یک. کارمایه‌ی ساختن از تاریخ در هنر، در کنار هم نشاندن، آشتی دادن و درآمیختنِ دو قلمرو دور و جدا از هم است، چرا که یکی ریشه در معرفت دارد و دیگری رو به حقیقت. تاریخ، تجلیِ میل سیری‌ناپذیر آدمی به دانستن، و آنگاه به نظم درآوردن و به انتظار نشستنِ تکرارِ این آگاهی‌ست تا بر توان عقلِ خودبسنده‌ی انسانی شهادت دهد. هنر اما در پیِ فلسفه فرا می‌رسد تا این اشتیاق سوزنده را محدود کند و بر آن پایانی بگذارد. معرفت با سودای شناخت جهان و هستی، زندگی را یکسره از شور تهی می‌سازد و آن را به چیزی پیش‌بینی‌پذیر، سرد و بی‌روح بدل می‌کند.

فلسفه و هنر، با داعیه‌ای از همان دست به عرصه می‌آیند اما حقیقت را جستجو می‌کنند، و در راه رسیدن به آن زمین و زندگی را سرشار از عشق و اشتیاق می‌سازند. از این منظر، بر شورِ دانستنِ وسواس‌گون و اندوختن دانش و کسب معرفت، مقدم‌تر، و از آن، پیشینی‌ترند. تاریخ، فلسفه و هنر، همه به مدد تصویر صورت می‌بندند؛ همه، برآیندِ بازتاب تصویر هستی در ذهن انسان اند. این شکل‌ها و تصاویرِ جهان هستند که از چشمِ آدمی عبور می‌کنند تا تصویر دوباره‌ای از آنچه به گمان خود می‌بیند در ذهنش نقش ببندد و شناخت و ادراک ممکن شود.

چنین فرآیندی به فریبی می‌ماند. علم که حاصل اشتیاق بی‌پایان به معرفت هستی است، این توهم را انکار می‌کند و قبول چنین فریبی را برنمی‌تابد؛ این باور تمام بنیان آن را ویران می‌کند. اما هنر از آغاز می‌داند، و پنهان نمی‌کند، که یکسره برآمده از فریب و توهم است، تماماً بازنمایی‌ست. هنر، در اعتراف به تکیه بر تصویر داشتن و بازسازیِ دوباره‌ی آنچه حواس فراهم می‌آورند، صادق‌تر از دانشِ متکی بر شناخت است. اذعان به دروغ بودن، هنر را راست‌تر از علم می‌سازد. هنر، ریشه در حقیقتی دارد که با شجاعت از اعتراف به فریبِ زیباشناختیِ مخاطب مایه می‌گیرد.

دو. به نظر می‌رسد این آثار سرِ آن داشته‌اند که دشواریِ پیش گفته‌ی درآمیختنِ تاریخ و هنر به‌مثابه کارمایه‌ای برای خلق اثر را بار دیگر محک بزنند. از آن رو «بار دیگر»، که هنرمند، پیش‌تر و پیوسته، این مضمون را آزموده است. او پیش از این در مجموعه‌های دیگری هم نشان داده از تاریخ و جلوه‌های مفهومی یا تصویریِ آن غافل نیست. من این دلبستگی به تاریخ را برآمده از دغدغه‌ی او به واگوییِ حقیقت تلقی می‌کنم. باز گفتنِ حقیقت از دو سو و در دو جبهه؛ رو در روی خود همچون گفت‌وگویی درونی خطاب به خویشتن، و رو به سوی دیگری بیرون از خودِ هنرمند.

