حجت سپهوند – روزنامه اعتماد ۱۷ آذر ۱۳۸۳ – صفحه اعتماد در اعتماد . لینک

«افسوس‌» شاید تنها واژه‌یی‌ باشد که‌ هر کسی‌ با خواندن‌ کتاب‌ به‌ زبان‌ جاری‌ می‌کند. چرا کاوه‌ تمام‌ حرف‌ هایش‌ را نگفت‌؟ جنگ‌ عراق‌، مین‌ ومرگ‌ واقعیت‌هایی‌ بودند که‌ نگذاشتند کاوه‌ همه‌ حرف‌هایش‌ را بازگو کند.
شاید بهتر باشد بگویم‌ ثبت‌ حقیقت‌ توسط‌ کاوه‌ یکی‌ از آن‌ دلایلی‌ باشد که‌ ما امروز از ناگفته‌های‌ کاوه‌ محروم‌ شده‌ایم‌. کاوه‌ همواره‌ بی‌قرار بود و در رساندن‌ خود به‌ حادثه‌ از هیچ‌ کوششی‌ دریغ‌ نمی‌کرد. شاید اگر زمان‌ با ما قدری‌ یاری‌ می‌ کرد و دوستان‌ تمام‌ حرف‌های‌ کاوه‌ را ثبت‌ می‌کردند ما امروز در پیش‌روی‌ خود تاریخی‌ زنده‌ و گویا داشتیم‌ که‌ هر حکایتی‌ از آن‌ می‌توانست‌ راهگشای‌ عکاسان‌ و خبرنگاران‌ رسانه‌های‌تصویری‌ باشد. هرچند از همین‌ یک‌ گفت‌وگوی‌ کوتاه‌ چقدر می‌توان‌ به‌ عمق‌ روح‌ بزرگ‌ او پی‌ برد که‌ چقدر در کوران‌ حادثه‌ از اولین‌ جرقه‌ انقلاب‌ تا آخرین‌ تصویری‌ که‌ از جنگ‌ عراق‌ تهیه‌ کرده‌ بود همواره‌ به‌ مثابه‌ یک‌ تاریخ‌نگار بر اصل‌ اثر اعتقاد داشت‌ و چنان‌ از رویدادها حرف‌ می‌زند که‌ گویی‌ نقش‌ تاثیرگذار خویش‌ را به‌ عنوان‌ یک‌ مستندنگار با دانش‌ انکارناپذیر می‌داند. او از خودش‌ حرف‌ نمی‌زند ویا به‌ تعبیری‌ تعریف‌ نمی‌کند.

بلکه‌ اعتقاداتش‌ را بازگو می‌کند عشق‌ وعلاقه‌ خودش‌ را به‌ امام‌ )ره‌( چنان‌ بیان‌ می‌کند که‌ گویی‌ به‌ یک‌ باور قلبی‌ و عقلی‌ رسیده‌ است‌ و همانطور وقتی‌ از انقلاب‌ جنگ‌ و خون‌ و خونریزی‌ سخن‌ می‌گوید بسادگی‌ می‌توان‌ فهمید فرق‌ بین‌ یک‌ عکاس‌ که‌ وظیفه‌اش‌ را برای‌ جریده‌اش‌ انجام‌ می‌دهد با یک‌ عکاس‌ روایتگر و خودآگاه‌ و آشنا به‌ مسائل‌ روز در چیست‌! او می‌گوید «این‌ چشم‌ ها، چشم‌های‌ من‌ شاهد حقیقت‌های‌ زیادی‌ بودند. شاهد سختی‌های‌ زیادی‌ درکشور من‌ بودند. دوربین‌ من‌ حقیقت‌ را ثبت‌ می‌کند» یک‌ عکس‌ به‌ مثابه‌ چشم‌ جامعه‌ خود. کسی‌ که‌ به‌ تغییرات‌ و پوست‌انداختن‌ ساختار اجتماعی‌ و فرهنگی‌ جامعه‌ خود بی‌تفاوت‌ نیست‌ و باز یاد همان‌ کلمه‌ «افسوس‌» می‌افتم‌ که‌ کاوه‌ اصلا در مورد یک‌ بخش‌ مهم‌ کارهایش‌ یعنی‌ از کردستان‌ هیچ‌ چیز نگفته‌. چرا همیشه‌ عمر باید دیر برسیم‌ و به‌ قول‌ قیصر امین‌پور «و چقدر زود دیرمی‌شود». از آن‌ همه‌ حادثه‌ کردستان‌ فقط‌ همین‌ یک‌ جمله‌ برایمان‌ باقی‌ مانده‌ «یک‌ روز از یک‌ پسر کرد پرسیدم‌، وقتی‌ بزرگ‌ شدی‌ می‌خواهی‌ چه‌کاره‌ شوی‌؟ او جواب‌ داد اصلا مطمئن‌ نیستم‌ که‌ بزرگ‌ می‌شوم‌ یا نه‌؟ از همین‌ یک‌ جمله‌ کودک‌ کرد می‌توان‌ به‌ عمق‌ فاجعه‌ و ضریب‌ امنیت‌ جانی‌ در آن‌ منطقه‌ پی‌برد. اما کاوه‌ در آنجا عکس‌های‌ زیادی‌ گرفت‌…
شاید یک‌ روز در سوالات‌ کنکور با این‌ جمله‌ مواجه‌ شوید. «کدام‌ عکاس‌ بود که‌ توانست‌ اولین‌ جرقه‌های‌ انقلاب‌ ایران‌ را ثبت‌ کند؟» بدون‌ تردید شما باید تنها گزینه‌ موجود را علامت‌ بزنید. یعنی‌ «کاوه‌ گلستان‌». خودش‌ با صراحت‌ می‌گوید: رسما این‌ حرف‌ را می‌زنم‌. یعنی‌ آن‌ شب‌ بعد از اینکه‌ آمدند کلانتری‌ را آتش‌ زدند و خیابان‌ها شلوغ‌ شد گارد آمد جلوی‌ حضرت‌ معصومه‌ و غروب‌ شده‌ بود، خیابان‌ چهار مردان‌ مرکز اصلی‌ بود. همان‌ شب‌ در خیابان‌ چهارمردان‌ مرکزاصلی‌ بود. مراجع‌ در اعتراض‌ به‌ تیراندازی‌ عصر جمعه‌ جمع‌ شدند و من‌ عکس‌ اولین‌ جرقه‌ انقلاب‌ را در سال‌ ۴۲ در قم‌ گرفتم‌.
کاوه‌ از آن‌ شب‌ و روزی‌ که‌ در قم‌ بود چنان‌ فیلسوفانه‌ تعبیر می‌کند که‌ کمتر برای‌ کسی‌ این‌چنین‌ معنایی‌ یافت‌ می‌شود.او می‌گوید: تمام‌ تجربیات‌ آن‌ روز و آن‌ شب‌ در قم‌ باعث‌ شد که‌ اصلا من‌ دیگر همه‌ زندگی‌ را ول‌ کردم‌ و پرداختم‌ به‌ عکاسی‌ و ثبت‌ رویدادها… عکس‌ و بخصوص‌ عکاسی‌ خبری‌ چنان‌ تاثیرگذاری‌ وتاثیرپذیری‌ دارد که‌ با تمام‌ سختی‌هایش‌ لذت‌ بخش‌ است‌ وعکاس‌ به‌ مثابه‌ یک‌ مولف‌ خود را از تاریخ‌ جدا نمی‌داند و خود به‌ تنهایی‌ جریان‌ساز می‌شود. همان‌ جریان‌هایی‌ که‌ گلستان‌ به‌ واسطه‌ انتشار عکس‌ هایش‌ در مجله‌ معتبر «تایم‌» به‌ راه‌انداخت‌ و تمام‌ نگاه‌های‌ جهان‌ را به‌ سمت‌ انقلاب‌ ایران‌ جاری‌ ساخت‌ وصدای‌ مظلومیت‌ ملت‌ ایران‌ را با عکس‌ فریاد زد.

