نیکول فریدنی، عکاس پیشکوت ایران، این روزها را با درد و بیماری در بیمارستان های شهر سپری می کند. همسر و همراه او در این روزهای سخت دو نامه برای سایت عکاسی فرستاده که شرحی است از این روزهای سخت. به امید این که جامعه عکاسی توجهی به شرایط خاص و رنج بار ایشان داشته باشد.

این روزها
۱۳۷۳: این روزها خیلی خوش می گذره نیکول به سفر می ره، از سفراش با هیجان صحبت می کنه.
هیجان زده است که به کجا بره.
به دوستاش زنگ می زنه که الان وقت لاله های واژگون در شهرکرده. دوستاش با کمال میل می گن بریم ما حاضریم و همگی سوار بر بلیزر وفادار نیکول به شهرکرد می رن.
بین راه هم نیکول ۳۰ حلقه عکاسی می کنه تا به لاله های واژگون برسه. بعد از ۲ روز می رسن شاید هم ۳ روز، چقدر طولانی؟ چون نیکول آهسته سفر می کنه به خاطر سوژه های بین راه و هوس می کنه در یکی از روستا بخوابه.
۱۳۷۴: این روزها هم خوش می گذره مشغول چاپ کتاب هستیم و زندگی پر از عکس و سفر.
۱۳۷۷: نیکول رو کمی ناراحت احساس می کنم، دستش می لرزه، زودرنج شده، نمی دونم چی شده ولی بعد از یک سفر به کانادا برای چکاپ نیکول بهم زنگ می زنه و می گه که پارکینسون گرفته ولی بازم قوی و پراراده و خیلی شکایتی نداره.
سالهای بعد هم با مبارزه با پارکینسون می گذره.
۱۳۸۵: این روزها که چند ساله در خونه بستری است، چرا نیکول روزبروز لاغرتر می شه، بعد از آزمایش مبتلا به سرطان پرستات که ۷ پیش هم در اصفهان به خاطر یک عمل اشتباه و الان متاستاز به استخوان ولی دکتر آنکولوژ گفته که مشکل سرطانش خیلی حاد نیست.
۱۳۸۶: این روزها خیلی سخت می گذره در ۲۰/۶/۸۶ بستری در بیمارستان آپادانا

مراقبت های ویژه نه بلکه مراقبتهای منیر
ICU نگرانی، هیجان، شتاب، بی قراری، خوشحالی، شک و تردید به همه چی، امید به خوب شدن، تمام احساسهایی که در تمام ۱۷ روز به من دست می داد و واقعا هر لحظه یک احساس داشتم. نمیدونم داشت چه بلایی سر نیکول می یومد ولی خوشبختانه با تعصب و عدم اطمینان به تمام پزشکان، به جز (دکتر رضا ملایری) متخصص خون و سرطان، با کمک ایشان نیکول را از دستگاه اکسیژن Off کردیم و طبق تشخیص دکتر دیگری به نام (دکتر کاتبی) متخصص بیهوشی، نیکول می بایست Tracheostomy می شد و فقط برای پر کردن جیب جناب آقای دکتر. ولی از آنجایی که چندین بار گذرم به بیمارستان و ICU و CCU کشیده شده بود اجازه این عمل را ندادم و نیکول خیلی خوب نفس می کشه.
و منتظرم هرچه زودتر از بخش ۲ نیکول رو به خونه منتقل کنم فقط منتظر پرداخت صورتحساب هستم.
بیمارستانی که از سقف ICU آب مثل بارون می یومد پایین کنار تخت مریضها و سوسکهای ریز نمی دونم چه نسبتی با مریضها داشتند چون من با پافشاری و نامه و داد و بیداد اجازه داشتم کنار نیکول باشم که آسیبی بهش نرسه و موش آزمایشی نشه، ولی سوسکها راحت از در و دیوار ICU بالا می رفتند و حتی روی صورت مریضها.
گذرهیچ کس به دکتر و بیمارستان و پرستار کشیده نشه.
بی مسئولیت ترین افراد اجتماع با جسارت کامل ثابت می کنم.
منتظر دیدار شما دوستداران نیکول در گالری نیکول هستیم. ۱۵ مهرماه ۸۶ نمایشگاه عکس کودکان ۱۰ سال.
برای نیکول دعا کنید
به امید دیدار
۷/۷/۸۶

امشب اولی شبی است که می تونم خیلی راحت راجع به نیکول بنویسم چون هر روز روزنامه نگار ها، رادیو و خبرنگارها و عکاسها از من سوال می کردند که وضعیت نیکول چطوره. حرفام رو خلاصه می کنم:
من شرح حال یک روز نیکول رو براتون می گم.
