همه از دوربین مى ترسیدند

سام فرزانه



141411.jpg

نیم نگاه
من و دوربین هایم
با این دوربین از انقلاب و جنگ عکاسى کردم. به اندازه پول تعمیر ماشین برایش پول داده ام. خود دوربین را شش هزار تومان خریدم اما آن را که براى تعمیر مى دادم، صد و یک بار هم دویست هزار تومان خرجش کردم.مثل یکى از اعضاى خانواده دوستش دارم. هنوز دارمش و هنوز با همان لنزهاى ۲۸ و ۸۴ عکاسى مى کنم.
•••
دو تا دوربینم هم در جریان جنگ خراب شد. یکى از آنها ترکش خورد. یکى را هم موج انفجار خراب کرد. ما در حال عقب نشینى بودیم و برخى از دوستان ترکش خورده بودند. مجبور بودم که به آنها کمک کنم. هلى کوپتر راکت زد و ترکش آن به طرف من آمد و بزرگ ترین قطعه آن خورد به دوربینم که نیکون بود. از بین رفت. آن یکى را هم موج انفجار گرفت و بدون آنکه ظاهراً آسیبى دیده باشد کاملاً از کار افتاد.


سعید صادقى عکاسى را پیش از انقلاب آغاز کرد و با آغاز جنگ به عنوان عکاس روزنامه جمهورى اسلامى به جنگ پیوست. نمى خواست با ما مصاحبه کند. مى گفت که خسته شده از بس هر سال در نزدیکى هاى سالروز آغاز جنگ، با او گفت وگو کرده اند. پنجمین دهه عمر صادقى خیلى تلخ است. یک دوجین موضوع هست که نمى خواهد درباره آنها حرف بزند.
اما بالاخره قبول کرد که از خاطراتش با ما حرف بزند.

• از چه سالى شروع به عکاسى کردید؟
من از سال ۱۳۵۵ براى خودم شروع کردم به عکاسى. آن زمان دانشجو بودم.
• چطور شد که سراغ عکاسى رفتید؟
من عاشق سینما بودم. اما سینماى با تفکر و اندیشه.
• مثلاً چه فیلم هایى؟
مثلاً فیلم «آنها به اسب ها شلیک مى کنند» و «راننده تاکسى»، از میان فیلم هاى ایرانى هم «تنگنا» و از این فیلم ها. تماشاى این فیلم ها مرا به سمت عکاسى سوق داد. خودم رفتم و از چاپ کردن عکس شروع کردم. من مى خواستم با تماشاى مراحل چاپ یک عکس با این مقوله آشنا شوم.
• کار چاپ چه چیزى در عکاسى را به شما یاد داد؟
مهم ترین چیزى که به من یاد داد مسئله نور و کنتراست ها بود. ترام هاى خود عکس بود. در واقع اندازه ها به دستم آمد و در کار عکاسى سعى مى کردم شرایط خوبى را براى نگاتیو فراهم کنم که در حین چاپ به عکس من کمک کند. یک چیز دیگر هم در زمان چاپ یاد گرفتم و آن کادربندى بود.
• بعد از خروج از لابراتوار اولین عکس هایى که گرفتید چه بود؟
از فضاى جامعه. از همین زندگى ها. از همین مردم توى کوچه و خیابان. من اولین دوربینى که داشتم نگاتیو ۱۲۰ داشت. آن دوربین هم به من کمک کرد.
• زمانى که در لابراتوار مشغول چاپ عکس بودید، آیا با کسى هم درباره عکاسى صحبت مى کردید که بتوانید از او هم چیزهایى یاد بگیرید؟
بله. اما من از عکس هاى عکاسان خوب که براى چاپ کارهایشان را براى ما مى آوردند، هم چیزهایى یاد مى گرفتم.
