از نمایشگاه «یک روایت» مریم زندی (۱۴۰۱)

«یک روایت» نمایش عکس‌های انقلاب مریم زندی است که به‌همراه یادداشت‌هایی از کتاب انقلاب ۵۷ در ۳۰ اردیبهشت تا ۲۷ خرداد ۱۴۰۱ در گالری دنا برگزار شد. متن پیش رو یادداشتی است حول این نمایشگاه.


«سرلشگر پرویز امینی افشار فرمانده تیپ لشگر گارد. او نیز مثل بقیه اُمرای گارد، جز شخص شاه کسی را نمی­‌شناخت و شرافت و وجدان و آزادگی برایش در لبخند شاه خلاصه می­‌شد. آن­ها ده‌­ها تن از جوانان تهران را بدون دلیل به خاک و خون کشیدند». این جملات زیر عکس شخصی (احتمالاً شخصی) که ظاهراً تیرباران شده یا قرار بوده بشود نوشته شده‌­اند. عکسی که امروز و اینجا جایش با سیاهی پر شده یا در واقع جایش را خالی کرده­‌اند؛ انگار که این صفحه از تاریخ سوراخ شده باشد به جهانی که پشتش است؛ جهان جاری و واقع، چون دیواری که می‌­شکافند در شب، تا پنجره‌­ای برایش بگذارند. این سیاهی، همان تصویریست که باید در گالری، در خیابان­‌ها، بر دیوار خانه‌­ها و در حافظه­‌ها آویخته شود؛ سیاهی‌­ای که مدام تکرارش می‌­کنیم، نه بیگانه نه دشمن، که ما مردم. این سیاهی همان تاریکی انتهای سطل زباله است، قدیم­‌ترین زباله است که دیگر به چشم هم نمی‌­آید، ولی وجود دارد؛ در سطل است، چون دیگر نمی­‌خواستیم ببینیمش آنجاست ولی باز هم در سطل، هست.

سیاهی در تقابل سفیدی، شب در برابر روز و بد در برابر خوب معنا پیدا می­‌کند. بهشت، خیال است؛ در واقعیت امکان بروز ندارد و اگر بخواهی عیش را در واقعیت مدام کنی، بی حس و بی لذت، خود را از انسان بودگی تهی می‌­کنی و واژه را از معنا.

با حذف یک سمت، با حذف قطب مخالف، زبان نابود می­‌شود و دیالوگ امکان شکل­‌گیری نخواهد داشت. خوب هم اگر باشی کسی نمی­‌فهمدت، مگر انسان به‌جز واژه چه چیزی از سگ مهربان همسایه ما بیشتر دارد؟

نمایشگاه «یک روایت» مریم زندی
از نمایشگاه «یک روایت» مریم زندی (۱۴۰۱)

آنچه اینجا جلب توجه می­‌کند دو دسته زندگی است که ظاهراً باز هم در تقابل با هم معنا پیدا می‌­کردند؛ زندگی سرلشگر امینی­‌ها و خانواده احتمالی‌­شان و همه کسانی که با او زندگی کرده و احتمالاً دوستش داشتند، در مقابل خانواده و دوستان تک تک شهدایی که به فرمان او (؟) کشته شده‌اند. دو دسته زندگی که بودن‌شان با هم معنا داشت و حالا نبودن‌شان هم باهم. چشم در برابر چشم؛ انگار که اگر قطب مخالفت را حذف کنی و از این دنیا به در، برای اینکه خودت هم (باز) معنا پیدا کنی (معنامند باقی بمانی) باید به آن دیار بروی.

ولی مسأله من چیز دیگریست، دو قضاوت بزرگ این­جا شکل گرفته: که امثال این سرلشگر را غلام-دیوی حلقه به گوشِ یک شاه خائن و دسته مقابل را مطهرینی قدسی می‌­پندارد و جایی برای فرشته­‌ای که گاه شیطان است و بالعکس باقی نمی‌­گذارد؛ یا رومیِ رومی و یا زنگیِ زنگی.

