اختصاصی «سایت عکاسی» – در راستای پروندهٔ «عکاسی ایران در خارج از ایران» با حمید سوری پیرامون نمایشگاه «ایران، سال ۳۸» در آرل ۲۰۱۷ گفت‌وگوی مکتوبی داشتیم که در ادامه به سمع و نظر شما خواهد رسید.


  آیا معرفی عکاسی ایران در نمایشگاه‌های خارج از کشور، با نگاهی کلان و کلی مانند آنچه در نمایشگاه «ایران، سال ۳۸» در آرل ۲۰۱۷ ارائه شده، مناسب است و به نتایجی دقیق و درست می‌انجامد؟ اشکالات چنین نگاه کلی‌ای به عکاسی ایران چیست؟

  در ابتدا باید بگویم که اظهارنظرم در مورد نمایشگاه «ایران، سال ۳۸» در آرل ۲۰۱۷ بر مبنای تعدادی مقاله و فیلم و گزارش است. خودم به فستیوال نرفته و کاتالوگ آن را اگرچه دیده، ولی چون فرانسه نمی‌دانم، متن‌هایش را نخوانده‌ام. لذا تا این حد می‌توانم اظهارنظر کنم. آنچه در پرسش به‌عنوان معرفی کلان و کلی از عکاسی ایران مطرح شده در این نمایشگاه دیده می‌شود. چه در عنوان کلی نمایشگاه و چه در عناوین بخش‌های مختلف نمایشگاه مانند ما که هستیم، که باید باشیم، چه باید کرد و …. در حالی که هر یک از این بخش‌ها می‌توانست موضوع یک نمایشگاه بزرگ باشد.

  باید گفت نگاه کلی و معرفی کلی عکاسی یک کشور بزرگ مانند ایران، برای بازه زمانی نزدیک به ۴۰ سال آن‌هم در یک فستیوال خارج از کشور، اگر غیرممکن نباشد حداقل بسیار سخت است. شرکت دادن ۶۶ عکاس در نمایشگاه هم مشکلی را حل نمی‌کند. وسعت زیاد چنین پروژه‌هایی عموماً عمق را کم می‌کند، به کلیشه‌ها دامن می‌زند و جوانب متفاوت یک مسئله را نمی‌تواند نشان دهد.

  یک خطر دیگر هم افتادن به دام ذات گرایانه و تعریف کلی و ثابت از ایران و ایرانی است. به‌ویژه اگر ما کارهای پژوهشی در این زمینه نکرده باشیم، تاریخ مدون عکاسی نداشته باشیم، تقسیم‌بندی‌ها و دسته‌بندی‌های گرایش‌ها را تدوین نکرده باشیم، و به‌طور کلی هنوز یک تصویر نسبتاً کلی از عکاسی خودمان نداشته باشیم. در چنین شرایطی مجموعه‌های کاملاً حساب شده با متون بیشتر تصویر بهتری ارائه خواهند کرد. لذا اگرچه بخشی از مشکلات متوجه برگزارکنندگان نیست؛ بلکه زیرساخت‌های موجود و تصویر واضح از آن وجود ندارد، اما به‌جای ارائه تصویری کلی، می‌شد به‌صورتی متمرکز و پژوهش شده بخشی از عکاسی ایران را نشان داد تا تصویری دقیق‌تر و نزدیک به واقعیت ارائه شود.



  وقتی قرار است آثاری از ایران در نمایشگاهی با مخاطب جهانی مانند «آرل ۲۰۱۷» نمایش داده شود، بهتر است آثار بر چه اساسی انتخاب و در قالب چه دسته‌بندی‌هایی ارائه شوند؟

  فکر می‌کنم انتخاب باید توسط کیوریتور حرفه‌ای بر مبنای پژوهش، و با توجه به درون‌مایه‌ای مشخص یا ژانری متمایز، با مشورت کارشناسان صورت گیرد. در مقدمه نمایشگاه، علل انتخاب، چرایی اهمیت موضوع و ارتباط آثار باهم ذکر شود و مقاله‌هایی هم به جوانب مختلف عکاسی در این دوره بپردازد.



  در نمایشگاه‌های خارج از ایران، اغلب به چه آثاری توجه بیشتری می‌شود؟ آیا همان‌گونه که اغلب منتقدان می‌گویند، نمایشگاه‌های خارجی همواره در انتظار تصاویری مدیریت‌شده با مضامین اگزوتیک و با بار سیاسی از ایران هستند؟

  باید در نظر داشت که نهادهای دعوت‌کننده و برگزارکننده چه کسانی هستند، مخاطبان چه کسانی هستند؟ انگیزه برگزاری نمایشگاه چیست؟ وقتی مخاطب مردم عادی خارج از کشور باشند و انگیزه هم ارائه تصویری جذاب و تماشایی، طبعاً آثاری با مضامین اگزوتیک و با بار سیاسی موردنظر دعوت‌کنندگان خواهد بود. درمجموع فراموش نکنیم با توجه به اینکه هنوز عکاسی ما نظر منتقدان و نظریه‌پردازان جهان را جلب نکرده است، که این خود قابل تأمل است، طبیعی است که انگیزهٔ برخی، از دیدن عکاسی ایران، به خاطر عکاسی نیست؛ به خاطر ایران است.