از سال‌ ۴۲ تا آمدن‌ امام‌
شاید برای‌ کمتر عکاس‌ خبری‌ در جهان‌ اینگونه‌ پیش‌ بیاید که‌ به‌ پدیده‌ انقلاب‌ و دگرگونی‌ حاصل‌ از آن‌ در سطوح‌ مختلف‌ جامعه‌ خود نگاهی‌ پدیدارشناسانه‌ داشته‌ باشد .خیلی‌ از عکاسان‌ بزرگ‌ دنیا از رخدادهای‌ مختلف‌ جهان‌ عکس‌ های‌ خبری‌ بی‌نظیری‌ تهیه‌کرده‌اند اما بندرت‌ می‌توانیم‌ عکاسانی‌ را بیابیم‌ که‌ در تمام‌ محصولات‌ چند دهه‌ زندگی‌شان‌ به‌ فراز و فرود جامعه‌ فرهنگی‌ و اجتماعی‌ خود پرداخته‌ باشند. کاوه‌ از آن‌ دسته‌ و گروه‌ اندک‌ عکاس‌ خبری‌ به‌ مثابه‌ تاریخ‌نگار هستند که‌ از همان‌ اولین‌ جرقه‌ انقلاب‌ تا مجموعه‌های‌ درگیرهای‌ خیابانی‌، آسیب‌شناسی‌ اجتماعی‌ و فاصله‌ طبقاتی‌ را آنچنان‌ زیرکانه‌ به‌ تصویر می‌کشد که‌ به‌ صراحت‌ می‌توان‌ آن‌ عکس‌ها را از نظر «کرونولوژی‌» گاه‌شماری‌، ردیف‌ کنیم‌ و به‌ وضوح‌ پوست‌انداختن‌ ساختار اجتماعی‌ و فرهنگی‌ جامعه‌ گذشته‌ خود را از آن‌ استخراج‌ کنیم‌. تاریخ‌نگار می‌نویسد و کاوه‌ سند آن‌ را ارایه‌ می‌کند و نوشته‌ بدون‌ سند نمی‌تواند حس‌، شور و جاودانگی‌ رویدادها را زنده‌ نگه‌ دارد. از آنجایی‌ که‌ دنیای‌ امروز دنیای‌ تصویر است‌ رسانه‌ عکاس‌ خبری‌ همچنان‌ به‌ عنوان‌ مکمل‌ مباحث‌ نظری‌ عرصه‌ اطلاع‌رسانی‌ را بیش‌ از پیش‌ متوجه‌ زنده‌ماندن‌ «حادثه‌» می‌کند. عکاس‌ می‌تواند با تکیه‌ بر دانش‌ و فهم‌ نظری‌ خویش‌ به‌ اثرش‌ جان‌ ببخشد تا در مسیر پرفراز و نشیب‌ تاریخ‌ و زمان‌، نیمه‌جان‌ و بعضاص از ذهن‌ها پاک‌ نشود. همان‌ کاری‌ که‌ کاوه‌ در قبل‌ و بعد از انقلاب‌ و زمان‌ جنگ‌ ایران‌ و عراق‌ و جنگ‌ امریکا و عراق‌ انجام‌ داد. کاوه‌ در بخش‌هایی‌ از کتاب‌ می‌گوید:«اینجا اول‌ کار هم‌ من‌ این‌ را روشن‌ کنم‌، خیلی‌ بدم‌ می‌آید از این‌ کار. امیدوارم‌ اگر جاهایی‌ یک‌ اشاره‌هایی‌ می‌شود به‌ یک‌ موفقیت‌ها یا یک‌ نکته‌هایی‌ حمل‌ بر خودستایی‌ مطلقا نشود. جدی‌ دارم‌ می‌گویم‌. من‌ در یک‌ مسیری‌ بودم‌، یک‌ چیزهایی‌ را دیدم‌ اینها را دارم‌ بیان‌ می‌کنم‌. هیچ‌ ربطی‌ به‌ خودم‌ ندارد، یک‌ نفر دیگر هم‌ جای‌ من‌ بود عین‌ همین‌ می‌شد. همان‌ طور که‌ هستند، هیچ‌ ادعایی‌ هم‌ ندارم‌. به‌ هرحال‌ من‌ را ببخشید که‌ مجبورم‌ راجع‌ به‌ خودم‌ صحبت‌ کنم‌. داستان‌ از آنجا شروع‌ شد که‌ من‌ مثلا ۲۰ سال‌ داشتم‌ و قبل‌ از آن‌ علاقه‌ زیادی‌ به‌ تاریخ‌نگاری‌ داشتم‌، کارم‌ را با روزنامه‌ها شروع‌ کردم‌ و هدفم‌ این‌ بود که‌ با عکس‌ها و مقاله‌نویسی‌ زندگی‌ مردم‌ را نشان‌ بدهم‌. نشان‌ دادن‌ بسیاری‌ از تضادهای‌ زندگی‌ در جامعه‌ من‌ را به‌ عنوان‌ یک‌ جوان‌ آگاه‌ اجتماعی‌ به‌ یک‌ جور عصبانیت‌ می‌رساند…»
