اختصاصی سایت عکاسی –
مراد ما از مفهوم شهر چیست؟ وقتی از شهر می‌گوییم، به نحو دقیق از چه سخن می‌گوییم؟ همان طور که زیمل در مقاله‌ی «شهر و حیات ذهنی» به خوبی توضیح می‌دهد، شهر غیر از آن تجسد مکانی‌اش، امری ذهنی است. ما شهر را به مثابه یک کلیت درک می‌کنیم، اما آن را به مثابه یک کلیت نمی‌توانیم ببینیم، بلکه همواره به واسطه‌ی میانجی‌هایی می‌شناسیم. در پاسخ به این پرسش که شهر چیست، جواب دقیقی نداریم. غیر از اینکه در تعریف و توصیفش، به اجزاء اشاره کنیم و بگوییم که گشتالت این اجزاء می‌شود شهر.

   هیچ‌گاه گفتار و حتی اثر هنری نمی‌تواند به نحو کامل بر شهر منطبق شود و همواره در سخن گفتن از آن، چیزی بیرون می‌افتد. این بیرون افتادگی‌ها امکاناتی فراهم می‌کند تا دوباره به خود گفتار، نوشتار یا اثر هنری برگردیم و آن را تخریب کنیم و از نو بسازیم؛ فروریختن و ساختن مکرر. چرا که مفهوم شهر و به ویژه مفهوم کلان شهر، جنبه‌ای ذهنی دارد، منطبق با واقعیت نمی‌شود و اجازه نمی‌دهد هیچ بیانی کاملاً آن را در برگیرد و به طور جامع توصیف کند.

   بنابراین، تنها این راه باقی می‌ماند که از طریق اجزای شهر، آن را بشناسیم. اجزایی مثل خیابان‌ها، اماکن عمومی، خانه‌ها، بناها و حتی زبان و پوشش عمومی مردم در شهر. ممکن است بخشی از شهر القاکننده‌ی آن باشد که با شهر مدرنی روبه‌روییم و بخش دیگر درک مغایرش را ایجاد کند. شناخت تک‌تک این اجزا یک نتیجه به بار می‌آورد: شناخت ما از شهر تناقض‌آمیز است و این اجزا هیچ‌گاه یک شناخت سراسری و هماهنگ را به وجود نمی‌آورند. از این روست که داوری‌های افراد از کلان‌شهرها پرتناقض است. کلان‌شهرها این تناقضات را تقویت می‌کنند و گسترش می‌دهند. کلان‌شهر جایی است که تناقض در آن رسمی می‌شود و تناقض می‌شود بخشی از معنای شهر و هویت آن.

   به نظر می‌رسد بازنمایی چنین تناقضی مقوله‌ی فرا فلسفی باشد؛ چراکه فراتر از شناخت یک کلیت منسجم است. از این رو تنها ابزار مفیدی که می‌تواند این تناقض حیات در کلان‌شهر را منتقل کند، نه فلسفه بلکه احتمالاً هنر است، خاصه هنرِ مدرنِ متأخر یا به بیانی هنر معاصر.

   معنای زیبایی‌شناسانه‌ی هنرِ مدرن خاصه پس از دوران رمانتیسیسم به تدریج دچار تغییرات بنیادی شد. اگر در دوران کلاسیک، هنر مقوله‌ای بود که زیبایی را بازمی‌نمود و متعلق زیبایی‌شناسی، امر مثبت و زیبا بود، با ظهور و بروز بیش از پیش مدرنیته، این رویکرد به تدریج دستخوش تغییر شد. از اواسط قرن نوزدهم و به ویژه پس از جنگ جهانی اول و دوم، امر منفی در حیات بشری بروز یافت؛ تل اجساد کشته‌شدگان جنگ، تخریب محیط زیست یا پیامدهایی که از سیطره‌ِی عقل بر زندگی انسان جدید به وجود آمده بود. عقلی که میراث آن روشنگری بود، این بار برای بیرون کشیدن امر منفی به کار آمد و متعاقباً هنر ابزاری شد برای انعکاس این سیاهی‌ها. به تعبیر آدورنو، ابژه‌ی امر زیبایی‌شناسانه‌ی هنری تغییر کرد و نه زیبایی بلکه حتی نامطلوب شد.

