ویجی (۱۸۹۹ – ۱۹۶۸) با نام تولد آشِر فلیگ که پس از مهاجرت به آمریکا به آرتور فلیگ تغییر کرد، از مشهورترین عکاسان خبری تاریخ عکاسی و از معدود عکاسانی است که در هر دو حوزه رسانه‌های عامه‌پسند و هنر جدی به موفقیت رسید. ویجی را با عکس‌های متفاوتش از حوادث، قتل‌ها، رویدادها و شب‌های نیویورک می‌شناسند. او در سال ۱۹۳۸ با کسب مجوز نصب رادیو پلیس درون ماشینش توانست دسترسی دست اولی به رخدادهای خبری روز داشته باشد. آثار جالب توجه او علاوه بر تغذیه‌ی نشریات خبری، در دهه ۱۹۴۰ توجه مهمترین بنیادهای هنری را نیز به خود جلب کردند. عکس‌های ویجی در سال ۱۹۴۳ در موزه هنر مدرن نیویورک به نمایش درآمد و این سرآغازی بود به توجه ویژه تاریخ عکاسی به کارهای او. متنی که در ادامه می‌خوانید برگرفته از مصاحبه‌ی برنامه Famous Photographers Tell How با ویجی در سال ۱۹۵۸ است. ویجی از روش کار خود، تجربه‌های عکاسی و نگاهش به حرفه عکاسی خبری می‌گوید.

ویجی. «اولین قتل‌شان است که می‌بینند»، 1941
ویجی. «اولین قتل‌شان است که می‌بینند»، ۱۹۴۱

ویجی: موضوع در اینجا عکاسی خبری است، شگفت‌انگیزترین تجربه برای هر مرد یا زنی. مثل چراغ جادوی مدرن است، روی آن دست می‌کشید و، در اینجا آن چراغ جادو دوربین است و شما دکمه را فشار می‌دهید و به شما چیزهایی که می‌خواهید را می‌دهد.

عکاسی خبری یادتان می‌دهد که سریع فکر کنید، به خودتان باور داشته و اعتمادبه‌نفس داشته باشید. وقتی برای یک گزارش بیرون می‌روید، آن اتفاق دوباره رخ نمی‌دهد. باید آن را بگیرید.

و من داستان‌های خبری را در لحظه‌ی وقوع‌شان پیدا کرده‌ام—صبر نکردم تا کسی کاری به من محول کند—رفتم و کار را برای خودم ساختم؛ به‌عنوان یک عکاس مستقل (فریلنس). و کاری که کردم را هر کس دیگری هم می‌تواند انجام بدهد. کاری که کردم صرفاً این بود: رفتن به اداره مرکزی پلیس منهتن. برای دو سال بدون کارت پلیس یا هر نوع مدرک دیگری کار کردم. وقتی گزارشی از تله‌تایپ پلیس می‌آمد، سراغش می‌رفتم. و ایده‌ام این بود که این عکس‌ها را به روزنامه‌ها بفروشم.

ویجی. «منتقد»، 1943
ویجی. «منتقد»، ۱۹۴۳

طبیعتاً داستان‌هایی را انتخاب می‌کردم که معنایی داشته باشند، به‌عبارت دیگر، عناوینی که خبرساز باشند. دعوای یک زن و شوهر در خیابان سوم یا نهم در محله هِلْز کیچِن توجه هیچ کسی را به خود جلب نمی‌کند، این صرفاً یک دعوای خانوادگی است. اما اگر این دعوا درون یک کادیلاک در بلوار پارک اَوِنیو بین کسانی در بگیرد که اسم‌شان در فهرست سوشال رجیستر [افراد مشهور] است، این اتفاق خبرساز می‌شود و روزنامه‌ها به آن علاقه دارند.

من انواع و اقسام داستان‌ها از قتل‌های برنامه‌ریزی‌شده‌ی مافیایی تا گشاییش مجلس رقص سیندرلا در وُلدُرف را پوشش داده‌ام. در واقع، شما با همه چیزی سروکار خواهید داشت. آن دوربینی که یک صحنه قتل را عکاسی می‌کند ممکن است یک رویداد اجتماعی زیبا در هتلی بزرگ را هم عکاسی کند.

ویجی. «مَردَم»، 1941
ویجی. «مَردَم»، ۱۹۴۱

الآن راحت‌ترین کار پوشش یک قتل است، چرا که جسد روی زمین افتاده و نمی‌تواند بلند شود و فرار کند یا از کوره در برود. برای حداقل دو ساعت خوب است. بنابراین، زمان خیلی زیادی دارم. اما در آتش‌سوزی‌ها، باید خیلی سریع کار کرد. یکی از بهترین عکس‌هایی که گرفتم، فقط دارم به شما می‌گویم—یک شب ساعت ۹ بلند شدم و با خودم گفتم: «با ماشین یک چرخی می‌زنم و سوژه را پیدا می‌کنم.» درست به قلب محله ایتالیایی‌ها در تِن‌پرینس‌استریت رسیدم، آنجا یکی را دم درب ورودی یک مغازه آب‌نبات‌فروشی کوچک کشته بودند. شب تابستانی گرم و مطبوعی بود. کارآگاهان همه آمده بودند، و در تمام پنج طبقه مردم در راه‌پله‌های فرار مشغول تماشا بودند. اوقات خوشی را می‌گذراندند، بعضی از بچه‌ها حتی داشتند مجلات طنز و کمیک می‌خواندند.

