پوستر نمایشگاه «پرنسس‌های کوره» (چهره‌ی کودک پوشانده شده است)

کمی پیش خبر از برگزاری نمایشگاهی با عنوان «پرنسس‌های کوره» منتشر شد که قرار بود با نمایش پانزده عکس، جمعه ۸ اسفند ۱۳۹۹ در گالری کاما افتتاح شود و به‌مدت ۲ هفته ادامه داشته باشد. اما در آستانه‌ی برگزاری این نمایشگاه در صفحه این گالری خبر لغو این نمایشگاه اطلاع‌رسانی شد که ظاهراً به‌علت واکنش‌های منفی گسترده نسبت به عکس‌ها بوده (مطالعه جزئیات بیشتر).


سوزان سانتاگ، نویسنده و فعال سیاسی، بر این باور است که عکس‌ها، مناسبات قدرتی را میان سوژه‌ی انسانی عکاسی‌شده و عکاس برقرار می‌کنند و در این میان، عکاس عامل قدرت می‌شود و قربانی هم کسی ا‌ست که از او عکس گرفته می‌شود و در قالبی زیباشناختی به نمایش در می‌آید. این مسأله در چهارچوب شکلی از عکاسی مستند که در پی دل‌سوزی در خصوص سوژه‌های دردمند و بی‌نوای انسانی است، از دید مارتا راسلر، هنرمند آمریکائی، «عکاسی قربانی» نامیده شده‌است. در حقیقت، عکاس، از موضوعات انسانی رنجور و تهی‌دست عکاسی می‌کند به این نیت که از آنها دل‌جویی کند اما کنش او به شکل تلویحی یا حتی مستقیماً، هم وجه قهرمانی عکاس در شکار و کشف موضوعی خاص و متفاوت را نشان می‌دهد و هم در این میان سوژه، قربانیِ نگاه و زبان خشونت‌آمیز عکاسی می‌شود.

مسأله‌ی «عکاسی قربانی» در ایران در بسیاری موارد به «عکاسی سلاخی» تبدیل می‌شود. برای مثال، به‌تازگی یک عکاس از دختر بچه‌های کوره‌های آجرپزی عکاسی کرده و آنها را به‌شکل پرنسس درآورده است به این نیت که آنها را به آرزوی‌شان که همانا پرنسس‌شدن است در عکس برساند! اما این آرزو، صرفاً قرار است در سطح عکس و نه در واقعیت عریان و خشن و سخت محقق شود!

بدون تردید این سلاخی انسان است! به عکس پوستر دقت کنید. به آن دست‌هایی که گرداگرد این کودک رنجور می‌چرخند و انگار چنگ زده‌اند به این دختر بچه نگاه کنید. اگر به دست سمت چپ که روی شانه‌ی کودک قرار گرفته دقت کنید متوجه لمس تصنعی آن دست بر شانه‌ی دختربچه‌ می‌شوید! حالا به دو دستی که می‌خواهد تاج را بر سر دختر بچه بگذارد نگاه کنید. به نظر می‌رسد تاج بزرگ‌تر از سر این دختر‌بچه است، طوری‌که اگر تاج بر سر او گذاشته شود به شکلی مضحک بر سر او قرار خواهد گرفت و او را تحقیر خواهد کرد!

بدون تردید حقیقت این عکس چیزی فراتر از آنچه نشان می‌دهد، است. این دست‌های پرتوان و فربه و سرحال در عکس حضور دارند تا وانمود کنند و بگویند مشغول کمک به سوژه هستیم. اما این یک خیال باطل و یک سوءاستفاده‌ و سلاخی محرز سوژه است! در حقیقت حضور دست‌ها دلالتی است بر گونه‌ای فرهنگ بورژوایی که حتی در دلسوزی‌اش هم نوعی تظاهر و نوعی تهاجم فرادستی دیده می‌شود! باری، خوش‌بختانه این نمایشگاه با اعتراض مردم و هنرمندان کنسل شده‌است.

در ادامه می‌خواهم به سه نکته در مورد علل رخ‌دادن چنین نگرش‌های مبتذلی در عکاسی‌مان اشاره ‌کنم (مسلماً دلایل بی‌شماری در این‌باره وجود دارد!)‌، که البته کمی فراتر از این موضوع خواهم رفت و به طور کلی، به علل بروز «امر سطحی و مبتذل» در عکاسی‌مان خواهم پرداخت.