   در واقع هنر در چنین نسبت و رابطه‌ای با دنیای مدرن قرار گرفت. هنر مدرن با فروپاشی هر کلیت ظاهراً منسجم به دنبال کشف تناقضات رفت و در این میان به نظر می‌رسید عکاسی، هنر برآمده از مدرنیته، بهتر از هر بیان دیگر هنری در این راه کارآمد بود؛ رسانه‌ی در دسترس و همگانی و ساده و یا به تعبیر بوردیو هنر میان‌مایه‌ای که بیشترین امکان بازنمایی امر واقعِ نادیده را با کمترین میانجی داشت و نه تنها می‌توانست امر واقع را تکه‌تکه کند، بلکه می‌توانست واقعیت تکه‌تکه و منکسر را گردآوری کند. هرچند در این میان، زاویه‌ی دید عکاس، امکانات فناورانه‌ی ثبت و ویرایش، هرگاه لازم بود در این بازنمایی دخل و تصرف می‌کرد و امکان منتقل شدن امر واقع از مجرای ذهن و دید هنرمند را ممکن می‌ساخت. پس اگر بخواهیم از هنری صحبت کنیم که می‌تواند بیش از هر هنری (و حتی در بُعدی کلی بیش از هر بیانی) تناقضات شهر، این بستر حیات مدرن را انتقال دهد، عکاسی جزو نخستین انتخاب‌ها خواهد بود.

   با یک چنین مقدمه‌ی طولانی به سراغ نمایشگاه گروهی عکس «رویارویی ۱» که با نمایشگاه‌گزاری رهام شیراز، اردیبهشت‌ماه امسال به صورت همزمان در سه گالری نات، هپتا و تم در تهران برگزار شد، می‌رویم. نمایشگاهی که هنرمندان آن پرستو ابن‌علی، مهسا بهدادی‌مهر، هدیه جمشیدیان، حمید حکاکی، امیر علیمی، پریسا گلشنی و کاترین ملکی نظری، زیر نظر رهام شیراز، کم و بیش قصد بازنمایی مفاهیم شهری را داشتند؛ از الوهیت رنگ‌باخته در شهر گرفته تا رابطه تن و کار، خط سیر زمان، حضور و غیاب تا حتی پدیده‌ی اجتماعی چون متلک‌گویی به زنان.

   از زاویه دیدی دیگر سوژه‌ی بازنمایی عکاسان حاضر در این نمایشگاه، یعنی شهر، در واقع خط ربط مفاهیم پراکنده و گوناگونی شده بود که هر هنرمند فراخور محتوای هر مجموعه و برای بیان ایده‌ی خود از تمهیدات مختلفی در راه بازنمایی آن استفاده کرده بود؛ تمهیداتی چون نوردهی بالا، بک لایت، حذف برخی از اِلمان‌های شهری، خلق منظری شخصی با چاپ بر روی لایت‌باکس، فتومونتاژ، پروجکتِ تایپ کلمات بر روی منظره هم‌ضرب با صدای مترونوم.

   با تفاسیری که در ابتدای متن در مورد نسبت هنر معاصر و بازنمایی شهر آمد، به نظر می‌رسد «رویارویی ۱» با انتخابی درست هم در انتخاب موضوع و هم در بهره‌گیری از مدیوم، نمایشگاهی قابل اعتنا، جدی و موفق است. با این حال برای رسیدن به درکی عمیق‌تر از مدیوم عکاسی و مسئله‌ی بازنمایی شهر بهتر است با پذیرش نسبی این ارزیابی مثبت، بر نقاط تناقض و ضعف احتمالی این نمایشگاه (همچون هر نمایشگاه دیگری) نیز پرتو افکنیم.

   اگرچه در «رویارویی ۱» هر هنرمند برای بازنمایی شهر به درستی از بیان صرفاً فرم‌گرایانه، صوری و کارت‌پستالی عکاسی فراتر رفته و با انتخاب زاویه دیدهای یکسان و تکنیک‌های عکاسی همگون توانسته در مجموعه‌ی خود به کلیتی یکسان برسد؛ اما به رغم یکدست بودن آثار در هر مجموعه، پراکندگی در ارتباط مجموعه‌ها با هم از لحاظ ایده و سبک بیش از پیش به چشم می‌خورد.

   بیش از هر چیز علت این پراکندگی را می‌توان به خود کنش عکاسی کردن از مفهوم شهر نسبت داد. به بیانی دیگر با بهره‌گیری از عکاسی به عنوان مدیوم بیانی هنر معاصر، در بازنمایی شهر، پراکندگی امری ناگزیر است. در عکاسی هر چه بخواهیم واقعیت تناقض‌آمیز حیات شهری را دقیق‌تر نشان دهیم، چیزهای کمتری نشان می‌دهیم. چون مدام ناگزیریم بر یک موضوع متمرکز شویم، و این متمرکز شدن بر یک موضوع سایر موضوعات را از دایره دید و دسترس ما خارج می‌کند و در واقع امکان شناخت آن کلیت را محدودتر می‌سازد. برای همین هم اساساً سخن منسجم گفتن از چیزی به غایت پراکنده ناممکن است.

   والتر بنیامین می‌گوید فکر کردن درباره زندگی روزمره مثل یک آذرخش فرا می‌رسد. یعنی نامنسجم است و متن منسجم نوشتن درباره چیزهای متناقض ناممکن است. نمایشگاه عکس اگر بدین معنا باشد که بخواهد این پراکندگی‌ها را حول مرکزی گرد آورد و کلیت معناداری بسازد، پروژه‌ای از پیش شکست خورده است. نشان دادن چیزی که از درون متلاشی است، عملاً ناممکن است و هر صورت‌بندی مرسوم و روتین از «نمایشگاه» لازمه‌اش تن دادن به یک نظم یا ساختار در نحوه‌ی مرسوم ارائه، چینش عکس‌ها و حتی تبلیغات و بیانیه و غیره است.

