– چرا عکاسی مستند را انتخاب کردی در حالیکه فضای مناسبی برای نمایش اینگونه عکس‌ها در ایران وجود ندارد. تازه اگر نمایشگاهی هم برگزار شود اینگونه عکس‌ها قابلیت فروش ندارند و بیشتر برای چاپ در یک کتاب مناسبند تا جای دیگر. از طرفی کتاب هم هزین ههای خاص خود را دارد و نیازمند به یک حمایت کننده که در اینگونه موارد بسیار کمیاب است؟
بختیاری: مسلماً هر قله‌ای، هر اوجی، به مقدماتی نیاز دارد که بدون طی کردن مسیر، رسیدن غیرممکن است، آنها که این مقدمات را نمی‌پذیرند مجبورند که به گونه‌ای خودشان را نشان بدهند. می‌دانی مثل یک جور نمایش. من فکر می‌کنم بخشی از این مشکلات مربوط به گذشته آدم‌هاست. گذشته‌ای که آ نها را محروم کرده. اکثراً تبدیل به یک مشت آدم‌های مصر فکننده شده‌ایم که حتی روش صحیح مصرف کردن را هم نیاموخته‌اند. نمی‌دانم علت چیست شاید بحران نفت باشد یا مشکلات اقتصادی نمی‌دانم. البته نمی‌خواهم به سراغ بغض شخصی‌ام بروم هرچندکه همانها در انتخاب مسیر موثرند.
هفتاد یا هشتاد سال پیش واکر ایوانز در زمینه مستند اجتماعی کارهایی کرد که بعد از آن در دهه هفتاد شاگردانش مثل رابرت فرانک و هری کالاهان ادامه دادند قطعاً تاثیرگذار هم بودند.
می‌خواهم بگویم همان شیوه‌های عکاسی از طریق بعضی فرنگ رفته‌ها به ایران منتقل شد و باز بسیاری از عکاسان بدون شناخت و مثل یک مصرف کننده عمل کردند.
پس آن مقدمات طی نمی‌شوند و شرایط و خصوصیات شخصی کمتربه میان می‌آید. برای من هم مدت زیادی گذشت تا بخشی از این مقدمات را طی کنم و وارد رشته عکاسی شوم.
بعد از آن هم با مطالعه شیوه‌های فکری راه را اینگونه انتخاب کردم. به نظر من برای شکستن ساختارها اول باید خودمان را بشناسیم. عزت نفسمان را. من در کامرانیه و فرمانیه زندگی نکردم و پدرم در آلمان به دنیا نیامده. من متولد تهران هستم و تهرانی که عودلاجان و چاله‌میدان شکل گرفته پس چرا باید فرار کرد. به قول جلالی «اول باید بدانیم که هستیم؟» این فرار از خودشناسی آزاردهنده است. باید بدانیم برای آنهایی که ظاهرسازی می‌کنیم تاریخچه زندگیمان آشکار است و در نتیجه، این اعمال بی‌فایده است.

– عکس‌هایت را هر دو مجموعه می‌توان تقسیم‌بندی کرد.
اصناف، معماری کوچه و بازار، وضعیت اجتماعی و چیزهای دیگر .آیا این تقسیم بندی‌ها لازمه هر مجموعه مستند است یا بر اساس شناخت از وضعیت اجتماعی منطقه مورد نظر انتخاب می‌شود؟
بختیاری: اولاً صددرصد نیاز به اطلاعات اولیه داریم. من هم این کار را کردم. اول یک تحقیق کوچک که با گفتگو و مطالعه آغاز شد.

– پس بخش اول بدون دوربین شکل گرفت؟
بختیاری: بله، بدون دوربین. از شش هفت سال پیش در نظر داشتم که روی این محله کار کنم. در واقع فرصت مناسبی بود برای شناخت محلاتی که در آن زندگی کرده‌ام. این موضوع ارتباط مستقیم با ویژگی‌های خودم داشت و من به آن
علاقه‌مند بودم. یک جوری از نهاد برخواسته بود. خلاصه بعد از تحقیق اولیه،که تقریباً سی یا چهل درصد اطلاعات مورد نظر را تشکیل می‌داد، برقراری رابطه مستقیم با آدم‌ها آغاز شد و حالا آن دیدگاه خامی که وجود داشت رفته رفته پخته‌تر شد.
به داستان‌هایی که می‌گفتند توجه می‌کردم. تحت تاثیر رفتارشان قرار می‌گرفتم و آرام آرام آن رابطه روزمره شکلی به خود گرفت.
در اغلب موارد چون آن اطلاعات پایه را کسب کرده بودم در برخورد با افراد همیشه حرفی برای گفتن داشتم. مکالمه دوستانه که محصول همان تحقیق اولیه بود شکل می‌گرفت و زمینه‌های مناسبی را برای عکسبرداری فراهم می‌نمود. گاهی اوقات برای گرفتن چند فریم عکس ده‌ها بار به آن منطقه مراجعه می‌کردم که در نهایت نتیجه مثبت بود.
می‌دانی، معتقدم که برای کسب اطلاعات همه فیلترها را باید حذف کرد. از برقراری یک رابطه صمیمی و متداول عکس‌های بهتری بوجود می‌آید. در واقع این شناخت می‌تواند کادر، ترکیب‌بندی و درکل همه خصوصیات عکس تو را مشخص نماید. این داد وستد اطلاعات مثل گپ دو  پیرمرد بود که نوستالژی و خاطراتشان را یاد می‌کنند. همین‌ها تصویر را می‌سازد.