کاوه‌ تا جایی‌ که‌ من‌ سراغ‌ دارم‌ خودساخته‌ بود و نگاه‌هایش‌ در عکاسی‌ را هم‌ مدیون‌ انقلاب‌ می‌دانست‌ .ثبت‌ وقایع‌ انقلاب‌ از آغاز تا ۵۷ از او یک‌ عکاس‌ منتقد و تاثیرگذار به‌ وجود آورده‌ بود و نمی‌توانست‌ نگاهش‌ را از زشتی‌های‌ جامعه‌ به‌ سمت‌ عکاسی‌ هنری‌ و یا خلاقانه‌ سوق‌ دهد، گونه‌یی‌ از عکاسی‌ که‌ در آن‌ هیچ‌ نشانی‌ از اجتماع‌ و جسارت‌ بیان‌ وجود ندارد و تنها کافی‌ بود تا خودت‌ را با کمی‌ ته‌مانده‌ مباحث‌ فلسفی‌ قاطی‌ کنی‌ می‌شد عکاسی‌ خلاقانه‌ که‌ نه‌ خیر دنیا داشت‌ و نه‌ ثواب‌ آخرت‌ . کاوه‌ عکاس‌ خنثی‌ نبود خطر، نقدپذیری‌، توهین‌ و همه‌ چیز را به‌ جان‌ می‌خرید تا بتواند به‌ نوبه‌ خود برای‌ درد و رنج‌ مردم‌ جامعه‌اش‌ کاری‌ کرده‌ باشد. او در سال‌ ۵۷ نمایشگاه‌ عکسی‌ در دانشگاه‌ تهران‌ گذاشته‌ بود و موضوع‌ اصلی‌ آن‌، وضع‌ زندگی‌ روسپی‌ها، کارگرهای‌ ساختمانی‌ و بچه‌های‌ بدبخت‌ که‌ در بیمارستان‌ روانی‌ افتاده‌ بودند و کسی‌ از آنها مراقبت‌ نمی‌کرد. او هدف‌ این‌ کارش‌ را این‌ گونه‌ تشریح‌ می‌کند:« این‌ عکسها سمبل‌ جامعه‌ ایران‌ بود. مرد، زن‌، بچه‌، یک‌ خانواده‌، مرکزیت‌ یک‌ جامعه‌، اینها این‌ جوری‌ بودند،یکی‌شان‌ کارگر بود، یکی‌ روسپی‌ بود، یکی‌شان‌ یک‌ بچه‌ بدبخت‌ بود، همان‌ موقع‌ که‌ من‌ این‌ نمایشگاه‌ را در دانشگاه‌ گذاشتم‌ در خیابان‌ها انقلاب‌ شروع‌ شد.» با این‌ توضیح‌ کاوه‌ می‌توان‌ به‌ این‌ مهم‌ پی‌ برد که‌ او همیشه‌ به‌ مخاطب‌ زیاد و برپایی‌ نمایشگاه‌ عکس‌ تاکید زیادی‌ داشتند چرا که‌ با این‌ نوع‌ روش‌ هم‌ از آن‌ فضای‌ ثابت‌ یعنی‌ چاپ‌ عکس‌ در نشریاتی‌ که‌ عکاس‌ با آنها در ارتباط‌ است‌ بیرون‌ می‌آید و عکسهایش‌ را بین‌ عموم‌ مردم‌ می‌برد و این‌ ارتباط‌ دو سویه‌ به‌ طرز زنده‌یی‌ برقرار می‌شود و عکاس‌ می‌تواند مستقیم‌ با مخاطب‌ها و عکسهایش‌ رودررو گفت‌وگو کند. نمایشگاه‌های‌ خیابانی‌ از دیگر فعالیت‌های‌ استاد در سطح‌ انتقال‌ هدف‌ عکسهایش‌ بهره‌ می‌برد که‌ نمونه‌های‌ بارز آن‌ را در دوران‌ انقلاب‌ شاهد بودیم‌. چند تا فتوکپی‌، تق‌،تق‌. روی‌ دیوار دانشگاه‌ این‌ نمایشگاه‌ عکس‌ خیابانی‌ با موضوع‌ انقلاب‌ است‌. کاوه‌ در ثبت‌ عکسهای‌ لحظه‌یی‌ هم‌ مهارت‌ و جسارت‌ خاصی‌ داشت‌. زمانی‌ که‌ در خیابانهای‌ تهران‌ در دوران‌ انقلاب‌ شاید فقط‌ «محمد صیاد» او را همراهی‌ می‌کرد و به‌ تعبیری‌ خیلی‌هاجرات‌ نمی‌کردند که‌ از درگیری‌ها عکس‌ بگیرند کاوه‌ عکس‌ آن‌ تک‌ تیرانداز را گرفته‌ بود. البته‌ این‌ به‌ معنای‌ آن‌ نیست‌ که‌ هیچ‌ کس‌ از دوران‌ انقلاب‌ عکس‌ تهیه‌ نکرده‌ باشد ولی‌ تعدادشان‌ انگشت‌شمار بودند و شاهد مدعا عکس‌های‌ این‌ چند نفر هستند که‌ بیشترین‌ پوشش‌ خبری‌ آن‌ زمان‌ را انجام‌ داده‌ بودند. کاوه‌ در توضیح‌ عکس‌ یادشده‌ می‌گوید: «سال‌ ۵۶ بود. آن‌ موقع‌ تفنگ‌ زیاد نبود، بیشتر باتوم‌ بود، همان‌ روز اول‌، باتوم‌ و گاز اشک‌آور. اما یک‌ ماشین‌ آمد و از داخل‌ آن‌ دو تا تک‌تیرانداز آمدند پایین‌. بقیه‌ افراد نیروهای‌ انتظامی‌، دور این‌ تک‌تیرانداز را می‌گرفتند که‌ دیده‌ نشود،من‌ عکسش‌ را دارم‌ که‌ هم‌ به‌ این‌ طرفی‌ها و هم‌ به‌ آن‌ طرفی‌ها تیراندازی‌ می‌کرد.»

تجربه‌ دوستم‌ فرنود
کاوه‌ خاطرات‌ شیرینی‌ از چاپ‌ عکس‌ امام‌ )ره‌( دارد که‌ آن‌ را از زبان‌ دوستش‌ و عکاس‌ توانای‌ دوران‌ جنگ‌ و انقلاب‌ بازگو می‌کند. محمد فرنود در سمنان‌ در یک‌ عکاسی‌ کار می‌کرد، بچه‌ ۱۳ ساله‌ که‌ پادوی‌ یک‌ عکاسی‌ بود، یک‌ عکس‌ امام‌ خمینی‌ را گیر آورده‌ بود و شب‌ها مثلاص می‌فرستادندش‌ که‌ عکس‌ عروسی‌ چاپ‌ بکند دو تا هم‌ عکس‌ امام‌ خمینی‌ را یواشکی‌ چاپ‌ می‌کرد. بعد از او بپرس‌ خیلی‌ خنده‌دار است‌، جوری‌ که‌ عمل‌ می‌کرده‌ چطوری‌ این‌ عکس‌ها را جمع‌ و می‌برده‌ هی‌ تکثیر می‌کرده‌ و می‌برده‌ به‌ دوستانش‌ می‌داده‌ و مثلا تمام‌ افتخارش‌ این‌ است‌ که‌ یک‌ شب‌ تا صبح‌ نمی‌دانم‌ تمام‌ سمنان‌ را با عکس‌ امام‌ مثلا پوشانده‌. می‌دانی‌؟ )لبخند(

قصه‌ کمیته‌ استقبال‌ از امام‌
بی‌گمان‌ خیلی‌ از دوستان‌، تاریخ‌نگاران‌، هنرمندان‌ و بویژه‌ عکاسان‌ خبری‌ کمتر راهشان‌ به‌ کمیته‌ استقبال‌ از امام‌ افتاده‌ و حتی‌ در مورد آن‌ شنیده‌ و عکس‌هایی‌ دیده‌ باشند. در این‌ میان‌ شاید کاوه‌ از خوش‌شانس‌ترین‌های‌ روزگار بوده‌ که‌ به‌ هر ترتیب‌ که‌ خودش‌ در کتاب‌ آورده‌ به‌ آنجا می‌رود و چه‌ عکسهای‌ تاریخی‌ ثبت‌ می‌کند. کمیته‌ استقبال‌ از امام‌ شکل‌ گرفته‌ بود و من‌ رفتم‌ از آشپزخانه‌اش‌ عکس‌ گرفتم‌. تعداد زیادی‌ دیگ‌ و از این‌ چیزها گذاشته‌ بودند خب‌؟ من‌ رفتم‌ و از آنجا عکس‌های‌ زیادی‌ گرفتم‌. مثلا دو سال‌ پیش‌ که‌ یکی‌ داشت‌ این‌ عکس‌ها را می‌دید گفت‌ بابا این‌ مطهری‌ است‌ که‌ دارد آش‌ هم‌ می‌زند ها! این‌ خلخالی‌ است‌ که‌ دارد برنج‌ دم‌ می‌کند ها!