• مثلاً چه کسانى؟
خیلى ها بودند برخى از آنها الان در ایران نیستند. یا کسانى مانند آقاى بیضایى و آقاى امیر نادرى، که عکس هاى فیلم و غیرفیلمش را چاپ مى کردم. خیلى از بچه هاى کانون پرورش فکرى کودکان و نوجوانان آن زمان هم عکس هایشان را پیش ما چاپ مى کردند. حسین ملکى، کیومرث درم بخش و کلاً بچه هاى سینما کارهایشان را به لابراتوار ما مى دادند.
• محل لابراتوار شما کجا بود؟
لابراتوار ما در بلوار کشاورز بود. یک اتاقى در یک زیرزمین.
• چطور شما جذب عکاسى سینمایى و هنرى نشدید؟
سینما فضاى مطلوبى نداشت و من هم از خانواده اى مى آمدم که این مسائل برایشان مهم بود. البته همه این طور نبودند. مثلاً آقاى ورهرام یا آقاى کسرائیان کارهایى روى فرهنگ ایران مى کردند که من بیشتر درگیر کارهاى آنها بودم. مثلاً درباره عشایر و اینها کار مى کردند. اینها از چهره هاى مردم روستایى و عشایر عکس مى گرفتند. اما بچه هاى کانون چهره هاى مدرن را عکاسى مى کردند. من بیشتر درگیر اینها بودم.
• کارى که آقاى کسرائیان انجام مى دهد این فرصت را به او مى دهد که در موقعیت مناسب که هم نور خوب باشد و هم فصل مناسبى باشد، عکاسى کنند. اما امثال شما که از مردم خیابان، انقلاب و جنگ عکاسى کردید این فرصت را نداشتید…
من یک چیزى را یادم رفت به شما بگویم. من در همان روزها که کارم را شروع کرده بودم، با عکس هاى کاوه گلستان آشنا شدم. من نمایشگاه او را از محله قلعه زاهدى دیدم و فیلم آقاى شیردل که از قلعه زاهدى ساخته بود را هم دیده بودم. اینها خیلى روى من تاثیر گذاشت. نگاه کاوه گلستان براى من خیلى جذاب بود. براى من مانند نگاه مارتین اسکورسیزى در سینما بود. نگاه او ویژه بود.
• ویژگى نگاهش در چه بود؟
کاوه درگیر باطن جامعه بود. درگیر ظاهر جامعه نبود. ایشان با همه عکاسانى که من آشنا شدم متفاوت بود. آنها عکاسى مى کردند اما ایشان نگرش داشت. آقاى نادرى فرم گرا بود. اما نگاه ویژه نداشت. پیش از انقلاب عکاس ها تکنیک شان به محتواى کارشان مى چربید. کاوه درد جامعه داشت. یک نوع آدم هایى هستند که خاص هستند مثل چه گوارا. اینها نگاه ویژه اى به روح آدم ها دارند. من در عکس هاى قلعه آقاى کاوه گلستان بدن آدم ها را نمى دیدم، روح آدم ها را مى دیدم. در آن موقعیت آن نمایشگاه تاثیرگذار بود.
• از نزدیک هم با او آشنا بودید؟
من دیگر او را ندیدم تا انقلاب. آن زمان که من جرات کردم دوربین به دستم بگیرم در درگیرى ها او را مى دیدم. من تمایلات مذهبى داشتم و راهم از او جدا شد. اما نگاه او را سعى کردم در کارم داشته باشم. شاید چند سال بزرگ تر از من بود. اما روى من و نسل من خیلى تاثیر داشت. اولین بارى که با هم حرف زدیم روز سوم اشغال لانه جاسوسى[سفارت آمریکا] بود. روز اول که من کارم را کردم و رفتم و روز سوم او را دیدم. من آن موقع در روزنامه جمهورى اسلامى بودم. آن روز مردم هم براى تایید کار دانشجویان پیرو خط امام به محل سفارت آمده بودند. آن روز عکاس هاى زیادى بودند. خارجى، ایرانى. اما من فقط کاوه را مى دیدم.