نیکول در بخش ۲ بیمارستان آپادانا اتاق ۲۱۰صبح روز شنبه ۷ مهرماه بعد از ۱۷ روز بستری در آسی سی یو بیمارستان آپادانا که نیکول رو به هیچ کجا نرسوندن:
دکتر: نیکول حالش خوبه مرخصه، پرستار: حالش که خوب نیست خیلی بده، نظافت چی: شما مرخص شدید برید صندوق حساب کنید، آبدارچی نمی خواهید برید؟
من چی کار کنم؟ نمی دونم نگاه کردن به نیکول عذابم می ده که حالش بده و من باید همینجوری نگاش کنم هیچ کس هم به دادش نمی رسه. تماس با دوستای صمیمی نیکول: ببرش ای سی یو، می دونی بیمارستان لاله شبی چنده؟ من الان پول ندارم، موبایل خاموش، من سفرم، نمی تونم بیام الان یک بیمارستان دیگه هستم عیادت یک مریض، باشه حالا می یام می بینمش، ببینم چی می شه، از دوستای نیکول
از دولت، ما بودجه نداریم، صبر کنید تا فردا، آقای … نیستن، موبایلش خاموشه، داره افطار می کنه، خوابه، شما بپردازید ما میاییم حساب می کنیم.
خانواده نیکول: شکوه و گلایه از ۳۰ سال پیش، بهانه، بعضی ها هم عذاب وجدان، خودش خواسته، ژاکلین در انگلیس و کاترین در کانادا، خواهر و برادر نیکول هم در کانادا، نمی شه بیاریش اینجا ما نه جا داریم و نه پول. پول کفن و دفنش رو هم ما باید بدیم.
من تمام صحبتهای بالا رو با مدرک دارم ایمیل و صدا.
ولی سکوت می کنم تا نیکول رو بیارم خونه و حالش خوب شه.
الان نیکول مهمه یا پول؟ می دونم من هیچی ندارم ولی می برمش.
قرار شد که ببرمش و هزینه پرداخت بشه، ولی با تاخیر، من چی کار کنم فقط گریه، اگه اسم تمام کسانی رو که بهشون زنگ زدم بگم خیلی بد می شه … ۳ ساعت تلفنهای مکرر به ۲۰ نفر زنگ زدم و اس ام اس.
هیچ کس نگفت خرت به چنده، تو دلشون گفتند نیکول کیه؟ ما فقط توی جمع میایم طرف نیکول، فقط موقع شادی، الان هیچ کاری نمی تونیم بکنیم…
کم کم خودم هم باید بستری می شدم، نمی دونم چی می شه ولی خیلی کارها پیش رو دارم.
صداش می کنم نیکول؛ نیکول خوبی، چشماش رو باز می کنه و می بنده فقط به خاطر اینکه جواب بده و ابروش رو می بره بالا که خوب نیستم و نگات می کنم.
خانم فریدنی کی می رید صندوق حساب کنید؟ دکتر بهم زنگ می زنه کی می بردیش؟ لاله خوبه.

نیکول بعد از آی سی یو تو بخش اومد و حالش خوب بود منتظر بودم که برگردیم خونه ولی آنقدر طول کشید که نیکول کسل و خسته شد از محیط بیمارستان. ۱ هفته قبل گفت بریم خونه دست کشید به ملحفه تختش و خواست که بیاد. ولی اجازه بی اجازه، نیکول رو رسوندن به صفر، هم دوستاش و هم بیمارستان و دکتر و پرستار ولی من نمی تونستم این صحنه رو تحمل کنم.
بهش آب ندید آسپیره می کنه، نه نباید از اکسیژن Off بشه، اگه زیاد به اکسیژن باشه خطرناکه، منو گیج کرده بودند نمی دونستم تو این بیمارستان لجن چی کار کنم؟
به پرستارها گفتم ایشون حالش بده: نه همینجوری دیگه چه انتظاری داری؟ سرطان و پارکینسون و ریه، دکتر:حالش خوبه فقط مشکل ریه داره، سالهای سال می تونه زنده باشه و زندگی کنه اگه مشکل ریه اش حل بشه و خودش با ضمانت کامل نیکول رو از اکشیژن Off کرد ولی بعدش این اتفاقها.
