عکس از حمید سبحانی – منتخب چهارمین جشنواره ملی عکس مشهد

دخترک صورتی است. در شناسنامه‌اش هم. معلم وقتی نامش را می‌خواند، تعجب می‌کند و کلاس از شدت خنده دیگر دخترکان صورتی روی هوا می‌رود. می‌گوید مادرش عاشق صورتی است. حالا عادت کرده‌اند. چند ماه گذشته است و صورتی‌ها با سفیدی برف در آمیخته‌اند، شاد و‌‌ رها و مادر صورتی از او و دوستانش عکسی می‌گیرد بماند یادگاری در آلبوم رنگ‌ها.

پدرش صورتی چرک بود و آخر اسمش، کار دستش داد و بلاخره عصر جمعه‌ای که آخرین نارنجی روز بود، رفت و برگشتنش هنوز رنگی به خود ندیده است. صورتی امروز برخلاف بیشتر بچه‌ها، صورتی نپوشیده است. صورتی ِ خودش را از همه بیشتر دوست دارد. مادرش بعد از آخرین نارنجی روز، بنفش یواشی شد که هیچ کس صدایش را نمی‌شنود. 

در دنیا فقط دو چیز است که حال مادر را خوب می‌کند، صورتی و برف و امروز از آن روزهاست که دوربین به دست گرفته است و صدایش را وقتی که یک، دو، سه می‌گوید می‌توان شنید. امروز اصلا بی‌نظیر است، رویای تولد یک آدم برفی، آشتی با مرجان، چتری که بشود همراه با گلاره زیرش قدم زد و پایان انتظار چکمه‌های سوغاتی مهسا.

یک بدشانسی صورتی و زمین خوردن یاسمن وقتی می‌خواهد پالتوی ایتالیایی‌اش را به ملیکا نشان بدهد و چشم‌های درشت و مشکی نرگس که از پشت شال و کلاه دست باف مادربزرگ برق می‌زند. دانه‌های برف هندسه عجیبی دارند که اقلیدس نمی‌فهمدش و صورتی، طول موج غریبی که نیوتون هم نمی‌تواند خوب درکش کند. اما صورتی و دوستانش، این دانه‌های مهربان را چه خوب می‌فهمند، حتی اگر درسشان به جدول ضرب نرسیده باشد. وقتی که مشق آب عمومی است، خدای رنگ‌ها چه شاعرانه از کوچه‌های شهر عبور می‌کند.