• چرا؟
نوع رفتارش. نوع عکاسى او. اصلاً عکس گرفتنش را نمى دیدم. ما نوع نگاهمان فرق داشت. او همان کارى را مى کرد که از قبل از انقلاب انجام مى داد. اما شور و اشتیاق من با عکاسى ادغام شده بود. من آرمان گرایانه نگاه مى کردم اما او حادثه اى نگاه مى کرد. از من پرسید براى کجا عکس مى گیرى. من هم گفتم براى روزنامه جمهورى اسلامى. او هم خندید و رفت. بعد از آن هم بعضى جاها همدیگر را مى دیدیم. من از طریق عکس با کاوه دوست شدم. من احساس مى کردم که او براى کار زحمت مى کشد. من همان زحمت هایى که او مى کشید را به صحنه جنگ منتقل کردم.
• شما به جریان انقلاب پیوستید؟
بله.
• چه زمانى تصمیم گرفتید که به جاى شعار دادن، دوربین به دست بگیرید و از انقلاب عکاسى کنید؟
نیمه دوم سال ۱۳۵۶ فیزیکى درگیر انقلاب شدم. ما حرکت شکاندن شیشه اتومبیل ها را آغاز کرده بودیم. چون از یک سال قبل به عکاسى هم علاقه مند شده بودم تصمیم گرفتم که از همان روز به بعد دوربینم را هم به همراه داشته باشم. آن روزها حس مى کردم که یک چیزى کم است. بعد فهمیدم که این چیز دوربین است. آن زمان شرایط پلیسى بدجورى برقرار بود. مى گفتند «دیوار موش داره و موش گوش داره» در این شرایط بود که ما کار مى کردیم.
• در آن شرایط براى چاپ عکس هایى که از جریان انقلاب مى گرفتید، مشکل نداشتید؟
مشکل داشتیم. چون آدم هاى مختلفى در چاپخانه کار مى کردند. مخصوصاً براى چاپ عکس امام خیلى مشکل داشتیم. من آخر سر عکس امام را روز روشن چاپ کردم. روى بام خانه ها پارچه مشکى مى کشیدیم روى میز و عکس امام را چاپ مى کردیم. ما از روى عکس هاى گذشته امام کپى مى کردیم و من خیلى از آن کار یاد گرفتم.


141357.jpg

• آن طور که گفتید شما پیش از جریانات انقلاب عکاسى نمى کردید، چطور شد که با پیروزى انقلاب به روزنامه جمهورى اسلامى دعوت شدید؟
خیلى از کسانى که در آن روزنامه بودند را من از جریان انقلاب مى شناختم. در فضاى تهران ما سال هاى ۵۶ و ۵۷ همدیگر را مى شناختیم. من هم تا آن موقع جایى استخدام نشده بودم و از من که خواستند رفتم و در روزنامه جمهورى اسلامى شروع به کار کردم.
• در روزنامه بودید تا سال ۵۹ که جنگ شروع شد؟
بله. اما پیش از جنگ هم اتفاقات دیگرى بود. مثل درگیرى هاى خیابانى و قضیه کردستان. که من براى عکاسى رفته بودم. دوربین ما خیلى در آن روزگار نقش داشت. در آن زمان عکس هاى درگیرى هاى خیابانى براى روزنامه ها خیلى اهمیت داشت. کیهان، اطلاعات و آیندگان زیاد با آن درگیرى ها مشکلى نداشتند، براى اینکه خیلى از اعضاى خودشان در آن جریانات شرکت داشتند.
• آن روزها از چه لنزى براى عکاسى استفاده مى کردید؟
من بیشتر از لنز ۲۸ و ۸۴ خوشم مى آید. من هنوز هم از این لنزها استفاده مى کنم. ببینید من در روزهاى انقلاب و جنگ از این لنزها و همین دوربین استفاده مى کردم. البته کیف هایم پاره شده اند. دوتا هم دوربین داشتم که در جریان جنگ از بین رفتند. من به اندازه پول ماشین براى این دوربین پول داده ام. خود دوربین را شش هزار تومان خریدم اما آن را که براى تعمیر مى دادم، صد و یک بار هم دویست هزار تومان خرج آن کردم.
