نمایش عکس‌های هنگامه حسینی با عنوان «تن‌های پنهان» روز جمعه ۴ شهریور ۱۴۰۱ در گالری پروژه‌های ۰۰۹۸۲۱ گشایش می‌یابد.

در معرفی این نمایشگاه که با همکاری پروژه‌های وتن با عنوان مشاعات برگزار می‌شود، آمده است:

«حوالی ظهر است که وارد پارک می‌شوم. سوز سرد و خشک دی ماهی سیلی می‌زند به صورتم. هوا آفتابی است و نور تندی چشمانم را می‌زند. اشکال جورواجوری از بازی سایه و نور شکل گرفته‌اند که توجهم را جلب می‌کنند. پارک وسیع و خالی است انگار که گرد مرده پاشیده باشند. نیمکت‌ها و صندلی‌های خالی در هر گوشه و کنار به چشم می‌آیند اما خبری از شور و هیجان معمول در پارک نیست.

کمی جلوتر می‌رسم به پسران جوانی که با موتور در پارک جولان می‌دهند. من و دوربینم را که می‌بینند، می‌ایستند و خیره می‌شوند به من. کمی حس ناامنی دارم. دوربینم را سفت می‌چسبم و به دور و برم نگاهی می‌اندازم تا راه‌های احتمالی فرار را زیر نظر داشته باشم. همین‌طور که در چشم‌های هم زل زدیم از کنار هم عبور می‌کنیم. پشتم را نگاه نمی‌کنم اما صدای خنده‌شان به گوشم می‌رسد.

کمی جلوتر صدای خنده میان صدای بلند و عجیبی گم می‌شود. به دریاچه که می‌رسم مکنده‌ی بزرگی را می‌بینم که مثل یک پشه‌ی غول آسا در حال بالا کشیدن خون دریاچه است. دور می‌چرخم. عکس می‌گیرم و مردانی که در حال تخلیه‌ی لجن دریاچه هستند را تماشا می‌کنم. خوشحالم که متوجه حضور من نیستند. بعد از روی پل رد می‌شوم و صدای مرغان ماهیخوار هم می‌پیچد لای صدای مکنده. جیغ می‌زنند و ضیافتشان به راه است.

کمی آن‌طرف‌تر کنار فانوس دریایی و قایق‌های به‌گل‌نشسته، روی تابلویی نوشته شده: لطفا برای ماهیگیری جواز بگیرید. یاد خبر کوتاهی میفتم که چند روز پیش خوانده بودم: فستیوال ماهیگیری پارک رازی. حتما باید پر شور و هیجان بوده باشد. لحظه‌ای شرکت‌کنندگان فستیوال و مرغان ماهیخوار در نظرم یکی می‌شوند، می‌افتند به جان ماهی‌ها و هر یک ماهی درازتری شکار کند برنده‌ی خوشبخت‌تری خواهد شد.

دریاچه را دور می‌زنم و دوباره به کارگرهای در حال پاکسازی نزدیک می‌شوم و از آنها عکس می‌گیرم. یکی‌شان که متوجه حضورم شده به سمتم می‌آید و می‌پرسد: «مال مجموعه‌ای؟» من بدون اینکه متوجه منظورش باشم سرم رو از پشت ویزور بیرون می‌آورم و می‌گویم «بله!». می‌پرسد: «از صبح کجا بودی؟ الان دیگه تعطیل کنیم کار رو. واسه عکاسی دیر رسیدی.» می‌گویم: «جای دیگری کار داشتم.» و برای اینکه بیشتر سوال پیچم نکند، می‌پرسم: «حالا با این وضع چی به سر ماهی‌ها اومد؟» به من نگاهی می‌اندازد و برمی‌گردد سمت دریاچه. از گوشه‌ای یک کیسه‌ی پلاستیکی پر از بچه ماهی را برمی‌دارد و دوباره به سوی من می‌آید. دستش را بالا می‌گیرد و می‌گوید: «فقط همین‌ها رو تونستم نجات بدم.»

جلوتر دوباره سر و کله‌ی ماهی‌ها پیدا می‌شود. کمی آن‌طرف‌تر از باغ انار و خرمالو. چیده شده بودند روی هم، تنیده در تن هم. از جنس سنگ بودند این بار. سخت، سفید، ساکن!

دور می‌چرخم در پارک. تنها مجسمه‌ها هستند که حضورشان خودنمایی می‌کند. دور سر خودم می‌چرخم. دور تن آنها. از پشت ویزور تماشایشان می‌کنم. نزدیک می‌شوم و دور. خم می‌شوم و راست. می‌پیچم به خود و نگاه می‌کنم تن‌های پراکنده‌شان را در گوشه و کنار. تکه تکه. جدا افتاده از هم.

بعد می‌شنوم صدای سکوت‌شان را که می‌پیچد لای صدای مکنده و جیغ مرغان. همه جا بوی لجن می‌آید و خاک خیس. رد مکنده افتاده بر تن دریاچه. ماهی‌ها در سکوت به گل نشسته‌اند و شاهدان خاموش به تماشا.

به یاد آر…
به یاد آر…
کوچ غریب را به یاد آر
از غربتی به غربتی دیگر»

این نمایش تا ۱۵ شهریور ماه ۱۴۰۱ ادامه خواهد داشت.

نمایشگاه «تن‌های پنهان» هنگامه حسینی
۴  تا ۱۵ شهریور ۱۴۰۱
ساعات بازدید: ۱۶ تا ۲۰ (افتتاحیه: جمعه ۴ شهریور ساعت ۱۶)
نشانی: تهران، خیابان کریم‌خان‌زند، خیابان خردمند شمالی، کوچه‌ی هجدهم، شماره‌ی ۲۵
تلفن: ۰۲۱۸۸۸۳۱۳۸۳
گالری شنبه‌ها تعطیل است.