  ایران هنوز برای بسیاری ناشناخته، عجیب و رادیکال است. کنجکاوی درباره ایران بسیار زیاد است. کنجکاوی همیشه در مورد کشورهایی که مدتی در صحنه جهانی دیده نمی‌شدند وجود داشته است. لذا بخشی از جذابیت عکاسی ما، برای غیر ایرانیان، نه به خاطر خلاقیت و زبان ابداعی و ویژه عکاسانه ما، بلکه به خاطر شرایط ویژه قومی، مذهبی، سیاسی و … است که در آن قرار داریم. اگر به این کنجکاوی پاسخ ندهیم، برایشان جذاب نیست. اگر پاسخ دهیم در دام­شان افتاده و خود را بر مبنای آنها تعریف کرده‌ایم. چه باید کرد؟ در درجه اول، عکاسی ایران باید آن‌قدر خلاق باشد که به خاطر عکاسی‌اش موردتوجه قرار گیرد. و در درجه دوم با همین بضاعت هم نباید به‌ اصطلاح در زمین آنها بازی کرد.

  قبلاً هم، این پرسش را در مصاحبه‌هایی دیگر طرح کرده‌ام. تا حال چند نفر از فاضلان جهانی درباره عکاسی ایران مقاله‌ای نوشته‌اند؟ لذا تا زمانی که خودمان عکاسی‌مان را تبیین نکرده‌ایم و به‌اندازه کافی عکاسی قابل دفاع خلق نکرده‌ایم، نباید انتظار داشته باشیم نهادهایی به خاطر زبان عکاسی‌مان از ما دعوت کنند. اما می‌توان فارغ از شتاب‌زدگی و ارضا مخاطب بین‌المللی، از بضاعت موجود هوشمندانه استفاده کرد و خودمان را، آن‌گونه که هستیم و نه آن‌گونه که دیگران می‌خواهند، با استفاده از پژوهش و نظرات کارشناسان معرفی کنیم.

  درباره این نمایشگاه باید بگویم فستیوالی که صدهزار نفر از آن دیدن می‌کنند فستیوالی نیست که ویژه فضلا و نظریه‌پردازان و متخصصان باشد و انتظار آثار پیچیده را ندارند. پس تا حدی مشخص است که از سویی دعوت‌کنندگان به وجه جذاب، تماشایی و سیاسی آثار توجه داشته باشند. از سوی دیگر، نهاد برگزارکننده قرار دارد. آنچه خانم قباییان در برنامه زنده فستیوال ذکر کرده، و فیلمش در سایت جشنواره منتشر شده است، راه‌اندازی «گالری راه ابریشم» به پیشنهاد آقای کیارستمی بوده و لوگویش را هم ایشان طراحی کرده و در این نمایشگاه هم عکس‌ها و فیلم‌های این سینماگر فقید ایران حضور بارزی داشته، نشان می‌دهد ما با نهادی مواجه هستیم که عکاسی جذاب، عاطفی و انسان‌گرایانه، اما نه الزاماً انتقادی، تحلیلی و تئوریک مد نظرشان است.

  به‌عنوان نمایشگاه، «ایران، سال ۳۸» دقت کنید. عنوانی است برای مخاطب فرانسوی. پس از انقلاب کبیر، دولت فرانسه برای چند سالی تقویم انقلابی را جایگزین تقویم میلادی کرد. شروع جمهوری سال یک شد. حال برای آنها سال ۳۸ معنادار است، ۳۸ سال پس از انقلاب ۵۷ این نوع مناسب‌سازی برای مخاطب در بخش‌های مختلف نمایشگاه هم دیده می‌شود. لذا نمایشگاه را باید در زمینه آن مخاطب و این برگزارکننده دید. این زمینه اما الزاماً چیزی نیست که نظر منتقد جدی یا پژوهشگر عکاسی را برآورده کند. با این حال، علی‌رغم حضور آثاری که پاسخی برای نگاه جذاب، اگزوتیک و سیاسی دارند، نمی‌توان کل نمایشگاه را این‌گونه تلقی کرد.