یک. ناآگاهی برخی گالری‌دارها در خصوص مدیوم عکاسی و تمرکز بر منفعت مالی و رونق‌دادن به فضای گالری و ایجاد فضایی همانند مجلس عروسی و جشن تولد: بسیاری از گالری‌ها به جای گسترش شناخت عکاسی و هنر، مکانی شده‌اند برای تفریح و فروش قهوه و سیگار کشیدن. اگر به افتتاحیه‌ی برخی نمایشگاه‌ها دقت کنیم، به همه چیز شبیه‌اند به جز فضایی برای گفتگو درباره‌ی آثار. امروز هم قرار بود عکس این دختربچه‌های کوره‌ی آجر‌پزی روی دیوار باشد و کنار دیوار جماعتی شیک‌پوش با چهره‌هایی رنگارنگ با دسته گل و شیرینی به هم تبریک بگویند، قهوه بنوشند و سیگار بکشند! حال آنکه این دختر بچه‌های مظلوم کماکان در ساحت واقعیت و در خانه‌های‌شان، همان زندگی همیشگی را سپری می‌کنند! باید بفهمیم که با دلسوزی عوام‌فریبانه نمی‌توانیم به این انسان‌های ستم‌دیده کمک کنیم و آنچه احیاناً به فریاد این کودکان می‌رسد به قول الن سکولا، منتقد و نظریه‌پرداز آمریکائی، درک و فهم سیاسی ماست.

دو. فقدان فهم صحیح عکاسی مستند و اصولاً پدیده‌ای به اسم عکاسی در ایران: عکاسی، نهالی نبوده که در خاک ایران کاشته شده‌ باشد و آنگاه رشد کرده و ریشه دوانده باشد. در حقیقت عکاسی به ایران وارد شده است. علاوه بر این، التهاب همیشگیِ شرایط اجتماعی سیاسی ایران، فرصت اندیشیدن بنیادین و جزءنگرانه به عکاسی را برای ما فراهم نکرده‌است. آنچه داریم که بسیار محترم و قابل‌تحلیل است تلاش‌های فردی عکاسانی کم‌شمار است که باید قدرشان را بدانیم و آنها را تثبیت کنیم. اما حقیقت این است که در فقدان عکاسی ریشه‌دار و ساختار‌مند و جدی، عکاسی ما هر کی به هر کی بوده است!

کاوه گلستان. از مجموعه‌ی «انقلاب» (1357)
کاوه گلستان. از مجموعه‌ی «انقلاب» (۱۳۵۷)

Simon Bond. از گتی ایمیجز
Simon Bond. از گتی ایمیجز

برای مثال، با این‌که رشته‌ی عکاسی در بسیاری از دانشگاه‌های ایران وجود دارد اما دانش و فهم عکاسی در این مکان‌ها وجود ندارد. مثالی می‌زنم، چند سال پیش دانشجوی عکاسی دانشگاهی در یکی از شهرهای ایران بودم. کسی به‌عنوان استاد عکاسی(!) آنجا بود که کاوه گلستان را نمی‌شناخت! جلسه‌ی بعد عکس‌های کاوه را آوردم سر کلاس. عکس‌ها نشان داده شد. رسیدیم به عکس شماره‌ی دو. دختر خانمی از ته کلاس گفتند، «وای استاد من می‌ترسم از این عکس‌ها!» نمایش عکس‌های کاوه به دستور استاد(!) متوقف شد و عکسی با موضوع عکس شماره‌ی سه نمایش داده شد!

فوراً از آن دانشگاه انصراف دادم و خارج شدم. بنابراین حرف این است آموزش صحیح عکاسی مستند یا هنری در دانشگاه‌های ما دیده نمی‌شود به‌جز چند دانشگاه در تهران، آن هم به خاطر اساتیدی که آنجا هستند. همین معضلات آموزشی را در انجمن‌ها و کانون‌های تمام شهرهای ایران هم می‌توان مشاهده کرد. نتیجه‌ی این بلبشو و عدم شناخت اصولی عکاسی می‌شود همین عکاسی از کودکان رنجور و مستمند با نیت پرنسس‌کردن آنها: ملعبه‌ای بورژوایی‌ که در آن انسان‌های دردمند سلاخی و به بازی گرفته می‌شوند!