او هوشمندانه از مغاکِ سربرآورده از شکاف و تضادِ میانِ حقیقت و معرفت، هنر و تاریخ، بهره می‌برد تا از ورای گفت‌وگویی که آغاز می‌کند، عنصر اصیل‌تر و دیرپاترِ این دوگانی، یعنی حقیقت، را در این خلاء طنین‌انداز کند. صدای او در این کارها، حقیقتاً، صدایی حاصل جمع پژواک‌های پراکنده‌ای‌ست که روح زمانه را می‌خوانند. پس او در مقام سوژه‌ای یکه لازم می‌داند آنچه را از حقیقت در جوهره‌ی رویدادهای تاریخی می‌شناسد و می‌یابد – و در این باره به احساس و شهود تکیه می‌کند – پیوسته برای خود، و آن دیگری بیرون از خود، بازگو کند.

حقیقت، در اینجا در اصیل‌ترین جلوه‌ی خود، یعنی جلوه‌ی زیبایی‌شناختی، تصویری ماندگار از موقعیتی مادی در سیر تاریخ در خاطره‌ی جمعیِ مردمان نقش می‌زند. به این سبب، چنین بازگوییِ پیوسته‌ی حقیقت به خود و دیگری، چون در هیأت اثر هنری ظاهر شود، حقیقت اصیل هستیِ آدمی را بازمی‌تابد.

سه. پرهام تقی‌اف در آخرین مجموعه‌اش همچنان دل‌مشغولی‌های پیشینش را پی می‌گیرد. تصویرهایی را از منابع رسانه‌ای می‌یابد؛ به خوانشی نو از روایت‌هایی قدیمی در بستری متفاوت مجال بروز می‌دهد؛ و بعد، حاصل این قرائت تازه را به مدد جستجو و تجربه‌گری با رسانه‌های نو به هنری تأثیرگذار تبدیل می‌کند. به این ترتیب، آثار او پیوسته عکس‌محور/ تصویرمحور می‌مانند.

او این بار به سراغ عکس‌هایی از فرازهایی در تاریخ معاصر ایران رفته است. به‌رغم آن که همیشه از عکس‌هایی از این دست انتظار می‌رود به‌مثابه اسنادی عینی از واقعیتی تاریخی در گذشته‌ای دور یا نزدیک، اطلاعاتی صریح و غیرقابل‌انکار ارائه کنند، او عامدانه بخش یا بخش‌های تعیین‌کننده‌ای از این عکس‌ها را از این اطلاعات خالی می‌کند.

نتیجه، تکان‌دهنده است. غیبت یا فقدانِ جزء یا پاره‌ی مهمی از یک کلیت با عنوان عکس که می‌بایستی اطلاعاتی را منتقل می‌کرده تا در مرتبه‌ای بعدتر، قضاوتی ارزش‌گذارانه را برای مخاطب ممکن کند، به عاملی آزارنده برای غافلگیری، سردرگمی، برآشفتن و به فکر واداشتنِ او بدل می‌شود. چهره‌ها، موقعیت‌ها، مکان‌ها و زمان‌ها با آن که آشنا به نظر می‌رسند اما تن به شناسایی نمی‌دهند.

هنرمند، با دستکاری رمزهای گذر به دنیای پسِ پشتِ شکل‌ها، سازوکار شناخت و تشخیص (= یادآوریِ) دقیقِ آنها را مختل می‌کند، تا از رنج و آشفتگیِ ناشی از این آزارِ حافظه، امکان جان گرفتن و سر بر آوردنِ مفهومی نو در بستری دیگرگون از بازخوانیِ تاریخ محقق شود. در این راه، او تا رویکردی به‌غایت مفهوم‌پردازانه به عکاسی پیش می‌آورد، اما حتی در آن حال، دغدغه‌های زیبایی‌شناختی را وانمی‌نهد.

آنچه او در این مجموعه گرد آورده، همچنان وفاداری به دلسپردگیِ همیشه‌اش به زبانِ عکس و تصویر؛ نشانه‌شناسی و رمزگذاری و رمزگشاییِ از آن؛ و هشیاری و تعلق خاطر به کشف و بیان و بازسازیِ جلوه‌های حقیقت در بستری به نام تاریخ را بازمی‌تابد.