حجت سپهوند

قیامت دست‌هاست، دست‌هایی رو به آسمان. ویرانه‌ها هیچ مجال نفس کشیدن نمی‌دهند. آنهایی که زیر آوار به خواب ابدی رفتند تنها در یک چشم به هم زدن خاطره‌ای از مرگ را به یاد نمی‌آورند اما آنهایی که بیدار ماندند و عزیزانشان را مرده یافتند تا قیامت راز مرگ عزیزانشان را در نهانخانه وجودشان به همراه خواهند داشت آنهایی که هنگام سوگواری می‌گفتند ای کاش ما را با همراه عزیزانمان به خاک زنده زنده بسپارند، نمی‌توانم واژه‌های لری را به فارسی برگردانم…
آنقدر این واژه‌ها جادویی و پربار هستند که هر کدامشان را می‌توان در چند سطر توضیح داد، این اشک‌ها هم مجال نمی‌دهند که عکس بگیرم، بغض گلویم آنقدر فشار می‌آورد که یادم می رود باید عکاسی بکنم و لاجرم رو به خرابه‌ای زار زار می‌گریم؛ زلزله‌ویرانگر است ولی سوگواری لرها دست کمی از زلزله ندارد تمام وجودت را به لرزه در می‌آورند، عشق به همدیگر چنان قوی و انسانی است که جای هیچ شک و تردیدی را برایت نمی‌گذارد به مصداق این شعر معروف شرمم کشد که بی‌تو نفس می‌کشم هنوز- تا زنده‌ام بس است همین شرمساری‌ام- یا این شعر لری که می‌توان به بار معنایی آن پی برد.

حونَه ستِه بن بنَ وجودِم- سخونم تینَه اَر خاکستر رَ مِه
آنقدر وجودم آتش گرفته که استخوان‌هایم به خاکستر طعنه می‌زنند.

مجموعه ۱مجموعه ۲