• دلیل استفاده از این لنزها چیست؟
یک زمان هایى هست که حرکت در محیط است و لنز ۲۸ با شما حرکت مى کند. شما مى توانید با حرکت دوربین حرکت کنید و فرصت ثبت آن لحظه را دارید. بسته به اینکه چه فاصله اى دارید. این لنزها به شما امکان مى دهد که بدون خراب شدن عکس بگیرید.
• خب چطور شد که وارد جنگ شدید؟
در خیابان عباسى گروهى از منافقین درگیرى داشتند و من هم براى عکاسى آنجا رفته بودم، من معمولاً پیاده راه مى رفتم براى اینکه بتوانم از محیط هاى مختلف عکس بگیرم. من براى ناهار رفتم روزنامه اما چون یک بار در غذاى روزنامه سنگ بود و دندانم شکسته بود، دیگر در روزنامه غذا نمى خوردم. رفتم در کوچه کنار روزنامه که کباب بخورم. تا رسیدم روزنامه صدایى آمد و گفتند که فرودگاه بمباران شد. من هم رفتم به آن سمت. همان موقع حاجى ها هم مى رفتند و آنجا شلوغ بود. اوضاعى بود که باعث شد، من نتوانم بروم از باند فرودگاه عکاسى کنم. چندتا از بمب ها خورده بود به ساختمان هاى اکباتان. اما عکس گرفتن در آن زمان خیلى سخت بود. ما نه تنها با گروه هاى سیاسى در حال جنگ بودیم، با کمیته ها هم مشکل داشتیم. من را بارها کمیته دستگیر کرده بود. آن روز هم من را گرفتند. بعد از یک ساعت من را آزاد کردند و رفتم روزنامه عکس ها را تحویل دادم. آن روز آقاى مهندس موسوى سردبیر روزنامه نبودند و در راه برگشتند. همان روزها ما رفتیم خرمشهر.
• روزنامه شما را فرستاد؟
نه. ما حتى ماشین خواستیم که به ما ندادند. ما سه نفر بودیم، رفتیم ماشین یکى از آشناها را برداشتیم و فرداى آن روز رفتیم طرف خرمشهر. ما تا آن روز خرمشهر نرفته بودیم. از جایى به بعد هم دیدیم که ما تنها کسانى بودیم که به سمت منطقه مى رفتیم. هیچ جا را هم نمى شناختیم. ما از کناره سوسنگرد راه افتادیم و رفتیم داخل خرمشهر اما چون آنجا را نمى شناختیم، رفتیم تا آبادان. پول هم نداشتیم و با قیمت زیاد بنزین مى خریدیم.
• از آن صحنه ها عکاسى هم مى کردید؟
در راه که مى رفتیم به خانه هایى برخوردیم که بمباران شده بودند. از این خانه ها عکاسى مى کردم اما هنوز با جریان جنگ همراه نشده بودم.
• پیش از آن از صحنه هایى که در آن کسى مرده باشد، عکاسى کرده بودید؟
بله. هم در خیابان و هم در قضیه کردستان من مرده دیده بودم و این صحنه ها زیاد اذیتم نمى کرد. من حتى مجبور شدم که کنار جسد بخوابم.
• برگردیم به آن روزى که شما رفتید آبادان…
ما خسته بودیم و خوابیدیم. ساعت شش و نیم بیدار شدیم. نماز خواندیم و رفتیم خرمشهر. کنار پل آبادان یکى از بچه هاى عادى مراقب بود، ستون پنجم پل را منفجر نکند. زیر پل نیروهاى مردمى را دیدیم، که با امکانات عادى سنگر مى کندند. آن بچه جلوتر از من رفت. ما را به آبادان بردند که آنجا نیروهاى مردمى با جین و اسلحه بودند. من آنجا شروع کردم به عکاسى.