یک عکاس دیگر هم آنجا بود، و یک عکسِ به‌قول خودشان ده فوتی (سه متری) گرفت. او صرفاً از کشته‌شده‌ی افتاده در میان درب عکاسی کرد، همین. اما برای من، این یک اتفاق دراماتیک بود، مثل یک پرده نمایش. از صحنه کاملاً دور شدم، حدود صد فوت (سی متر). از فلاش پودری استفاده کردم و کل صحنه را عکاسی کردم: مردمِ روی پلکان، جسد، همه‌چیز. البته که عنوان آن عکس باید می‌شد: «بالاخانه به تماشای قتل نشسته.» آن عکس برای من یک مدال طلا با یک الماس واقعی به ارمغان آورد. به عبارت دیگر، من سعی کردم که آن داستان خبری را انسانی کنم.

ویجی. «بالاخانه به‌تماشای مرگ نشسته»، 19 نوامبر 1939
ویجی. «بالاخانه به‌تماشای مرگ نشسته»، ۱۹ نوامبر ۱۹۳۹

البته با ادیتورهای منگ به مشکل می‌خوردم. اگر حادثه آتش‌سوزی بود آنها می‌گفتند:«پس ساختمان در حال سوختن کجاست؟» و من جواب می‌دادم: «ببین، آنها همه شبیه هم اند. من دارم می‌گویم که ببین، آنجا مردمی هستند که تحت تأثیر آن ساختمان درحال‌سوختن قرار دارند.» خب، بعضی‌ها این را می‌فهمند و بعضی‌ها نه.

به‌عنوان مثال، یادم هست که به یک خانه استیجاری در حال سوختن رفته بودم. آنجا [در بیرون ساختمان] یک مادر و دختر بودند که از سر ناامیدی به بالا [به ساختمان] نگاه می‌کردند. یک دختر دیگر و یک نوزاد در ساختمان بودند و آنجا داشتند می‌سوختند. حالا، در یک آتش‌سوزی چه اتفاقی می‌افتد؟ آنهایی که خوش‌شانس هستند و موفق به فرار از آتش‌سوزی شدند البته که در خیابان جمع می‌شوند. و بعد آتش‌نشان شروع به شمردن افراد می‌کند.

آنها می‌خواهند ببینند که چند نفر آنجا هستند، و من همچنین در این آتش‌سوزی خاص می‌بینم که کمک‌رئیس بیرون می‌آید و می‌گوید: «رئیس، این یکی کباب شده.» و این یعنی، یکی، یک یا چند نفر زنده‌زنده سوختند. منظور آن آتش‌نشان از کباب شدن همین است. و من این زن و دختر را می‌بینیم که نومیدانه نگاهشان را به بالا دوخته‌اند، و عکس‌شان را می‌گیرم. برای من، این عکس نمادی از آن خانه‌های کثیف استیجاری و هر آن چیزی است که با خود می‌آورند.  

ویجی. «وقتی این عکس را گرفتم گریه‌ام گرفت»، 1939
ویجی. «وقتی این عکس را گرفتم گریه‌ام گرفت»، ۱۹۳۹

خیلی وقت‌ها با دوستانم در خیابان قدم می‌زنم و آنها می‌گویند: «هی ویجی. آنجا را ببین، یکی دو تا آدم مست و پاتیل کنار جوی خوابیده‌اند.» نگاه سریعی به آنها می‌کنم و می‌گویم: «آنها آن شخصیت لازم را ندارند.» خب، حتی یک آدم مست هم باید شاهکار باشد! من تمام شب را با ماشین می‌چرخم، تمام سال، به‌دنبال یک عکس خوب از یک آدم مست! یکی از زیباترین‌شان را بعد از حدود دو سال چرخ زدن با ماشین گرفتم.

صبح یکشنبه حدوداً ساعت ۵ بود، یک مرد زیر سایه‌بان محل تشییع جنازه خوابیده بود. حالا این می‌شد یک عکس. البته که عنوانش باید می‌شد Dead Drunk (سیاه‌مست). خب، به عبارت دیگر، من آدم کمال‌گرایی هستم. عکسی که می‌گیرم، چه یک صحنه‌ی قتل باشد یا یک آدم مست، باید خوب باشد.

ویجی. «مست»، حوالی 1940
ویجی. «مست»، حوالی ۱۹۴۰

وقتی کسی به‌دردسر می‌افتد و دستگیر می‌شود، اولین کاری که می‌کند پوشاندن چهره‌اش است، و ادیتورها این را دوست ندارند. آنها می‌گویند: «هیچ بهانه‌ای برای من نیاور، به من عکسی بده که خوانندگانم بتوانند ببینند آن فرد چه شکلی است.»

