006
لی فریدلندر. «تگزاس»، ۲۰۰۶

کاپونیگرو: آیا کاری که قبلاً انجام داده‌اید را دوباره به‌صورت متفاوتی انجام داده‌اید؟

فریدلندر: بله فکر کنم. نه از آن نقطه نظر. صرفاً از روی هوس. ادیت و انتخاب کارهایم را خودم انجام می‌دهم. زندگی صرفاً هوی و هوس من است. این چیزی است که من دارم و دیگری ندارد. می‌توانم تصمیم به انجامش بگیرم. این یک قابلیت لاکچری است!

کاپونیگرو: امروز هوس‌های متفاوتی نسبت به دیروز دارید؟

فریدلندر: بله.

کاپونیگرو: فهرست کارهای فعلی‌تان چیست؟

فریدلندر: فهرستی ندارم. فهرست من خالی است.

کاپونیگرو: این واقعاً خوب است. باعث می‌شود ذهن‌تان برای لحظه‌ی بعدی باز و آماده باشد. به‌نظرتان مزیتش چیست؟ و این که آیا عکاسی باعث می‌شود به جایی بروید یا همیشه به این شیوه به چیزها نزدیک می‌شوید و عکاسی صرفاً کار درستی به نظر می‌رسد؟

فریدلندر: عکاسی خیلی با زندگی‌ام عجین شده. دوست دارم بگویم بله—یک بله‌ی بزرگ. این مثل هر چیز دیگری است. همه چیز را آنجا دارید و فقط باید به خیلی از آن چیزها اجازه‌ی ورود به کادرتان بدهید. این همان چیز است. تمامی واژه‌ها در جهان وجود دارند و کسی می‌آید و ۱۵ تای آنها را کنار هم می‌چیند و چیزی می‌سازد که تابه‌حال کس دیگری نساخته.

کاپونیگرو: بنابراین هر عکس، هر شکل در جهان، آنجا هست و شما فقط باید آنها را به‌شیوه‌ی خود کنار هم قرار دهید. اگر ورق یا بوم خالی داشته باشید یا یک تکه فیلم خالی، بدون هیچ‌گونه پیش‌پنداشتی، آیا ممکن است بتوانید کمی سریع‌تر به چنین چیزی دست پیدا کنید؟

فریدلندر: شاید.

کاپونیگرو: این حس شاید را دوست دارم.

لی فریدلندر. «غرب ایالات متحده»، 1975
لی فریدلندر. «غرب ایالات متحده»، ۱۹۷۵

فریدلندر: وقتی عکسی می‌گیرید نمی‌دانید قرار است چه بشود. شاید سرنخی داشته باشید اما واقعاً نمی‌دانید. امکانات بسیاری وجود دارند. بخشی از این بازی عبارت از این است که توانایی تردستی با چند تا توپ را دارید؟ برای من که این طور است. وقتی ۱۲ سال دارید می‌توانید با دو توپ تردستی کنید. شاید در ۵۰ سالگی بتوانید با پنج توپ تردستی کنید. این برای من مفهوم جالبی است: تا چند تا توپ را می‌توانم به کار بگیرم و آنها را کنار هم نگه دارم؟

حتی نمی‌دانم که آیا این کاری هنرمندانه است. اگر کسی بتواند کاری را انجام دهد که می‌خواهد و آن کار را ساده جلوه دهد، پس مسأله‌اش را حل کرده. هنر واژه‌ی بسیار بزرگی برای من است. حرف‌های خیلی زیادی در آن است.

کاپونیگرو: چه لذت‌هایی برای زندگی عکاسی خاص هستند؟

فریدلندر: به نظرم جوابش با جواب به این سؤال یکی است که چه لذت‌هایی برای زندگی خاص هستند. و فکر می‌کنم جوابش هم جوابی شخصی است. شاید لذت‌های خاص من با مال شما یکی نباشد. من در زندگی خوش‌شانس بودم، زندگی خوبی داشتم، به نظر من که این طور است. شاید دارم اشتباه می‌کنم. شاید این فقط تخیلات من است، اما به نظرم من طی این سال‌ها خوشی‌های خیلی زیادی داشتم.

کاپونیگرو: به نظر می‌رسد که در عکاسیِ شما تمرکز روی چیزهای خاصی از محیط اطراف‌تان است—سلف‌پرتره‌ها، پرتره‌های همسرتان، پرتره‌های محیط زندگی‌تان. جرج تایس بخش بیشتری از زندگی‌اش را صرف عکاسی کردن از خانه‌اش نیوجرسی کرد، و اکنون نیوجرسیِ خود را دارد دوباره عکاسی می‌کند. عکاسی این‌گونه بدل به تکه‌ای از پارچه‌ی زندگی‌مان می‌شود، شاید ریسمانی که همه‌اش را کنار هم نگه می‌دارد.

فریدلندر: من همچنین به شکل شهرها هم علاقه دارم. ده سال به منظره علاقه داشتم. از همان چیزهایی که ۴۰ سال پیش عکاسی کردم دوباره عکاسی می‌کنم. نتایج متفاوت هستند. اکنون چیز متفاوتی درباره‌ی آن می‌دانم یا شکل متفاوتی پیدا می‌کند. پیرتر می‌شود. یا این که نسخه‌ی متفاوتی از آن می‌بینم. گمان نمی‌کنم که کار جدید چندانی برای انجام وجود باشد. تنها چیزی که دارید حدود خودتان است.