کاوه‌ هر زمانی‌ که‌ از انقلاب‌ و امام‌)ره‌( یاد می‌ کند چنان‌ با تمام‌ وجود حرف‌ می‌زند که‌ تو گویی‌ جزیی‌ از وجودش‌ را برایت‌ بازگو می‌کند. این‌ حس‌ها از اعماق‌ وجودت‌ نشات‌ می‌گیرد. همه‌ می‌دانند کاوه‌ گلستان‌ اهل‌ ریا و دروغ‌ و چاپلوسی‌ نبود در غیر این‌ صورت‌ هیچ‌ وقت‌ این‌ قدر از او به‌ نیکی‌ یاد نمی‌کردند. کاوه‌ مثل‌ عکس‌هایش‌ واقعی‌ و بی‌تعارف‌ رک‌ و راست‌ بود. به‌ عکس‌هایش‌ عشق‌ می‌ورزید و آنچه‌ را در پشت‌ «ویزور» چشمی‌ دوربینش‌ فوکوس‌ می‌کرد به‌ یک‌ باور در موردآن‌ رسیده‌ بود و گرنه‌ دکمه‌ شاتر را هرگز فشار نمی‌داد.

جیغ‌ کشیدن‌ برای‌ گرفتن‌ عکس‌ امام‌
هواپیما آمد و نشست‌، ما هنوز داخل‌ بودیم‌، من‌ داشتم‌ منفجر می‌شدم‌. آنچنان‌ دعوا کردم‌. هیچ‌ وقت‌ من‌ تو عمرم‌ این‌ طوری‌ برای‌ گرفتن‌ یک‌ پوزیسیون‌ خاص‌ تلاش‌ نکرده‌ بودم‌. حق‌ من‌ بود. دیگر آنچه‌ جیغ‌ بود و می‌ توانستم‌ بزنم‌ داشتم‌ می‌زدم‌ که‌ بتوانم‌ بروم‌. آخر اجازه‌ دادند و ما دو نفر آقای‌ محمود محمدی‌ عکاس‌ روزنامه‌ اطلاعات‌ و من‌ رفتیم‌ آن‌ جلو، آن‌ عکس‌ معروف‌ امام‌ که‌ دارد از پله‌ها پایین‌ می‌آید را من‌ گرفتم‌.