   پاشنه آشیل «رویارویی ۱» دقیقاً از همین مسئله ناشی می‌شود، که کیوریتور نمایشگاه با نادیده گرفتن این پراکندگی یا استقبال از آن به عنوان امری معنادار تلاش می‌کند تا این پراکندگی را به انسجام و سرانجام برساند (چه در کلیت نمایشگاه و چه در هر مجموعه به صورت جدا)؛ احتمالاً تلاشی نه حتی سیزیف‌وار بلکه کاملاً بیهوده.

   نمایشگاه‌گردان به نحو پیشینی نمی‌داند یا نمی‌خواهد بپذیرد که در حال پرده‌برداری از تجربه‌ای شکست‌خورده است. در بازنمایی عکاسانه‌ی کلان‌شهری چون تهران، هر عکسی که گرفته شود و هر تکه‌ای که نشان داده شود، در واقع گونه‌ای روایت شکست در نشان دادن شهر است؛ نشان دادن بخشی از شهر، به معنای ضمنی، نشان ندادن بخشی دیگر از شهر است و این نمایش در نهایت گونه‌ای روایت انقطاع و شکست است.

    درباره‌ی کلان‌شهر تهران، این پراکندگی بی‌شک گسترده‌تر و عمیق‌تر است و صرفاً به واسطه‌ی یک بیانیه نمی‌توان این تناقضات و شکست را جبران کرد. برخی کیوریتورها تلاش می‌کنند تا با نوشتن نامأنوس، دیرهضم و محدودکننده‌ی بیانیه، بر این تناقضات فائق آیند و گاه افراط بیش از پیش در این کار سبب می‌شود حتی کیوریتور به جای هنرمند سخن گوید. شما تصویری از چهره و دهان هنرمند را در حال حرف زدن می‌بینید اما آنچه می‌شنوید پژواک همان صدای کیوریتور است که می‌کوشد ما را متقاعد کند (و البته در مورد مخاطب عام‌تر مقهور شود) که انسجامی هست و باید باشد.

   در حالی که عکس چون تکه‌ای از واقعیت را نشان می‌دهد و واقعیت می‌تواند باردار تفسیرهای مختلف و متنوع باشد، یکی از هزاران تفسیر است. پس گویی مراسم عکس‌سوزان است، آنگاه که به نحو پیشینی عکس را تعریف می‌کنیم و یکی از تفسیرها را به دیگری رجحان می‌دهیم و برای انتقال آن تفسیر، دست به دامان امکانات مضاعف و پیچیده می‌شویم. به بیانی دیگر تلاش می‌کنیم با تزریق فرمولی به عکس و سوق دادن بیننده به بازگشایی معنای عکس تنها از طریق فرمول مورد نظر ما پکیج معناییِ منسجمی از عکاسی سر هم کنیم. لوکاچ در مقدمه کتاب نویسنده و منتقد می‌نویسد: «با فن‌آوری امروزین، از هر چیزی، از بمب اتم گرفته تا تک‌گویی درونی، می‌توان عکس‌برداری کرد. این توانایی، رویکرد نویسنده به واقعیت را محدود می‌کند؛ زیرا وادارش می‌سازد اثرش به یک نقاشی، عکس یا بیانیه‌ای مفصل و پرگویی بی‌خاصیت تبدیل شود.»





   آنچه در نمایشگاه «رویارویی ۱» با آن مواجه‌ایم نابسنده بودن خود عکاسی است، هر تلاشی به کار گرفته شده تا خود فرایند عکاسی و بازنمایی عکاسانه به حاشیه برده شود. از دست‌کاری و ساخت واقعیت جلوی دوربین تا اضافه کردن عواملی چون زبان، صدا یا تمهیدات نمایش و در بارزترین شکل آن رام کردن تفسیرها و هدایت کردن آن به مجرایی خاص توسط بیانیه.

   در نهایت به نظر می‌رسد این به حاشیه بردن خود عکاسی و فرایند عکاسانه در جهت رسیدن به انسجام و کلیتی به نام نمایشگاه گروهی است. تلاشی است برای نشان دادن کلیتی کامل، بی‌نقص و منسجم که در نهایت به تناقض و پراکندگی دو چندان ختم خواهد شد. در حالی که اگر «رویارویی ۱» را تنها به مثابه تجربه‌های پراکنده‌ی کلاسی در جهت تلاشی برای درک شهر از منظر عکاسانه در نظر گیریم و با این نگاه به تفسیر عکس‌ها برویم، خود مواجهه با این نمایشگاه تجربه‌ای خواهد بود آگاهی‌بخش و دل‌نشین.