– فکر می‌کنی همین شیوه رفتاری در مناطق دیگر تهران قابل اجراست، مثلاً همین خیابان گاندی با کافی شاپ‌هایش، آن مغازه طبقه پایین با آن دکوراسیون و اجناس گران قیمتش؟
بختیاری: باشیوه‌ها و روش‌ها باید منعطف شد. نمی‌توان برای عکاسی از یک منطقه از قبل روش انتخاب کرد. فقط تحقیق لازم است به تعیین شیوه اجرایی. تحقیق حتی وضعیت تکنیکی را مشخص می‌کند. چه زمانی باید عکس گرفت؟ با چه نوری؟چه متریالی؟ چه لنزی؟ و بعد به سراغ سوژه رفت و ارتباط مستقیم برقرار کرد.

– پس معتقدی که همیشه راه حلی وجود دارد؟
بختیاری: قطعاً اگر وضعیت اجتماعی عکاس با سوژه‌هایش متفاوت باشد و هماهنگی با آن قشر مورد نظر تا حدی امکانپذیر نباشد باید به دنبال یک فاکتور جذاب بود. کمی جذابتر و کمی مریخی‌تر! [خنده]

– به صورت کلی، و صرف نظر از تفکیک دو مجموعه، احساس می‌کنم هر جا نمایش کودکان و نوجوانان در این مناطق پرداختی وضعیت کاملاً متفاوت می‌نماید. یک نوع احساس همدردی و یا درک کامل. آن چند نوجوانی که با غرور به لنز تو نگاه می‌کنند و انگار که نگهبان خرابه‌های پشت سرشان هستند.
بختیاری: صحبت‌های تو نشان می‌دهد همانطور که من با آن آدم‌ها ارتباط برقرار کرده‌ام تو هم با من و با عکس‌هایم ارتباط برقرار کردی. بله ،معصومیت و بیطرفی کاملاً در چهره‌هایشان مشهود است. البته معصومیت هم متفاوت است. معصومیت در یک خانواده فرهنگی، در یک خانواده اروپایی، در زمان جنگ و یا آفریقا. هر کدام به نوعی ترجمه می‌شود. این بچه‌ها ناخواسته در این فضا وارد می‌شوند. با همه سختی‌ها و مشکلاتش.
این قشر کم سن و سال بی‌ اطلاع از وضعیت حال و آینده به زندگی خود ادامه می‌دهند. مرا یاد دوران کودکی‌ام می‌اندازد.
کجا بودم و در کدام کوچه پس کوچه سرگرم یک بازی ساده کودکانه .[سکوت] بله این عکس‌ها نافذند.

– چرا گاهی اوقات شیوه زندگی در این مناطق که هنوز ویژگی‌هایی از گذشته را با خود حمل می‌نماید (به شکل معضلی نمایش داده می‌شوند) و متأسفانه از یک رسم دیرینه تنها نکات منفی و متعصبانه‌اش را باقی می‌گذارند.
بختیاری: شخصاًبه هیچ وجه بعنوان یک معضل به آن نمی‌نگرم.
بلکه باید با پردازش و نمایش نکات قابل توجه مثبت و منفی آن را به یک فرهنگ نمونه تبدیل کرد بعضی‌ها فکر می‌کنند همه این گذشته را پاک باید کرد. اما به نتیجه‌اش توجه نمی‌کنند.
یک محصول بی‌هویت که نه توجهی به خود نموده و نه توانی در حدود فرهنگ‌های پیشرفته را دارد.
به هر حال ثبت و نگهداری از این نوع مجموعه‌ها به عنوان سند مهم است و اگر امروز مخاطبی ندارد مطابق معمول این آینده است که ارزش‌ها را مشخص می‌نماید .
اگرچه بازار به پاساژ و مغازه کبابفروشی و پیتزا فروشی تبدیل نمی‌شوند اما رفته رفته ویژگی‌های سنتی خود را به مرور از دست می‌دهند و این تصاویر اسناد قابل توجهی خواهند بود.

منبع: مصاحبه آرش حنایی با مجید بختیاری – سایت تهران اونیو – ۱۳۸۱