نمی‌دانم چرا تا سال‌های دههٔ ۶۰ میلادی ایستادیم تا طنز خیال‌پردازانهٔ فریدلندر به ما مرداب‌وارگی زندگی روزمره‌مان را یادآوری کند. نمایش شیء شدگی برجستگی‌های تن زن در سایه سنگلاخی یک مرد، شکم‌های فراخی که با وسعت شیشه‌های فروشگاه و منوهای رستوران در هم آمیخته‌اند، جذابیت هرزه‌نگارانهٔ تنی که با علامت ورود ممنوع در ورودی یک غذاخوری معروف سد شده است، و عکس سرهای خانوادۀ کندی در پشت یک ویترین که هم‌نشین تابلو «سفارش بیرون بر» گشته. آمریکا نماد تمام عیاری این کالا شدگی زندگی انسان است، تنها دهه‌های پس از جنگ دوم جهانی زمانی بود که همهٔ این‌ها چنان برجسته شد که همگان ناچار به دیدن‌اش شدند.

  شکوفایی اقتصادی جزیره نشینانه‌ای که در نتیجهٔ دور بودن جغرافیایی از عوارض مخرب جنگ و نیاز مبرم باقی جهان به بازسازی، ترکیبی شده بود از روند بدون توقف تولید و مصرف. جریانی که سیل اجتناب ناپذیر منابع مالی، شغل و مواد مصرفی را به امریکا سرریز کرد. امریکایی که تصویرش در دهه‌های ۵۰ و ۶۰، ایده‌آل زندگی رام شدهٔ خانوادگی بود: زن و مرد خندانی که فرزندشان سوار بر فورد مدل جدیدشان مسیر ماشین رو مک‌دونالد را خندان می‌پیمایند. تصویری که کمابیش از‌‌ همان ابتدا واکنشی شدید را در میان قشرهایی روشن‌فکر برانگیخت. تصاویر فریدلندر در میان این پاسخ‌های کنایه‌آمیز قرار داشت. گو این‌که ایرادی وجود داشت: این تصویر خمود از امریکایِ بهشت خریداران ماشین و مواد خوراکی، اندکی دیر ذهن هنرمندان کنایه‌پرداز ما را درگیر کرد. این‌ها دیرزمانی بود که در اثر تغذیه در همین اکوسیستم تبدیل شده بودند به ناسازه‌ای که تنها پر کردن صفحه‌های کتاب تاریخ هنر را شایسته بودند و یا آراستن دیوارهای موزه‌های پر زرق و برق بابل دنیای مدرن، نیویورک را.

  با این حال تنها یک چشم خارجی کافی بود تا ببیند که امریکا از‌‌ همان دوران اداره‎ی توسعهٔ کشاورزی (FSA) در پایان دههٔ ۳۰ و عکس‌های ترحم برانگیز دورتی لانگ داشت به شهرنشینان امریکایی گوشزد می‌کرد که قدر زندگی آسوده‌شان بدانند و در سایهٔ این آسایش اندکی آرام بگیرند تا کمینِ خارج از خانه شکار پر برکتی را با خود در خانه به ارمغان آورد.

از پرونده‌ی مصرف‌گرایی در بخش "عکس نگاشت" ماهنامه‌ی "فرهنگ امروز"