حسن غفاری، عشایر خوزستان، ایذه، ۱۳۸۶

در ادامه انتشار پرونده یک دوربین، یک نگاه: پرونده‎ای درباره عکس‎های حسن غفاری، عکاس مستند و مردم نگار مطلب زیر از شماره ۴۲ فصلنامه حرفه: هنرمند با عنوان «توارد» به قلم شهریار توکلی، عکاس باز نشر می‎شود.

حتی گمان اینکه این دو عکاس، عکس‌های هم را دیده باشند هم حدسی دور از ذهن است. قطعاً ایتوربیده نه آنقدر خود را مردم نگار می‌داند که برای دیدن عکس‌هایی از اقوام مختلف دنیا کنجکاوی داشته باشد، و نه غفاری چندان در پی دنبال کردن نمونه‌های تازه رسیده از عالم عکاسی غرب است تا خود را با آن همگام سازد. هر دوی این هنرمندان با تکیه بر باورها و عقاید درونی‌شان، در فرآیند تجربه زیسته و رویارو با چنین نوعی از زندگی‌های دشوار، بدوی و کولی وار به چنین دستاورد مشترکی رسیده‎ا‎ند. در ادبیات قدیم ایران به این تقارن‎های ناهمزمان و ناهم‎مکان، «توارد» می‌گفتند. پدیده‎ای نادر و اصیل که بیشتر از جنس الهام، شهود و درک جوهر مشترک عالم بود تا تقلید و رونوشت از دیگران.

ایتوربیده (به نقل از گفته‌هایش) با عکاسی از آخرین نشانه‌های بازمانده از تاریخ و فرهنگ کهن کشورش، آرمانش را در نزدیک شدن به جوهره شاعرانه آن اقلیم می‌بیند، و غفاری (به نقل از گفته‌هایش) با عکاسی از آخرین نشانه‌های فرهنگی اجتماعی عشایر ایران، آرمانش را در نمونه برداری هر چه بیشتر و گسترده‌تر از زندگی‌های روبه فراموشی عشایر می‌بیند. «مردم نگاری» صرفأ واژه‌ای است موقتی و توافق شده میان من و تو، برای اشاره به حوزه‌های همپوشان میان این دو عکاس که از دو سلیقه مختلف در عکاسی تغذیه می‌کنند.

در عکس پایین [بانوی فرشته] زن سرخ پوست قبیله سری (که بابت دیده نشدن چهره‎اش و فیگور مقتدر و دستان بال مانندش، گراسیلا آن را «فرشته» نامیده)، بنا به درخواست عکاس، او را از راهی کوهستانی به دیدن صخره نگاری‌های باستانی سرخپوستان به دیدن تاریخ می‌برد.

و در عکس بالا [عشایر خوزستان]، زن ایلیاتی با نوزادی که در گهواره چوبی پشتش دارد، بنا به درخواست عکاس او را از راهی کوهستانی و صعب (که روزی دو بار به راحتی از آن بالا و پایین می‌رود)، به دیدن منزل پدری‌اش در بالای کوه (به دیدن گونه دشوارتری از زندگی در این اقلیم) می‌برد.

گراسیلا ایتوربیده، بانوی فرشته، ۱۹۷۹

فارغ از اینکه هر دو عکاس آیا در مقصد به انتظارات خود رسیده‌اند یا نه، آنچه برای ما باقی مانده همین دو عکس بین راهی است. تصاویری که به شکلی نمونه‌ای، نقطه تلاقی این دو سلیقه متفاوت در عکاسی است. جایی که میزان اطلاعات راه یافته درون عکس‎ها نه آنقدر کم است که گراسیلا را به عالم یک سر شاعرانه، شخصی و دلخواهش محدود کند و نه آنقدر زیاد که غفاری را صرفاً در سطح یک مردم نگار محقق با داده‌های بیشمار در دست، نگه دارد.

هر دو عکاس که با کنجکاوی و اشتیاق خود را به این زنان بومی بلد راه سپرده‌اند، توانسته‌اند با توازنی شایسته جای خود را در مرز میان واقعیت و خیال نگه دارد. در همان قلمرو باریک و محدودی که بسیاری از عکس‌های آنان را به خوانشی فراقومی بدل می‌کند تا نمایندهای شوند برای نمایش و تفسیر حضور انسان در این عالم.

با آنکه می‎دانیم دستاورد بیست ساله حسن غفاری در فراهم آوردن مستندات زندگی عشایر ایران چه گنجینه نایاب و منحصر به فردی است، اما این را هم خوب می‎دانیم که توان برداشتن سطوح ظاهری و امکان رفتن به لایه‌های درونی‌تر و دست یافتن به شعر مستتر در زندگی این مردمان، تنها از او که کودکی و عمرش را میان آنان گذرانده، بر می‌آید. انتظار نه چندان گزافی که پرش‌هایی طلایی از این دست، در ذهنمان دامن زده.