به‌عنوان مثال، یک زن… پلیس‌های نیویورک زنی را برای سرقت ۲۵ هزار دلاری جواهرفروشی در واشینگتن دی‌سی دستگیر کرده بودند. آن زن که درگیر مواد مخدر شده بود، طبیعتاً دستگیر شد. او در سلولی در پایین پله‌ها در اداره پلیس منهتن بود. پایین رفتم، و شروع کرد به پوشاندن چهره‌اش. گفتم: «ببین خانم، انرژی‌ات را هدر نده. من نمی‌خواهم عکست را بگیرم. تنها می‌خواهم که باهات حرف بزنم.» و او گفت: «نه، من می‌دانم تو چه می‌خواهی، می‌خواهی عکسم را بگیری. چرا باید بهت اجازه این کار را بدهم؟ دوستانم، بستگان و مادرم بعداً آن عکس را روی صفحه اول روزنامه‌ها می‌بینند.» و من گفتم: «حالا خانم یک دقیقه صبر کن، عجول نباش. انتخاب با خودت است. آیا ترجیح می‌دهی عکسی از تو روی روزنامه‌ها بیفتد که پلیس به‌عنوان عکس شناسایی از تو دارد به‌همراه شماره‌ات در زیرش، یا این که اجازه می‌دهی من ازت یک پرتره خوب با نور نرم، از آن نورهایی که رامبرانت استفاده می‌کرد بگیرم؟»

پس از صحبت با او قانعش کردم که تنها گزینه منطقی برایش این است که جلو دوربین من قرار بگیرد. حالا می‌توانم بگویم که، به غیر از پلیس نیویورک، این اتفاق خوبی برای من هم بود. به هر حال، این نشان می‌دهد که با صحبت کردن با مردم می‌توانید کاری کنید که به عکاسی شدن رضایت بدهند. مردم منطقی هستند، حتی جواهردزدها!»

ویجی. «فرانک پِیپ، دستگیرشده به‌اتهام قتل»، 10 نوامبر 1944
ویجی. «فرانک پِیپ، دستگیرشده به‌اتهام قتل»، ۱۰ نوامبر ۱۹۴۴

و راه شروع این کار این است که یک رادیو پلیس در خانه‌تان داشته باشید. اتفاقی در همین محله کناری می‌افتد، تو برو سراغش. ازش عکس بگیر. آن را به روزنامه محلی تحویل بده. کمی بعد، آنها به تو مأموریت‌هایی می‌دهند، و می‌فهمند که به تو متکی هستند. آنها به‌جای بیدار کردن عکاسان خود طی شب، با تو تماس می‌گیرند. و این همراه می‌شود با یک پیشنهاد شغلی. این راه خیلی خوبی برای شروع است.

حالا به‌عنوان مثال، فرض کنیم تو یک دوربین داری، عکس‌های خوبی می‌گیری، همه دوست‌شان دارند. اما باید از محدوده خودت خارج شوی جایی که فقط از دوستان و بستگانت عکاسی می‌کنی. این خیلی خوب است، اما اگر می‌خواهی این کار را به‌صورت حرفه‌ای ادامه بدهی—و من هیچ دلیلی برای مناسب نبودن این کار برای تو نمی‌بینم—بیرون برو و از غریبه‌ها عکاسی کن. می‌دانم که اولش شاید از انجام این کار بترسی، خودم هم خیلی می‌ترسیدم، اما باید انجامش بدهی. بیشتر مردم عکاسی شدن را دوست دارند. آنها از این که از میان یک جمعیت بزرگ انتخاب شده‌اند خوشحال می‌شوند. به عبارت دیگر، نمی‌توانی همزمان هم کسی باشی که از خود حیا و ادب نشان می‌دهد و هم کسی که عکاس است.

ویجی. «یک زن مهاجر ساکن خانه استیجاری آتش‌گرفته»، حوالی 1943
ویجی. «یک زن مهاجر ساکن خانه استیجاری آتش‌گرفته»، حوالی ۱۹۴۳

و فکر می‌کنم که تعریف من از یک عکاس خبری این باشد: ادیتور (انتخاب‌کننده) عکس خبری. یک بار گزارشی درباره‌ی استیگلیتس تهیه کردم، عکاس واقعاً بزرگی است. شروع کردیم به صحبت کردن و او گفت، اه، او گفت: «یک چیزی هست که رخ می‌دهد، آن چیز یک‌هزارمین بخش از یک ثانیه‌ی گذراست. این به عکاس بستگی دارد که آیا می‌خواهد روی فیلم ضبط شود یا نه، چرا که مثل روزهای گذرا، آن چیز هم هیچ‌وقت دوباره برنمی‌گردد.»

سلسه مقالات «تقویم عکاسی» که به‌شکل دوره‌ای و هم‌زمان با مناسبت‌های تاریخی منتشر می‌شوند، دریچه‌ای هستند برای آشنایی عمیق‌تر با عکاسان بزرگ، تماشای آثار و آگاهی از تفکرات آنها در باب هنر و زندگی.