لی فریدلندر. «توکیو، ژاپن»، 1994
لی فریدلندر. «توکیو، ژاپن»، ۱۹۹۴

کاپونیگرو: ما در ساخت محیط‌مان نقشی فعال داریم. چیزی که می‌سازیم محیطی است که در آن قرار می‌گیریم. اگر کسی تصمیم بگیرد از اماکن مقدس عکاسی کند، شروع به سفر کردن در جهان می‌کند. اگر کسی تصمیم بگیرد از خانواده‌اش عکاسی کند، در خانه می‌ماند.

فریدلندر: من هر دو را انجام می‌دهم. من به‌اصطلاح دستانی را دوست دارم که کار می‌کنند. نیاز دارم که مشغول باشم. بنابراین، وقتی در خانه هستم کار می‌کنم. اگر کسی واقعاً می‌داند که چه کار می‌کند، پس چرا انجامش می‌دهد؟ من این گونه فکر می‌کنم که وقتی جواب را دارید چرا باید سؤال کنید؟ آنجا سؤال‌های بسیار زیادی وجود دارد. کنجکاوم بدانم که اگر اینجا بایستم یا آنجا، چه اتفاقی می‌افتد. جوابش را نمی‌دانم. اگر ۵۰ سال انجام دادن این کار به این معنی است که هر بار دوربین را برداشتید عکس خوبی می‌گیرید، پس دیگر مجبور نیستید عکس‌های زیادی بگیرید. من عکس‌های احمقانه‌ی زیادی می‌گیرم. بیشتر آنها احمقانه‌اند چرا که سعی می‌کنم امتحان کنم کجا باشم یا کجا فوکس کنم. فکر نمی‌کنم که الآن مسائل فرقی کرده باشند. با گذر زمان عاقل‌تر می‌شوم فقط به این خاطر که یک ذره بیشتر درباره‌ی احتمالات می‌دانم، فقط به خاطر این که این کار را خیلی وقت است که دارم انجام می‌دهم. عادت کرده‌ام که صنعتگر باشم. اما شاید این گونه نباشد. شاید این فقط نوعی شیدایی است. شیدایی سن نمی‌شناسد.

کاپونیگرو: و بنابراین، زمان‌هایی وجود دارد که اشتیاق یا تسلط بیش‌ازحد بتواند به نقطه‌ی ضعف تبدیل شود؟

فریدلندر: من هم مثل هر کس دیگری می‌توانم به‌واسطه‌ی چیزی که باور دارم عالی است به بیراهه بروم.

لی فریدلندر. «صحرای سنُرا، آریزنا»، 1995
لی فریدلندر. «صحرای سنُرا، آریزنا»، ۱۹۹۵

کاپونیگرو: در رابطه با کتاب‌تان The Desert Seen کنجکاوم. در آنجا به شکل نامتعارفی از ترکیب‌بندی و نور برخوردم.

فریدلندر: این همان مکان است. جایی که متفاوت است. در آریزنا—صحرای سنُرا. صحرایی با کاکتوس‌های غول‌پیکر ساگوئارو. این تنها نقطه از جهان است که آنها در آن رشد می‌کنند. طی حدود یازده سال بازدید از آنجا را ادامه دادم. به نظرم صحرا مکان خوش‌منظره‌ای است. مکانی شگفت‌انگیز. این همان مکان است.

کاپونیگرو: ترکیب‌بندی‌های درهم‌افتاده‌ای که کمابیش شبیه کارهای جاکومتی بودند برایم جالب بودند. آنها در مقابل معیارهای کلاسیک ترکیب‌بندی قرار می‌گیرند. کمی شبیه کارهای پالاک، آنها بیشتر روی میدان تأکید دارند تا روابط روشن میان فیگور و پس‌زمینه، متفاوت با کارهای کسی مثل مپلتورپ، که معمولاً یک ابژه‌ی تنها را در فضایی بسیار ساده قرار می‌دهد. من برای یافتن فضایی وسیع به صحرا می‌روم و با ترکیب‌بندی‌های مینیمال برمی‌گردم. اما شما به صحرا می‌روید و این ترکیب‌بندی‌های فوق‌العاده پیچیده و نامتعارف را می‌یابید.

فریدلندر: نه. اشتباه می‌کنی. صحرا همین شکلی است. درهم‌افتاده است. بله، می‌توانی عناصری تنها را در آن پیدا کنی. از کاکتوس‌ها عکس بگیری. اما آن مکان برای من این شکلی بود. یعنی منظورم این است که نه فقط برای من. فکر می‌کنم که همان شکلی است و این صرفاً همان چیزی است که سعی می‌کنم عکاسی‌اش کنم—این که چه شکلی است.

کاپونیگرو: مسلماً صحراهای خیلی زیادی وجود دارند و شیوه‌های زیادی برای دیدن یک صحرا هست، و متعاقباً باید عکاسان زیادی هم باشند، شاید حتی عکاسی‌های زیادی.

آیا حرف دیگری برایمان دارید؟

فریدلندر: حرف دیگری ندارم.

پی‌نوشت
عکس‌های از سوی مترجم انتخاب و به این متن اضافه شده‌اند. منبع عکس‌ها: moma.org ، fraenkelgallery.com ، luhringaugustine.com

برای مطالعه درباره‌ی کتاب اخیر لی فریدلندر، به اینجا مراجعه کنید.