تا خواستم نیکول رو از بیمارستان بیارم بیرون سریع دکتر کشیک (دکتر طهماسب پور) که اصلا تو این دو روز به نیکول سر نزده بوده آمد و گفت باید اینجیو بشه گفتم ما داریم می ریم بعد از ۱۰ دقیقه ۴ پرستار که شب قبل به حرفای من گوش نمی کردن آمدن با سرعت و با یک تخت چرخدار نیکول رو باید ببریم سی سی یو؛ من گفتم نه نمی خواد من دارم می برمش، گفتن نمیشه، فهمیدم برای چی به سی سی یو چون تا فهمیدن که من قراره نیکول رو به لاله منتقل کنم به دادش رسیدن و گفتن اگه اینتوبه نشه تو آمبولانس می میره، ولی نیکول هنوز در ای سی یو بیمارستان لاله زنده و نفس می کشه توی راه راننده آمبولانس گفت که نفسش طبیعی شده، قهمیدم برای چی؟ دکترایی که ساعت ۱۱ شب نمی یومدن نیکول رو ببینن همشون به بیمارستان تلفن کردن که از من امضا بگیرن به زور از من اقرار گرفتند و چند نفر بالای سر من به من دیکنه می کردند که زود باش بنویس و رضایت بده که می خوای ببریش. گفتم چرا دیشب تا حالا به دادش نرسیدید؟ دکتر طهماسب پور دکتر کشیک که هیچی سرش نمی شه و دکتر کاتبی نیکول رو به اینجا کشوندند که به موقع ازشون در نظام پزشکی شکایت می کنم، امروز هم نظام پزشکی بودم به خاطر بیمارستان آپادانا.
من باید سالم نیکول رو از بیمارستان لاله بیرون بیارم اگر هم اتفاقی براش بیفته دست تقدیره، هر کاری که تونستم براش کردم و می کنم ولی نیکول هم دوستایی رو نمی خواد که توی جمع دستش رو ببوسن ولی تو اتاق بیمارستان در حال مرگ هیچ کمکی بهش نکنند. مشکل من در نهایت مشکل پول بود آیا واقعا پول حرف آخر رو می زنه؟ یا حرف اول؟ من حرفام رو خلاصه کردم ولی اگه کسی نگران نیکوله و می خواد واقعیات رو بشنونه فردا سه شنبه بیمارستان لاله، شهرک غرب، بخش آی سی یو، ساعت ۴ تا ۵. من خیلی خسته هستم و برای اینکه بتونم فردا زودتر به نیکول برسم می رم می خوام ولی در ضمن کتاب زندگینامه نیکول هم در دست چاپ هست و تمام بحرانهایی که بر من گذشته در کتاب خواهد آمد. آنجا معلوم می شه که کی دوست واقعی نیکول بوده، کی نیکول رو دوست داشته، کی برای نیکول ارزش قائل بوده، کی نیکول رو بوسیده، کی نیکول رو پس زده.
نوش دارو بعد از مرگ سهراب نباشید،
یاری پنهان باشید؛
چرا باید دیر بشه؟
نمی خوام مریض شم که کسی با بیماری من سنجیده بشه، بدترین لحظات زندگی لحظات تنهایی و تلخ.
با همه دعوا کردم، منت همه رو کشیدم، به همه زنگ زدم، از همه تشکر کردم، به همه خبر دادم، اجازه دادم همه بیان نیکول رو ببینن. ولی دیگه اجازه نمی دم فقط دوستداران نیکول اجازه دارن نیکول رو ببینن و حرفای منو بشنون. من به انتها رسیدم ولی نمی ذارم نیکول به انتها برسه. باید خوب بشه دکترش گفت می تونه سالهای سال زندگی کنه فقط مشکل ریه داره.
همه از عکسهای نیکول صحبت می کنند ولی الان که خود نیکول مهمه؛ نیکول اون عکسها رو گرفته، الان سلامتی نیکول، وجودش مهمه. من این خواهش رو از دفتر ریاست جمهوری می کنم که نیکول رو دریابید یعنی حافظه تاریخی ایران رو.
اگه شما دکتر خوب سراغ دارید بفرستید، کمیسیون پزشکی تشکل بدید و نیکول منو زنده کنید وگرنه …
توی همه بیمارستانها عکس یک دختربچه که انگشتش رو برده به جلوی بینی اش نوشته (هیس، ساکت) ولی باید بنویسه که هیس گریه نکنید خیلی دیر آمدید.
حالا من می گم که همتون خوشحال باشید به خاطر اینکه نیکول از زندگیش لذت برده، خوب زندگی کرده یعنی خوب سفر کرده، خوب عکس گرفته، خوب فکر کرده و خوب هم می شه پس خوب بیاندیشد برای نیکول عزیر.
یک روز دفتر نظرات گالری نیکول رو خوندم کسی به اسم محمدرضا جوادی نوشته بود که آخر همه پرندگان این است و نیکول هم مثل یک پرنده زندگی کرده و من همیشه آرزو داشتم که مثل یک پرنده باشم که به همه جا سفر می کنه.
فردا ساعت ۳ شاید هم زودتر من بیمارستان لاله هستم کسانی که نیکول رو دوست دارند و دلشون می خواد که به نیکول کمک کنند فردا بیان بیمارستان لاله و از رئیس بیمارستان بخواهند که نیکول عزیر رو نجات بدید خواهش می کنم من به همه شما نیاز دارم برای همدردی، خیلی تنها هستم و تنها …
منیر سلطانی