  منظور از «عکاسی ایران» چیست؟ ایران، مانند بسیاری از کشورهای در حال توسعه، کشوری پر از تناقض و اتفاقات عجیب است. آیا حضور این تناقض‌ها در عکس مجوز ورود آن به آنچه «عکاسی ایران» می‌خوانیم است؟ اینکه صرفاً عکاسِ یک عکس ملیت ایرانی داشته باشد، حتی اگر سال‌ها در ایران نزیسته باشد، کافی است تا عکسی را جزئی از «عکاسی ایران» طبقه‌بندی کنیم؟

   به نظر من عکاسی ایران مانند بسیاری و چه‌بسا اغلب جاهای دیگر، ویژگی ملی ندارد، یعنی ویژگی‌های ایرانی در عکاسی ما وجود ندارد. بگذریم از اینکه مفهوم ایرانی بودن نیز آن‌چنان که در نظر اول می‌نماید قابل تعریف و تبیین نیست. پس عکاسی ایران یعنی عکاسی در ایران، توسط و با دغدغه یک ایرانی. البته من کسی که سال‌ها در ایران نزیسته باشد را هم می‌توانم ایرانی تلقی کنم اگر هنوز دغدغه‌ها و حساسیت‌های ایران و ایرانیان را داشته و در گفتمانی که عکاسان در ایران با آن مواجه هستند مشارکت داشته باشد. امروز بسیاری به‌صورت فیزیکی در ایران زندگی می‌کنند ولی دغدغه‌شان مانند پاریسی‌ها و نیویورکی‌هاست. با شرایط امروز جهان، زیستن فرد در یک مکان به تنهایی کافی نیست تا او را متعلق به آن جامعه بدانیم و عکس آن‌هم صادق است.

  اما حضور تناقض‌ها و اتفاقات عجیب و غریب در عکس: بی‌تردید یافتن این پدیده‌ها که به‌وفور وجود دارد و نشان دادن آن هنر محسوب نمی‌شود وگرنه بسیاری در رسانه‌های اجتماعی هنرمندند! مهم آن است که چقدر این پدیده‌ها در ذهن عکاس تحلیل‌شده و نحوه بیان آن از انعکاس صرف آن فراتر رفته و بینش و نگرش عکاس نسبت به آن مسئله را نشان دهد. آن تضاد و تناقض چه نقشی در تصویر بزرگ‌تر از جامعه دارد؟ در این زمینه متأسفانه نگرش تحلیلی، تصویر تأمل‌برانگیز و زبان ویژه و خلاقانه کمتری دیده می‌شود.



  در نمایشگاهی که در سال ۲۰۰۹ در مینیاپولیس امریکا برگزار کردید، بیشتر تمرکز نمایشگاه بر شباهت «نگاه‌های ایرانی» با رویکردهای معاصر بین‌المللی بود. اینکه ایران از نقاط دیگر جهان جدا نیست و هنر و زندگی معاصر ایران با وجود محدودیت‌ها، همگام با سایر نقاط جهان پیش می‌رود. بازخوردهای این نمایشگاه چطور بود؟ و چرا چنین نگاهی در دیگر نمایشگاه‌های برگزار شده در خارج از کشور، این چنین کمیاب است و اغلب تفاوت‌ها و تضادهای جامعه ایرانی پررنگ می‌شود؟

  شاید با توجه به پاسخ قبلی‌ام، باید بر این نکته تأکید کنم که با چه نهادی روبرو بودیم. نمایشگاه حاصل همکاری «موزه هنرهای معاصر تهران» و دانشگاه «مینه‌سوتا» بود. پس از آن هم به بیش از ۲۰ گالری دانشگاهی و موزه‌ها سفر کرد. لذا مخاطب نمایشگاه مخاطب یک فستیوال عمومی نبود و عموماً افراد دانشگاهی و دیدارکننده‌های موزه‌ها با آن مواجه شدند. اگرچه به خاطر دولتی بودن موزه، در داخل با محدودیت‌ها و محذوریت‌هایی روبرو بودم، اما در نهایت، انگیزه ارائه تصویری نسبتاً جامع از عکاسی ایران بود. بی‌تردید مشکل فقدان درون‌مایه در آن نمایشگاه هم وجود داشت. اما عنوان نمایشگاه “Persian Visions: Contemporary Photography from Iran“؛ «نگاه‌های ایرانی: عکاسی معاصر از ایران» بود. تأکید بر «نگاه‌های ایرانی» به‌جای نگاه ایرانی و زیر عنوان هم به‌جای عکاسی معاصر ایرانی، «عکاسی معاصر از ایران» در جهت دور شدن از آن تعریف کلی و نگرش ذات‌گرایانه “ایرانی” بود.

