عکس: گویدو کاستانیولی، کانایا، ژاپن، سال ۲۰۰۹، گالری ساشا وولف نیویورک

 

انگار که شهر را فضایی‌ها ساخته و رفته باشند: این عکس‌ انگار ناتمام‌ است، مثل فیلم‌های بی‌سرانجام. عکاسی شاید دورترین رسانه‌ای باشد که این عکس به ذهنم می‌آورد. اگر این الفبایی که هیچ از آن سردرنمی‌آورم بر سر در این مغازه‌ها نبود، خیالم هم نمی‌برد اینجا کجاست. توی ذهن من این یک نقاشی است که نه به آب‌مرکب‌های آغشته به ریاضت ژاپن شبیه است و نه به نگارگری‌های فاخرش.

نقاشی ذهن من را ادوارد هاپر[۱] کشیده. امریکایی امریکایی. شاید از قَدَر بودن هاپر است که تماشای هر مغازه‌ای که از این زاویه بر نبش خیابانی نشسته، او را به ذهنم می‌آورد. حتی اگر شبانه‌ای درکار نباشد. حتی اگر کافه‌ای درکار نباشد و حتی اگر هیچ شبگردی هم توی تصویر نباشد. اینجا شاید هم یکی از ناکجا آبادهای تیم برتون[۲] است. مثل همان شهر بی‌در و پیکری که ادوارد دست‌قیچیِ ربات، پیش انسان‌های شرورش کم می‌آورد. شاید همین حالا ادوارد با یک کتاب پاره‌پاره توی دستانش از این به گمانم کتابفروشی بیاید بیرون. انگار که اینجا گوشه‌ای باشد از دکورهای غول‌پیکر کمپانی برادران وارنر، امریکایی که امریکا نیست. و شاید هم از قَدَر بودن تیم برتون باشد که هر خیابان رنگارنگ ماکت‌گونه‌ای می‌تواند او را به ذهنم بیاورد. حتی اگر بدانم ربات عاشق‌پیشه‌ی او خیلی فرق دارد با ربات‌های همه‌کاره‌ی ژاپنی، اما ناگزیرم به باور اینکه اینجا ژاپن است و این یک عکس است و عکس را هم گویدو کاستانیولی از ژاپن کاستانیولی برداشته، ژاپن امریکایی‌وار یک ایتالیایی.

ژاپنِ کاستانیولی پر است از خیابان‌های غرق در سکون و سکوت. پر از پیاده‌روهای بی‌پیاده و ماشین‌های بی‌آدم و کوچه‌های بی‌ماشین. غیاب ژاپنی‌ها دارد مرموز بودن این آدم‌های شرق دور را بیشتر می‌کند، مثل داستان‌های بی‌انتها. چشم و ذهن آدم می‌گردد دنبال پس و پیشش. حتی خط‌های عابر پیاده هم دست آدم را می‌گیرند و می‌برند به آن سوی خیابانی که نمی‌دانی کجاست و نمی‌دانی چه جور ناتمامی منتظر خیال کردن‌هایت است. شاید هم از قَدَر بودن کاستانیولی است که هم نقاشی و هم سینما و هم یک عالم خیال را می‌کشاند به ذهن آدم و بعدش هم حتما عکاسی را.

 

[۱] Edward Hopper (1882-1967)
[۲] Tim Burton (1958)