امام‌ خودش‌ به‌ من‌ یک‌ لوح‌ زرین‌ داد
بخاطر کارهایی‌ که‌ در جنگ‌ کرده‌ بودم‌، من‌ یکی‌ از چند نفری‌ هستم‌ که‌ امام‌ خودش‌ لوح‌ داد. امام‌ با من‌ دوست‌ بود. )لبخند( اولین‌ عکس‌ رسمی‌ امام‌ را من‌ گرفتم‌. به‌ من‌ نیم‌ ساعت‌ وقت‌ دادند که‌ ازشان‌ عکس‌ بگیرم‌. آن‌ عکسی‌ که‌ امام‌ می‌خندند مال‌ من‌ است‌. افتخار من‌ این‌ است‌ که‌ به‌ عنوان‌ عکاس‌ امام‌ در دنیا معروف‌ شدم‌.یک‌ نمایشگاه‌ بین‌المللی‌ برگزار شد از تحولات‌ و انقلاب‌های‌ مهم‌ جهانی‌ که‌ طی‌۵۰ سال‌ گذشته‌ صورت‌ گرفته‌ بود. ۵۰ عکاس‌ در مورد ۵۰ تحول‌ دنیا. نکته‌ جالب‌ این‌ نمایشگاه‌ که‌ از نظر فتوژورنالیسم‌ از اعتبار مهمی‌ برخوردار است‌. تنها عکس‌ آدمی‌ که‌ وجود دارد عکس‌ امام‌ است‌ که‌ کار من‌ است‌، گوش‌ می‌کنی‌؟

بهترین‌ موضوع‌ برای‌ عکاسی‌
زندگی‌ مردم‌ مملکتم‌ از موضوعاتی‌ است‌ که‌ دوست‌ دارم‌ عکاسی‌ بکنم‌ و فکر می‌کنم‌ که‌ از طریق‌ تصویربرداری‌ و ایجاد ارتباط‌ بین‌ واقعیت‌ و زندگی‌ مردم‌ در به‌ وجود آمدن‌ تفاهم‌ بین‌ انسانها، تفاهم‌ برای‌ پیشرفت‌، تفاهم‌ برای‌ به‌ وجود آمدن‌ یک‌ زندگی‌ بهتر کمک‌ کنم‌. کاوه‌ فرزند زمان‌ خودش‌ بود هم‌ به‌ مسائل‌ برون‌ مرزی‌ به‌ عنوان‌ یک‌ ژورنالیست‌ حرفه‌یی‌ نگاه‌ می‌کرد و هم‌ به‌ عنوان‌ یک‌ ایرانی‌ با اصالت‌ و آشنای‌ درد به‌ جامعه‌ خود نگاهی‌ تیز و دلسوزانه‌ داشت‌.

پیام‌ خون‌ شهیدان‌ با عکس‌
کاوه‌ معتقد است‌ که‌ عکس‌های‌ شهید پیام‌ خون‌ شهیدان‌ را انتقال‌ داده‌ است‌. من‌ یک‌ جمله‌یی‌ دارم‌ که‌ در تمام‌ مصاحبه‌ها هم‌ می‌گویم‌. اگر انقلاب‌ ایران‌ پیامش‌ خون‌ شهیدان‌ بود این‌ پیام‌ را عکس‌ منتقل‌ کرد. یک‌ بار یکی‌ از رزمندگان‌ که‌ یکی‌ از چشم‌هایش‌ را از دست‌ داده‌ بود، به‌ من‌ گفت‌: برای‌ دیدن‌ هدف‌ فقط‌ یک‌ چشم‌ کافی‌ است‌. کاوه‌ هم‌ تاثیرگذار و هم‌ تاثیرپذیر بود و در یافتن‌ حقایق‌ از هر کجا و از زبان‌ هر کسی‌ دریغ‌ نمی‌ کرد مثل‌ همین‌ تاثیری‌ که‌ آن‌ جانباز بر کاوه‌ گذاشته‌ بود که‌ در این‌ جمله‌ کاوه‌ به‌ آسانی‌ قابل‌ درک‌ است‌. او می‌گوید: برای‌ هر هشت‌ سال‌ من‌ با یک‌ چشم‌ به‌ مرگ‌ نگاه‌ می‌کردم‌ و تصاویری‌ که‌ روی‌ آنها تمرکز می‌کردم‌، تصاویر واقعیت‌ بودند. کاوه‌ نگاه‌ جامعه‌شناختی‌ خود را مدیون‌ مطالعه‌ تاریخ‌ دو هزار ساله‌ می‌ داند و می‌گوید: در طول‌ تاریخ‌ دو هزار ساله‌ ما امکان‌ این‌ را نداشته‌ایم‌ که‌ سیاسی‌ بشویم‌، هیچ‌ وقت‌ در طول‌ تاریخ‌ ما نبوده‌ که‌ آزادی‌ دموکراتیک‌ وجود داشته‌ باشد که‌ مثلا من‌ بتوانم‌ دنبال‌ تحصیلات‌ سیاسی‌ خودم‌ باشم‌ یا عقاید خود را شکل‌ بدهم‌.