• چند حلقه فیلم همراهتان بود؟
پنج تا یا شش تا بود. سیاه و سفید هم بود. من هیچ وقت به رنگى علاقه نداشتم. هم چاپ و هم عکاسى سیاه و سفید را دوست داشتم. البته آن موقع روزنامه ها سیاه و سفید بودند و عکس سیاه و سفید بهتر بود. من عادت نداشتم که از یک واقعه فیلمبردارى کنم. از هر اتفاقى یکى دو تا عکس مى گرفتم. من آنجا که رفتم خانمى را کنار مسجد جامع دیدم که در آن حال و احوال داشت کنار مسجد را آب و جارو مى کرد. از او که پرسیدم چه مى کند، گفت که مى خواهم به کسانى که مى آیند اینجا روحیه بدهم. این حرف او خیلى روى من اثر گذاشت. من یک ربعى به او نگاه کردم و نگذاشت که من به او کمک کنم. به من گفت که بروم داخل مسجد و آنجا پر از آدم بود. شروع کردم به عکاسى. که مردم از من پرسیدند براى چه عکس مى گیرى.
• براى عکاسى در منطقه مشکل نداشتید؟
نه. بچه هاى سپاه و بسیج ما را دوست داشتند و اجازه عکاسى مى دادند. اما در آن دوران همه از دوربین مى ترسیدند. مى ترسیدند که شناسایى بشوند. حمله مى کردند و دوربین ما را مى گرفتند. در آن موقعیت ما و بچه هاى خبرگزارى راحت تر کار مى کردیم. بعدها در عکس هایم دیدم که برخى از نمایندگان مجلس از آبادان و خرمشهر در آن مسجد بودند. همانجا نشستیم نان و پنیر و خربزه خوردیم. بعد هم با بچه هایى که مى خواستند به شلمچه بروند به منطقه رفتیم. اولین بار همان موقع به منطقه رفتیم. آنجا همه چیز من منقلب شد. دیدم دختران و پسران جوان داشتند تلاش مى کردند. از خودم متنفر شدم.
• چرا؟
براى اینکه به جاى جنگیدن، عکاسى مى کردم. من گفتم اجازه بدهید که من به شما کمک کنم. خدابیامرز شهید جهان آرا براى بازرسى به آن منطقه آمده بود. تیپ جوانى داشت با شلوار جین هم بود. به من گفت که عکس شما مانند گلوله است. فرقى ندارد. به او گفتم که این دوربین من را تحقیر مى کند، گفت که این دوربین شما براى تاریخ مى تواند تاثیرگذار باشد. من را مجبور کرد که عکس بگیرم. من در کردستان اسلحه گرفته بودم و چون در آبادان نیرو کم بود، گاهى هم از ما براى پاس دادن استفاده مى کردند. دو روز آنجا بودیم و عکاسى کردیم. بعد هم برگشتیم به خرمشهر. آبان ماه بود که همه شهر به دست عراقى ها افتاده بود.
• عکس ها را چطور به روزنامه مى فرستادید؟
مى دادم به بچه ها که همراه با مسافرها برسانند به دفتر روزنامه. گاهى یک هفته طول مى کشید که عکس ها به روزنامه برسد.
• چاپ هم مى شد؟
من که روزنامه به دستم نمى رسید. اما بعدها که دیدم، متوجه شدم برخى از عکس هاى خوبم چاپ نشده است. وقتى که پرسیدم، به من گفتند از منافقین عکس گرفتى.
• واقعاً از منافقین در کنار شما مى جنگیدند؟
نه. آنها لباس آستین کوتاه تنشان بود. یا روسرى شان عقب بود. یا چادر نداشتند. براى همین آن عکس ها چاپ نشد. خیلى از همان آدم ها هم از بهترین رزمنده هاى ما در آن روزها بودند. خیلى از آنها از زن و مرد، از بهترین رزمنده ها بودند. یکى از این افراد دختر خادم مسجد بود که من سال ۱۳۸۰ هم او را دیدم که شش تا بچه داشت و کلى شکسته شده بود.
