می‌دانم که خیلی دیر است!
من در خیابان آبان، در مرکز شهر تهران استودیوی شخصی خود را امروز که پنجاه ساله می‌شوم به نام استودیوی خانواده ایرانی افتتاح می‌کنم.
می‌دانم که خیلی دیر است!
متاسفانه این یک خصوصیت عمومی برای همه ما ایرانی‌ها شده است که همه چیز را در آستانه کهولت متوجه می‌شویم. اینکه وقت کم آورده‌ایم و خیلی چیزها را از دست داده‌ایم. من اعتراف می‌کنم که آنقدر که از دست داده‌ام به دست نیاورده‌ام.
خدا را شکر که سلامتی همه دارایی من است و اگر همین امروز آن را از دست بدهم افسوس همه چیز تا ابد به دلم خواهد ماند. چون در این سلامتی نعمت بزرگی همچون دیدن جاری است که خود جوهره دانایی است.
همیشه به همه وصیت می‌کنم که وقتی صبح می‌شود و چشم باز می‌کنید و بیدار می‌شوید بدانید که این خود یک معجزه بزرگ است. برای خود متاسفم که سهم من از این معجزه بزرگ در این ۵۰ سال غفلت بوده است. اعتراف می‌کنم که هنوز چیزی ندیده‌ام!

سکوت در تجلیل از نگاه

من عکاس نیستم و به قصد عکاسی از کسی یا چیزی عکس نمی‌گیرم.
جاذبه دیدن، برایم خوشایندتر از عکاس بودن است چون توسط دوربین چیزهای بیشتر و متفاوتی می‌توانم پیدا کنم. از طرفی عکاس و عکاسی را دوست دارم چون قدر نگاه کردن و توجه به پیرامون ما را بیشتر از چشم‌های عادی می‌دانند و به چیزهایی توجه می‌کنند که ارزش دیدن داشته باشند به خصوص وقتی توسط دوربین به آدم‌ها نگاه می‌کنم درون آنها به طور ناخودآگاه برایم ظاهر می‌شود که در شرایط عادی میسر نیست.
ظاهرا! این فرصت در چنگ عکس‌ها است که به دست می‌آید.
عکاسی فاصله درک اشیا و پیرامون ما را کوتاه‌تر می‌کند و آنها را به موضوعات قابل تاملی تبدیل می‌کند. شاید بتوان گفت تنها پدیده‌ای است که موجب می‌شود نگاهمان را به چیزی متوقف کنیم و به آن خیره شویم، در این خیرگی ذهن و قلب ما در آستانه حیرت واقع می‌شوند، چیزی که همواره آدمی برای آزادی و خلاقیت خود به آن نیازمند است.
حیرت تخیل ما را جان می‌دهد و از بن بست و بحران قطعیت نجات می‌بخشد، زندگی به کمک عکاسی از طریق نگاه کردن به چیزهای واقعی به تخیل راه پیدا می‌کند. تخیل آغاز درک واقعیت و عبور از آن است.
من بسیار خوشبختم که با عکاسی توانسته‌ام به آدم‌ها نگاه کنم و به تخیل آنها راجع به خودشان کمک کنم.
من تسلیم لحظاتی هستم که عکس در آن لحظات متولد می‌شوند ما به احترام این لحظات مقابل یکدیگر سکوت می‌کنیم و عملا در جذبه آن خلع سلاح می‌شویم.
سهم من از عکاسی فقط همین است: سکوت برای تولد "یک نگاه"!

خانواده ای که دوستت می‌دارم

من به آخرین حلقه‌های میثاق و پیوند یک ملت با خانواده بزرگ خود احترام می‌گذارم، خانواده ایرانی را می‌گویم.
همیشه مفهوم کلمه خانواده برای من مترادف با مرور خاطراتم بوده است چون خاطرات برای ما ایرانی ها به لحاظ وابستگی های عمیق به یکدیگر خاطرات جمعی بوده‌اند بگونه‌ای که فردیت هر یک از ما در کنار دیگر اعضای خانواده به رسمیت شناخته می‌شده و این ویژگی، خاص ایرانی‌ها است که غم‌ها و شادی‌های فردی آنها در جمع و با حضور دیگران شکل می‌گیرد. عکس‌های قدیمی خانواده برای من همیشه سمبل و نماد میثاق اجتماعی و وحدت جمعی آدم‌ها بوده‌اند، آنها به ما می‌گویند که آدمی تنها نیست و جمعی بودن و مشارکت افراد به هر بهانه ممکن، جلوه‌ای از بدنه حیات است.
ما با تکرار اینگونه تصاویر سعی می‌کنیم همزیستی مسالمت آمیز بشری خود را به یکدیگر گوشزد کنیم و تصاویر عناصر اصلی این انسجام را که پدرها و مادران می‌باشند در کنار زندگی مستقل خود حفظ کنیم تا به مدد حلقه‌های ارتباط عاطفی با آنها رازهای پایداری چندهزار ساله بشر امروز در مقابل هجوم زمان، حفظ شود.
چهره جمعی انسان برای من همچون یک لوح محفوظ مقدس است چون این تصاویر آخرین اسنادی هستند که چهره انسان را در ذهن ما از هزاران سال پیش تا به امروز به یاد می‌آورند، بنابراین در مرحله اول ثبت این تصاویر برای من یک جنبه ماورایی و فلسفی دارد که در آنها جمعی بودن فردیت خود را اعلام می‌دارم و به حقانیت هستی و داستان آفرینش آنها معترف می‌شوم، چون چهره آدمی کامل‌ترین کد، در درک همه آن چیزی است که به چشم دیده و لمس می‌شود از این رو است که به عکس‌های خانواده ایرانی به گونه آیینی می‌نگرم و معتقدم آنها همچون تصاویر حجاری شده بر سینه دیواره‌های سنگی تخت جمشید مملو از رازهای آیینی‌اند.
آدم‌ها در کنار یکدیگر ناخواسته آیینی را به جا می‌آورند که مقدس جلوه می‌کند. ما ناخواسته با نگاه به یکدیگر به ستایش خاطرات ازلی خود مشغول می‌شویم و در این گمراهی مسیر محور حضور خود را پیدا می‌کنیم و آن را به یکدیگر نشان می‌دهیم.
در این عکس‌های جمعی کسی گم نمی‌شود و همین عکس‌های خانوادگی است که حافظه جمعی بشر را شکل می‌دهند و رابطه ما را با یکدیگر فراتر از نژاد، زبان، اقلیم و حتی افکار پیوند می‌زنند.