ولی او هم شاید پدر خوبی بود برای فرزندانش، شاید همسرش با آنکه می‌­دانست یا شاید هم نمی‌­دانست که چه می‌­کند—شاید از سر ناچاری و جبران ناکامیِ گذشته­‌ای که از آن بی‌­خبریم و برای حفظ خانواده‌­اش—با آن همه دوستش داشت و آنها هم با پدر و همسرشان مردند هم آنچنان که شهدا در کف خیابان؛ و قصه‌شان به جای تغییر پایان یافت.

به قول هانا آرنت شاید امثال آیشمن‌­ها زیاد از حد معمولی و خوب باشند، کارمندانی وظیفه‌­شناس که سوالی ندارند و اصلاً کار خلاقانه با زبان را بلد نیستند، بی‌سوادند بی‌سواد ادبی؛ همچون ماشین آنچه بهشان داده­‌اند را بازتولید می‌­کنند نه کم و نه بیش و خدای را شکر که بیمه و مزایا شامل حالشان هست و گاهی سازمان مساعداتی هم نصیبشان می‌­کند.

اما گناه ما چیست که اقوام و دوستانی داریم و دوستشان داریم ولی گاهی دقیق نمی‌­دانیم که کجا چه کار می‌­کنند؟

به قول فردی ما همه گناه کاریم، ولی بگذارید این جمله را اصلاح کنم چون ما همه خطا­کاریم نه گناهکار چون همه همیشه کودکانی هستیم که گاهی با دنیای بازی­‌هایش یکی می­‌شود و فراموش می­‌کند تا چه حد کوچک است و چقدر محتاج. دنیا ملعبه­‌ای است در دستان اندیشه انسان که گاه به گاه گمان می­‌برد حقیقتی را یافته، بازی را جدی می­‌گیرد و از هیجان چه کار­ها که نمی‌­کند. ولی باید یادمان باشد که ایدئولوژی همیشه دو خصلت را با خود به همراه دارد، یکی آنکه شفاف است و خود را پنهان می­‌کند و باور می‌­کنی که عادلی و بی‌­جهت و دیگر آنکه همیشه دروغ می­‌گوید و تو آن دروغ را با ایمانی خالصانه قبول می‌­کنی. اما نه اینکه بخواهد دروغ بگوید، ولی نمی­‌گوید که من یکی از تفسیر­های ممکنِ شرایطِ زیستِ تو هستم و واقعیت نسخه‌­های متعددی دارد. ایدئولوژی تمامیت­‌خواه است، یک­دستی را دوست دارد و ایستایی اوتیستیکی در برابر هر شرایط تازه­‌ای از خود نشان می­‌دهد. همه چیز را می‌­خواهد از یک قالب عبور دهد و غربال کند حال آنکه باید پرسید چطور می­‌شود در عمل چنین جامعیت و مانعیتی را یافته و به تمام پدیدارها و مسائل بسط داد؟

عکسهای انقلاب مریم زندی
از نمایشگاه «یک روایت» مریم زندی (۱۴۰۱)

اما اینجا در این (مثلاً) نمایشگاه، آنچه من از یک نمایش سودمند انتظار دارم همین روزنامه­‌های کپی نابرابرِ اصلِ بی‌­اهمیتِ چسبیده در کنج تاریکِ راهروهایِ باریکِ عبوری به سمت گالری‌هاست[۱]؛ نه تصاویر «شکوهمند و شگفتی‌­آفرینِ» گردهم‌­آیی‌­های مللِ «غیور و همیشه در صحنه» که در بافتی گسترده همه را یکی و یک­دست و این یک­دستی را بزرگ و انبوه نشان می‌­دهد.