• چه چیزى براى شما در عکاسى منطقه جذاب تر بود؟
همه چیز. من از غذاخوردن تا سنگر ساختن را عکاسى مى کردم. اما هیچ وقت این عکس ها چاپ نشد. همین طور مانده اند. برخى از آنها در روزنامه جمهورى اسلامى است و برخى دست سپاه است. بگذارید این را بگویم که تمام عکس هایى که شما از دفاع مقدس مى بینید، کار خود عکاس ها بود. نمى گذاشتند همه راحت کار کنند. سربازها سایبان داشتند. اما عکاس ها نه سایبانى داشتند و نه غذایى. اما خوب سر همه سفره ها جا داشتیم.
• چه زمانى به تهران برگشتید؟
آذرماه بود که به تهران آمدم و بعد از چند روز شهید کچویى به من گفت که بیا برویم منطقه. من هم نه نیاوردم. یک ماهى من با ایشان بودم. نزدیک عید به تهران برگشتم. اما دوباره برگشتم به اهواز.
• روزنامه به شما حقوق مى داد؟
بله. چیزى نزدیک به دو هزار تومان.
• ازدواج کرده بودید؟
بله. من تازه ازدواج کرده بودم که جنگ شروع شد.
• تا چه زمانى در جنگ بودید؟
من تا روزهاى آخر بودم. در این فواصل تهران هم مى آمدم. در آن روزها نگاتیو هم کم بود و باید براى خریدن نگاتیو به تهران مى آمدم. یک بار هم به خرم آباد رفتم که نگاتیو بخرم. اما کسى آن روزها به فکر نگاتیو و این جور چیزها نبود. بعدها بود که ستادى براى این جور کارها تشکیل شد.
• تا چه زمانى کارمند روزنامه بودید؟
من تا زمان رحلت امام در روزنامه بودم. اما به دلیل اختلافى که بین من و روزنامه سر شهید آوینى پیش آمد من آنجا را ترک کردم. احساسات درون قاب هاى ما از شهید آوینى سرقت شده بود. براى ما خیلى مهم بود که مى گفت خسته نباشید.


• با شهید آوینى کار هم کرده اید؟
بله. من براى او یکى دو بار فیلمبردارى شانزده میلى مترى کردم. اما ارتباط دلى با هم داشتیم. سال ۵۹ او را براى اولین بار دیدم. آن هم در جنگ بود.
• برنامه عملیات سرى بود، شما چطور متوجه مى شدید و براى عکاسى مى رفتید؟
من با حرکت ها مى فهمیدم و دوستانى هم داشتم که از آنها متوجه مى شدم. هر عملیاتى چند ماه کار مى برد و من از وسط هایش مى دانستم که چه کار مى کنند. به آنجا هم مى رفتم.
• زمان جنگ به کادر و نور هم فکر مى کردید؟
زمان جنگ من دوربین را حمل مى کردم، خود رزمنده ها بودند که کادرم را مى بستند. قهرمان هاى من خود آدم هاى جنگ بودند.
• دوربین هایتان چطور از بین رفتند؟
یکى از آنها ترکش خورد. یکى را هم موج انفجار خراب کرد. ما در حال عقب نشینى بودیم و برخى از دوستان ترکش خورده بودند. مجبور بودم که به آنها کمک کنم. هلى کوپتر راکت زد و ترکش آن به طرف من آمد و بزرگ ترین قطعه آن خورد به دوربینم که نیکون بود. از بین رفت. آن یکى را هم موج انفجار گرفت و خرابش کرد.
• هنوز عکاسى مى کنید؟
بله. اما براى خودم. از همین دوره انتخابات هم من عکاسى کردم.
• بازنشسته شدید؟
من نه بازنشسته هستم و نه جایى کار مى کنم. زمانى که در خاکریزها بودم، با خودم عهد بسته بودم که از شخصیت ها عکس نگیرم. از مردم واقعى عکس بگیرم. براى همین هم امروز جایى ندارم.

روزنامه شرق، ۵ مهر ۱۳۸۴، سال دوم، شماره ۵۸۶