اختصاصی «سایت عکاسی» – در سال ۲۰۱۴، دیگو ایبارا سانچز [Diego Ibarra Sánchez] در مدرسه‌ای در عراق مشغول عکس گرفتن بود. ساختمان پر بود از حفره‌های به جا مانده از خمپاره‌هایی که اعضای داعش پناه گرفته در آنجا را از بین برده بود. در یکی از کلاس‌ها، سربازان عراقی سر یکی از جنگجویان داعش را با پا به این سو و آن سو می‌انداختند، مثل یک توپ فوتبال. پشت آنان یک پای قطع شده روی میز افتاده بود. این صحنه‌های خوفناک برای ایبارا عادی است.

   او از سال ۲۰۰۹ به عنوان یک فتوژورنالیست به عراق، سوریه، لبنان و پاکستان سفر کرده است. دیگو پس از مشاهده‌ی معلم‌ها، کودکان و مدارسی که پیوسته در میانه‌ی جنگ گرفتار بودند، بی‌سر و صدا پروژه‌ی مستند خود را با عنوان «آموزشِ تصرف شده» آغاز کرد.


پرتو تابیده بر میز و نیمکت‌های تلمبار شده‌ی مدرسه‌ای متروک در شرق موصل، عراق.  عکس‌:دیگو ایبارا سانچز است


   در یک مصاحبه‌ی اسکایپ از عراق، هنگام توصیف ویرانی و خشونت تحمیل شده به یک نسل کامل از کودکانِ در سنین مدرسه، صدای ایبارا لرزید. او گفت «جنگ برای آنها فقط نوک کوه یخ است.»

   ایبارا می‌گوید مستندش خرابی‌های این مدارس را هم پوشش داده، ولی عمده‌ی تمرکزش بر اراده‌ی قوی دانش‌آموزان است که با وجود موانع از ادامه‌ی تحصیل دست نمی‌کشند. ملاله یوسف‌زی یکی از این دانش‌آموزان، در سال ۲۰۱۲ وقتی تنها ۱۵ سال داشت با تیر خوردن از طالبان به دلیل دفاعش از آموزش به دختران، توجه جهانیان را به خود جلب کرد.

   ایبارا امید داشت توجهی که به یوسفزی شده باعث شود تا اقداماتی برای کمک به دانش‌آموزان در مناطق جنگ‌زده دیگر صورت گیرد. اما دید که دوربین‌ها به سادگی صحنه را ترک گفتند تا داستان بعدی را دنبال کنند. او تصمیم گرفت بماند و عمق بیشتری را بشکافد.


بچه‌ها بالای تپه‌ای در کابل سرگرم بازی هستند. افغانستان یکی از تنها سه کشوری است که هنوز در آنها فلج اطفال رایج است، و دارد به تدریج آن را ریشه‌کن می‌کند. اما افغانستان چسبیده به پاکستان است، جایی که این بیماری بسیار شایع‌تر است.


   در عکس‌های او، روی میزهای مدرسه گرافیتی‌های آماتور یا نوشته‌های عاشقانه دیده نمی‌شود، فقط یک تفنگ رویشان کنده شده. صندلی‌ها غالباً خالی‌اند و در گوشه‌ای روی هم انباشه شده‌اند. روی زمین، کتاب‌ها و دفترها و شناسنامه‌های پاره پوره در میان آوار به چشم می‌خورد. دیوارها، اگر دیواری مانده باشد، سوراخ‌های بزرگ انفجار را بر چهره دارند. وقت‌هایی که دانش‌آموزان در عکس‌ها حضور دارند، نگاه خود را دزدیده‌اند و بدنشان در سایه‌ها فرو رفته است.

   در بعضی عکس‌ها سربازانی با چهره‌های بچه‌گانه و مسلسل‌هایی حمایل از سینه‌هاشان جایگزین دانش‌آموزان شده‌اند. ایبارا می‌گوید در سال‌های اخیر، مدارس تبدیل به پایگاه‌هایی محبوب هم برای گروه‌های تروریستی و هم ارتش شده‌اند. مدارس ساختمان محکمی دارند، تخته سیاه‌ دارند که می‌توان از آنها برای طرح نقشه استفاده کرد، و تعداد زیادی اتاق خصوصی دارند که می‌توان آنها را برای ایجاد اتاق خواب ـــ یا اهدافی شیطانی‌تر ـــ به کار برد. معنی‌اش این است که در طی جنگ، مدارس تبدیل به محل رخ دادن بعضی از بدترین خشونت‌ها نیز شده‌اند، واقعیتی که به نظر ایبارا سخت بتوان آن را برتافت. مادر او ۴۰ سال معلم بوده، و خودش جدیداً پدر شده. این پرسش همیشگی که آیا آموزش یک امتیاز است یا یک حق، همواره ذهن او را به خود مشغول داشته است.
 


ساعت کلاس در مدرسه‌ای با مدیریت یک آموزگار زن به نام چاند بی‌بی در ناحیه‌ی افغان‌نشین حومه‌ی اسلام‌آباد، پاکستان.

   
   او می‌گوید «خشونت، افراط گرایی، تعصب و ترس دارد آینده‌ی یک نسل کامل از هزاران دانش‌آموز را نابود می‌کند.» او تذکر می‌دهد که بسیاری از کودکان از درسشان عقب هستند، فقدانی که تا سال‌ها برایشان مشکل آفرین خواهد بود و توانشان را برای بازسازی زندگی پس از جنگ‌اگر جنگ تمام شود‌تحت تأثیر خواهد گرفت.

   ایبارا وظیفه‌ی خود می‌داند که بینندگانِ عکس‌هایش را بی‌واسطه با کابوس‌های دانش‌آموزان در خاورمیانه روبرو کند. او می‌گوید «بعضی از آنان هنوز به مدرسه می‌روند، اما کابوس همیشه آنجا است. جنگ با بالا رفتن یک پرچم تمام نمی‌شود.»