من در چنین مواردی، تصاویری را ترجیح می­‌دهم که از شورِ عکاس (کسی که از چشم او بخشی از جهان-زمان را می‌­بینم) خالی شود و مجالی بگشاید که بتوانم بدون همراهی با او ولی به یاری کار ارزشمندش، جهان را نظاره کنم و بتوانم تفسیر کنم نه قضاوت؛ عکس باید گشایش­گر فضا برای فکر باشد نه تحمیل‌کننده­ی آن. چرا که این قبیل تصاویر را زیاد دیده‌­ایم و آنچه فراموش کردیم داستان تک تک آن افراد بود، چون هیچ وقت با آنها صحبت نکردیم. چون هیچ­وقت موقع صحبت در چشمان‌شان نگاه نکردیم. چون هیچ­وقت باهم تنها نبودیم. هیچ­وقت هم­سفره نبودیم. هم­دل نبودیم. در یک قصه بودیم ولی هم­قصه نبودیم. و هرگز نپرسیدیم که «او» کیست، همواره گویی می­‌دانستیم که «آن­ها» کیستند.

امروز شکّ به سوبژکتیو بودن عکس یا بالعکس یقین به ابژکتیو بودن آن شاید تصوری بیش از حد ابتدایی باشد. من هم در این باره سخن نمی‌­گویم بل مقصودم این است که عکاس با آگاهیِ به سوبژکتیو بودن عملی که دارد انجام می‌­دهد، باید بار مسئولیت آنچه را تولید می­‌کند و سپس با تصمیم، انتخاب و برنامه‌­ریزی به نمایش درمی‌­آورد را بپذیرد. باید سوژه بماند و به واقع هم چنین است. باید به این فکر کرد، کاری که من کردم آیا به کسی یاری رساند؟ آیا در خدمت اندیشه‌­ای بود؟ گروهی بود؟ متمایل به و در خدمت تقویت قدرت جریانی بود؟

در عین حال بیننده نیز باید از خود بپرسد آیا امروز باز نماییدن این تصاویر تاریخی با بیانیه‌­ای شاعرانه که از کتابِ عکسِ (۱۳۸۸) این مجموعه عیناً برداشته شده، و صرفاً از «آن روزها» یاد می­‌کند به چه هدفی بوده است؟ تماشای این تلّ مورچگان برای مخاطب امروز چه پیامی دارد؟ و برای عکاسِ آن چه پیامدی (دست-آوردی)؟

باید پرسید بعد از طی چند دهه، آیا عکاسِ سوژه‌­ی ما، لحظه‌­ای دیگر با خود اندیشه نکرده است؟ منتقد خود نبوده یا نمی‌­توانسته باشد؟ تنها فاعلیتِ او صرفاً امروز اینست که «او و دوربینش غمگین اند»؟

پی‌نوشت
* امروز (خرداد ۱۴۰۲) بعد از یکسال که این یادداشت را از نظر می­‌گذراندم، متوجه تناسبش با زمان حاضر برای انتشار شدم؛ هرچند برخی دوستانم که آن را خواندند چندان با دیدگاه­‌هایم موافق نبودند ولی امروز را زمان و زمانه­‌ی اندیشه و بازنگری اندیشه می­‌دانم. اندیشه­‌ای که بعد از عمل رخ می­‌دهد تا شاید در عمل بعد آگاهانه‌­تر و پخته‌­تر بتوان کنش نمود و از واکنش دوری کرد. بتوان فاعل فعال بود و از کلیشه و تکرار گریز نمود.
[۱] این نمایشگاه که در گالری دنا برگزار شد (فصل اول از یک نمایشگاه سه فصلی) در فضای اصلی گالری با عکس‌­های مریم زندی از انقلاب اسلامی ایران در بحبوحه انقلاب پوشیده بود ولی آنچه نظر مرا به خود جلب کرد کپی روزنامه‌­های صدر انقلاب بود که در راهروی مشاعات ساختمان تا رسیدن به فضای گالری با جرح و تغییراتی در تصاویرشان چسبانده شده بودند.