سه. گسترش ابتذال و کلیشه‌ی تصویری در جشنواره‌های عکاسی ایران و ناکارآمدی این جشنواره‌ها در جهت آموزش صحیح عکاسی: بدون واهمه و تعارف می‌خواهم بگویم که در سال‌های اخیر، پدیده‌ای به اسم عکاسی جشنواره‌‌ای، عامل نفهمیدن عکاسی جدی بوده و در واقع به‌عنوان سدی بزرگ پیش‌روی گسترش و رشد عکاسی قرار گرفته‌است. جشنواره و آدم‌های معروفی که اساساً زیستی جشنواره‌ای داشته‌اند و به‌لطف همین جشنواره‌ها معروف شده‌اند، با توسعه‌ی نوعی عکاسیِ تک‌عکسیِ شبه‌خیابانی و شبه‌مستندِ سیاه‌و‌سفیدِ مبتنی بر ترکیب‌بندی مبتذلِ کتابی و شکار لحظه‌ی منسوخِ برسونی و ویرایش غلیظ فتوشاپی، تیشه به ریشه عکاسی واقعی زده‌اند و زمینه‌ای فراهم کردند که در آن عکاسی تبدیل شده است به رفتن و از کودکان آجر‌پزی عکاسی کردن به آن شکلی که دیدیم!

وقتی عکاسی مستند تقلیل پیدا می‌کند به عبور یک بانوی چادری جلوی یک دیوار یا حضور بانویی چادر سفید وسط حیاط یک مسجد و صدها الگوی کلیشه‌ای دیگر و همچنین ارسال چنین عکس‌هایی به پاریس در جهت بازتولید نگرش اورینتالیستی و اگزوتیک در دوران معاصر به دست عکاسان ایرانی، خب واضح است عکاسی در ایران هر کی به هر کی است! من خواهش می‌کنم از شخصیت‌های مهم عکاسی‌مان که با حضورشان در این فضاها به آنها مشروعیت ندهند! وظیفه‌ی ما گفتن از حقیقت عکاسی است نه رواج سطحی‌نگری! خواهش می‌کنم قید آن دستمزد را بزنید! یک دوستِ عکاسِ شیرازی‌ام در این رابطه به من می‌گوید: «امید، جشنواره، سفره‌ای است که پهن شده تو هم از این سفره بردار و بخور!» گمان می‌کنم بهتر است این سفره را به آتش بکشیم تا این‌که آن را سر بکشیم!

کوتاه این‌که، برای جلوگیری از چنین نگرش‌های مبتذلی در عکاسی (همچون نمونه‌ی عکاسی از کودکان کوره آجرپزی و هزاران نمود دیگرش) گالری‌دار باید از کارشناس عکاسی در جهت انتخاب عکس استفاده کند و باید بداند که گالری، باغ مجالس و فروشگاه نیست بلکه محلی برای گسترش عکاسی و هنر واقعی است. دانشگاه‌های تمام شهرها و انجمن‌ها و کانون‌ها باید متوجه بشوند که آنچه در‌باره‌ی عکاسی مستند و هنری آموزش می‌دهند یکسره ایراد دارد! ساختار پدیده‌ای به اسم جشنواره عکاسی باید تغییر کند و به سمت آموزش صحیح عکاسی و عکاسی پروژه‌محور و مبارزه با کلیشه‌نگاری حرکت کند. امیدوارم دیگر شاهد چنین ابتذال و سطحی‌نگری‌هایی در عکاسی‌مان نباشیم.

لازم به یادآوری است که مقالات منتشر شده، دیدگاه سایت عکاسی نیست و مسئولیت صحت و سقم علمی، اخلاقی و حقوقی کاملاً بر عهده‌ی نویسنده(ها) است و امکان انتشار پاسخ در رد و مخالفت با مباحث طرح‌شده توسط نویسندگان، مطابق ماده ۲۳ قانون مطبوعات، در سایت عکاسی میسر است.