  بازخوردهای نمایشگاه بسیار مثبت بود، از این رو که نمایشگاه نشان می‌داد چه رویکردهای متنوع، معاصر و همچنین اندیشمندانه‌ای در ایران وجود دارد. ولی آثار و نمایشگاه هیچ نظریه‌پرداز و منتقد مهمی را برنیانگیخت که مطلب نظری مهمی را درباره نمایشگاه بنویسد. احتمالاً بخشی به خاطر فقدان تمرکز نمایشگاه و بخشی هم به خاطر بضاعت متن کاتالوگ و آثار بود.

  اینکه چرا در نمایشگاه‌های خارج از کشور، تضادها و تناقض‌های موجود در جامعه ایران پررنگ است بخشی به سلیقه برگزارکنندگان برمی‌گردد، بخشی به خاطر ساده بودن موضوع است. چه بیان آن از سوی عکاس و چه دریافت آن از سوی مخاطب. خلق و دریافت آثاری که به تأمل بیشتری نیاز داشته باشد احتمالاً بخشی از مخاطب عامه را از دست خواهد داد. ولی اثر هنری قرار نیست راحت‌الحلقوم باشد و سلیقه و نگرش مخاطب را در همان سطح نگه دارد. چنین کارهایی با پیروی از مد، تقلید، تولید فله‌ای و رج زدن میسر نیست. ضمناً به‌آسانی هم فروخته نمی‌شوند.



  آیا جلب توجه در نمایشگاه‌های خارجی، به‌واسطه سوار کردن نگاه اگزوتیک و سیاسی به آثار عکاسی ارائه‌شده ممکن است نتایج مثبتی هم به همراه داشته باشد؟ (مانند آنچه کم و بیش برای سینمای ایران اتفاق افتاد.) با حضور عکاسی ایران در رویدادهای جهانی و در کنار توجه به بعضی آثار خاص، ممکن است به برخی آثارِ کمتر دیده شده و رویکردهای متفاوت‌تر نیز توجه شود.

  این توجه بر لبه تیغ قرار گرفتن است. ممکن است همین علت کلیشه‌ای موجب شود بخشی از افراد جدی و فضلا دیگر به آن توجه نکنند، ولی این امکان هم وجود دارد نگاه تازه و بیرونی جلب شود و باعث شود خوانش متفاوتی شکل بگیرد و راه‌های تازه‌ای برای هنرمند گشوده شود. اینکه تعامل با جهان هنر بیشتر شود می‌تواند مثبت باشد و باعث شود هنرمندان جدی‌تر بیندیشند و در روش کار خود تجدید نظر کنند. البته همه اینها به این ربط دارد که هنرمند چقدر در جهت ارتقا آثارش تلاش کند یا از موقعیت پیش آمده فقط در جهت تکرار کارش بهره ببرد و متوهم شود، که در این صورت ستاره اقبالش لحظه‌ای خواهد بود.



  در بیانیه نمایشگاه «ایران، سال ۳۸» به ارتباط عکاسی و شعر اشاره شده و عکاسی به‌عنوان بدیل مدرن شعر در نظر گرفته شده است. چقدر با این تشبیه موافق هستید؟

  با آنکه غنای ادبیات و شعر ایران را مایه مباهات می‌دانم، ولی در شرایطی که در آن قرار داریم اصلاً چنین توازی‌هایی را مثبت ارزیابی نمی‌کنم. فراموش نکنیم که وقتی در این زمینه‌ها از شعر صحبت می‌کنیم کمتر اشعار فروغ فرخزاد و شاملو را در نظر داریم. بیشتر شعر کهن ما، با وجه تغزلی‌اش، مورد نظر است. چرا این تشبیه را بر نمی‌تابم؟ به دلایل به هم مرتبط: اول، اینکه توازی با شعر، تأکید بر وجه حسی آثارمان را تشدید می‌کند. سوابق طولانی حسی، شهودی و عرفانی آثارمان نشان داده این شیوه در لاک خود فرو رفتن و بی‌توجهی به پیرامون را ترغیب می‌کند و این برای امروز کارآمد نیست. من وجه زیبایی و حسی در هنر را اصلاً نفی نمی‌کنم ولی نمی‌توانم ببینم توجه به شعر ما را از مقتضیات امروز جامعه دور کند.

  دوم اینکه خود این توازی ما را به همان دوگانه‌های غرب و شرقِ شرق‌شناسی نزدیک می‌کند. اینکه آنها عقلانی‌اند ما حسی، بنابراین آنها مهندس می‌شوند و ما شاعر، آن‌ها تولیدکننده می‌شوند و ما مصرف‌کننده. سوم اینکه توازی با شعر، ما را از نظریه‌پردازی، نگاه تحلیلی و نقادانه به دوران و پیرامونمان دورمان می‌کند، در حالی که بیش از هر زمان دیگر به این نگاه نقادانه نیاز داریم.