دوستی شکل عجیبی دارد، گاهی از یک‌نشانه و گاهی از یک نام شروع می‌شود. بعضی اوقات هم جرقه‌ای دارد که به‌سرعت پیش می‌رود و از خود خاطره‌ای ماندگار به‌جای می‌گذارد. من با اسم «استاد حسن غفارى» از سالها پیش آشنا شده بودم. درست زمانى که عشق عکاسى آرام‌آرام درونم روشن می‌شد و من مدام نشست‌هاى هفتگى چهارشنبه‌هاى خانه عکاسان را پیگیری می‌کردم. همیشه سادگى و خلوص استاد من و خیلی از جوانان را به سمت ایشان جذب می‌کرد و از همان‌روزها همیشه مشتاق بودم که شاگرد او شوم.
 


– جلسه اول؛ آموزشگاه
   اواسط فصل بهار، «آموزشگاه عکاسی حرفه‌ای» من را شگفت‌زده کرد و دوره‌ی «کارگاه عکاسی عملی پایه» را با همین نام آشنا و دوست‌داشتنی؛ استاد حسن غفاری برقرار کرد. به سرعت ثبت‌نام کردم و با عشق و علاقه‌‌ای که از پیش در ذهن و دلم داشتم راهی کلاس شدم. هیجان کارگاه چهارجلسه‌ای از من دور نمی‌شد، طبق برنامه قرار بود جلسه اول در محل آموزشگاه برگزار شود.

   در یک چشم به‌هم زدنی ساعت ٨:٣٠ صبح شد ١١:۳٠! مثل برق و باد گذشت. همنشینى و گفت‌ و شنود با مرد آرام اهل غرب ایران آنقدر من و هم‌کلاسی‌هایم را به وجد آورده بود که انگار از همان لحظه دنیاى تازه‌اى پیش‌روی ما چشم باز کرده.

   در همان ساعت‌هایی که به‌سرعت می‌گذشت از علاقه‌ به عکاسی، سبک کارها، توانایی و دلایل ترس و یا ناتوانی‌ در ثبت برخی وقایع و موضوعات گفتیم و شنیدم که قرار است به‌خوبی یاد بگیریم که از ترس‌ها فرصت بسازیم و بهترین عکس‌ها را ثبت کنیم.

   استاد غفاری، با همان آرامش و صلابتش، خیلى آرام و قدم به قدم توضیح داد که چه طور باید اعتماد سوژه را جلب و لحظه را ثبت کنیم.
 




– قرار اول؛ بازار تهران
   صدای آن کلاس هیجان‌انگیز در گوشم بود، قرار سردر بازار تهران بود و صبح زود در شلوغى بازار پنج‌شنبه همه با شادی و خوشحالی دور هم جمع شدیم. در همان حال و هوا کلاس شروع شد. استاد ابتدا از روحیات مردم و معمارى اعجاب‌انگیز بازار گفت و بعد وارد نکته‌ها شد. در همان فضا خیلی خوب یادگرفتیم که حریم خصوصی افراد، حجره‌ها و مغازه‌ها چگونه حفظ می‌شود و یا به‌سادگی شکسته می‌شود.

   یاد گرفتیم که باید بدانیم و بخوانیم که هر آدمی قصه‌ای دارد و حالا باید از پس همه آن چهره‌های گاه خسته و گاه خوشحال و خندان اهالی بازار قصه را کشف کنیم و تصویر بسازیم. همه‌ی ما بازار رفته بودیم و اما هیچ‌وقت از این  زاویه به قلب پایتخت نگاه نکرده بودیم.
 


عکس: معصومه نیلوفری


عکس: معصومه نیلوفری
 

   هوای بارانی را دیزی ناهار در بازار تهران ملس و دوست‌داشتنی‌تر کرد. دیزی خوردیم و مدام نزدیک‌تر و آشناتر شدیم. حالا با تجربه‌ای متفاوت با استاد از حال و هوای کارها و مشکلات گفتیم و استاد هم صبورانه و مهربانانه بهترین و ساده‌ترین تکنیک‌ها را یادآوری کرد تا دوباره بعد از ناهار با نگاهی بهتر و دانشی عمیق‌تر عکاسی کنیم.همین هم شد، بهترین و زیباترین تصاویر را در همان لحظات عکاسی کردیم.
 


عکس: معصومه نیلوفری


 

– قرار دوم؛ درکه
   حالا ما هم‌کلاسی ثبت‌نام کرده در یک آموزشگاه نبودیم و دوست‌هایی بودیم که هر روز با هم بیشتر تجربه می‌کردیم. این‌بار باید کوهنوردی می‌کردیم و از کوهپایه‌های سبز اردیبهشتی درکه عکس می‌گرفتیم. 

   این بار از شلوغی و هیاهوی بازار خبری نبود و ما باید با همان آرامش سازگار در طبیعت با سوژ‌ه‌های خود روبه‌رو می‌شدیم. تکنیک‌های جدیدتر یاد می‌گرفتیم و بهار تهران را ثبت می‌کردیم.

– جلسه آخر؛ آموزشگاه
   پیمان دوستی عمیق‌تر شد و حالا الوعده وفا. این‌بار باید می‌نشستیم و کارنامه‌ی این دو هفته را بررسی می‌کردیم. عکس‌هاى منتخب سوژه کلاس آخر بود. تک‌تک تکنیک‌ها و گاهی ایرادهای کار را با هم بررسی می‌کردیم. کادر، روش‌های عکاسی و آنچه که باید به تصویر می‌کشیدیم بعد از این دوره شکل دیگری به خود گرفت.

   بعد از چهار جلسه‌ی اعجاب‌انگیز «کارگاه عملی عکاسی پایه» ایمان آوردم که دوستی شکل عجیبی دارد، ما بعد از این دوره فقط عکاس بهتری نشدیم، بلکه تمرین کردیم دوستی‌های واقعی زیباتری را تجربه کنیم. این تجربه بی‌نظیر بود و استاد این تجربه هم «استاد حسن غفاری» بود و هست. ما در کنار استاد عزیزمان، همچنان گروه را حفظ کردیم و تلاش می‌کنیم آخر هفته‌هایی را کنار هم  دایره دوستی را در قاب عکاسی تجربه کنیم.

+ ثبت نام دوره جدید کارگاه عملی عکاسی پایه